⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۱۱۸
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام علی (ع):
🔹شيعيان ما كسانىاند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مىكنند، در راه دوستى ما به يكديگر محبت مىنمايند، در راه زنده نگه داشتن امر و مكتب ما به ديدار هم مىروند. چون خشمگین شوند، ظلم نمىكنند و چون راضى شوند، زيادهروى نمىكنند، براى همسايگانشان مايه بركتاند و نسبت به همنشينان خود در صلح و آرامشاند. (كافى(ط-الاسلامیه) ج ۲، ص ۲۳۶ و ۲۳۷)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸دعای روز بیست وهفتم ماه مبارک رمضان •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸
⚘﷽⚘
🍃🌸دعای روز بیست وهشتم ماه مبارک رمضان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_1009829134.m4a
زمان:
حجم:
8.28M
🌺🌼💐🍀💐🌺🌼
تفسیر دعای روز ببست وهشتم
#ماه_مبارک_رمضان
#حجت_السلام_والمسلمین_عنایت_نژاد
#التماس_دعای_فرج
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
استاد معتز آقائی1_1009290588.mp3
زمان:
حجم:
4.04M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست و هشتم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
👈 در دوران دبیرستان، پنجشنبهها زودترتعطیل میشد. به خاطر همین اکثر مواقع خود را به نماز ظهر و عصر مسجدالزهرا(سلام الله علیها) که در نزدیکی خانهمان بود میرساند.🌱
یک روز پنجشنبه🗓که رفته بودم مسجد، متوجه شدم عباس نیامده.🤔
به خانه آمدم، دیدم عباس هنوز از مدرسه نیامده، دلواپس شدم. بعد از نیم ساعتی⏱ به خانه آمد.❗️
گفتم: «نگرانت شدم، کجا بودی؟»
گفت: «تا رفتم ماشین بگیرم دیر شد. توی مسیر که بودم ماشین از کنار مسجد #ولیعصر(ارواحنافداه) رد میشد. دیدم صدای#اذان از مناره مسجد میاد از راننده خواستم که نگه دارد تا من پیاده شم.
به مسجد رفتم و نماز خوندم و از اونجا تا خونه پیاده اومدم.»😊
🔖پدر شهید عباس دانشگر
#شهیدانه
#نماز_اول_وقت
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#قسمت شانزدهم #نمنمعشق یاسر بعداز قطع کردن تماسم دوتاقرص خواب خوردم که تخت بخوابم... خوب می
⚘﷽⚘
#قسمت هفدهم
#نمنمعشق
پدرمهسو:اختیارمام دست شماست حاج اقا...بفرمایید.
بعدازسلام و احوالپرسی پدرم با حاج اقا مهدویان ،ایشون بعد از پرسیدن مقدارمهریه ی تعیین شده برای عقدموقت ومدت زمانش که ما یک هفته تعیین کرده بودیم صیغه ی محرمیت رو جاری کردن...
+بااجازه ی بزرگترای مجلس...بله...
من هم بله رو دادم و ...
رسما صاحب همسرشدم...
مهسو
باورم نمیشد...
یعنی الان دیگه من همسر یه مردم؟؟؟
باورم نمیشه...
چه نقشه ها که برای زندگیم نداشتم...
چه نقشه هایی که نقش برآب شد...
یاسر جعبه ای رو از مادرش گرفت و درش رو باز کرد...
یاسمن:اینم حلقه ی نشون عروس خانمیمون...امیدوارم خوشت بیاد فداتشم..البته خوشت نیاد هم حق داری...سلیقه ی این داداش خلمه...
همه به حرف یاسمن خندیدن...
و فقط من دیدم چشم غره و خط و نشونی رو که یاسر برای یاسمن کشید...
به سمت من برگشت و دستشو اروم جلو اورد...
باصدای زیری گفت
_میشه دست چپتون...یعنی..چپت رو..بدی؟
دستمو اروم توی دستش گذاشتم ...
لرزیدن دستش رو به وضوح حس کردم..
شنیدم که زیر لب گفت..
+ #بسماللهالرحمنالرحیم
خدایا به امیدتو..
باگفتن این جمله انگار چیزی درونم فروریخت و به جاش حس آرامش وجودموپرکرد..
انگشتم رو گرفت و سردی انگشتر رو توی دستم حس کردم...
هردومون همزمان نفس عمیقی کشیدیم و...
هنوز دستم توی دستش بود...
سرم رو آوردم بالا تا دلیلش رو بفهمم که با دیدن اشکی که از گوشه ی چشمش ریخت شوکه شدم...
+قسم میخورم که نزارم این وسط تو بازی بخوری...فقط بهم اعتمادکن
چیلیک
یاسمن:عجبببب عکسی شد...ایول الله
شکار لحظه ها بودا
الحق که رشته ی عکاسی برازنده امه...
لبخندی زدم و تا اومدم حرفی بزنم یاسر گفت...
+شمااین استعداداصلیتو نگه دار بمونه برای روز عقد ...عکسای اون روز قشنگتره..
نگاهی بهم کرد و ادامه داد..
+...مگه نه مهسو؟
دویدن خون به صورتم رو حس کردم...
نگاهی به یاسمن انداختم و گفتم
_یاسر هرچی میگه درست میگه خواهر شوهرجان...
بازهم صدای خنده ی جمع...
و نگاه شوکه شده ی یاسر....
#منخواستمزینپستمامماجراباشی
#محیاموسوی
ادامه دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•