eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ . ادای تکلیف : امّا تکلیف خودم :   قسم به عرق جبین رزمندگان در شب عملیات ، قسم به اسلام و رسالت مقدّس خدایی ، قسم به درد و سوز مجروحین ، قسم به آه سوزان مادران شهــدا ، مفقودین ، قسم به ضجّه کودکان معصوم ، قسم به سوز پدران شهدا ، قسم به قطره قطره خون شهدا ، قسم به تمامی دوستان شهید خودم ، تا آخرین قطره خــون خودم علیه دشمنان اسلام و قرآن جنگ خواهم کرد . خانواده گرامی ، من در برابر زحمات شما که برای پرورش من کشیده اید شرمنده ام ، دستم کوتاه است تا جبران کنم ولی شما هم این حق را به من بدهید که به وظیفه ام عمل می کنم ، افتخار کنید که فرزند شما برای دفاع از اسلام ، قرآن قدم برداشته است ، اگر خداوند در این راه ما را به شهادت رساند خوشحال باشید من که ازعلی اکبر باارزش تر نیستم ، من که از این همه جوانان که در این راه به شهادت رسیدند با ارزش تر نیستم پس ناراحت نباشید ، صبر و استقامت را پیشه کنید که خداوند با صابران است وچنان نکنید که دشمنان خوشحـال شوند ، ای مادر هرگز محبتهایت را فراموش نخواهم کرد  پدرو مادرم از مــن راضی باشید به جز خدا از هیچ چیز ترس نداشتــه باشیــد ،  همیشه کارهایتان را برای رضــای خداونـــد انجــام بدهیـــد تقـــوا را پیشه کنید ، ای خواهرم : زینب وار زندگی کن ، وقار حجاب تو از خون سرخ پرطراوتم در پیـــش دیدگان سرخ عدو رنگـین تر است . درپایان از تمامی کسانی که به نحوه ای از من بدی یا آزار دیده اند از دوستان ، آشنایان ، فامیلیـــن همـــه شان حلالیت بطلبید . ای دشمنان اگر من را از این دنیا گرفتید یک چیز را نتوانستید از من بگیرید آن ایمانم ، هدفم ، که عشق به الله و معشوقم می باشد . مقداری پول در بانک ملّی ومقــداری در سپــه ومقـــداری هم در قرض الحسنـــه سیارستاق پیش بیژن اسکندری می باشد ، حدود 3 هزار تومان را به جبهه کمک کنید مقدارهزار تومان را به فقر ا ، بقیه را هر طوری که پدرم تصمیم گرفت خرج کند در پایان امام امت را تنها نگذارید . تیمور یعقوب پور   فرزند اسماعیل ــــ ساکن سیارستاق 13/3/67 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 9⃣یاران حضرت مهدی(عج) ۲از۳_ویژگی های نفسانی..🌱👇 4⃣مـعـرفـت الهـی : یـاران خـاص حـضـرت عـلاوه
⚘﷽⚘ 0⃣1⃣یاران‌حضرت‌مهدے(عج) ۲از۳ ویژگی های نفسانی .... 5⃣معنویت : پشتوانه انقلاب جهانی حضرت مهدی معنویت است... مهدی در مورد یاران خود روی قدرت معنوی و اراده ناشی از ایمان و انسانیت،تکیه می کند و به آن اهمیت مـی دهـد. از ایـن رو، در هر موقعیتی آنان را به تعبّد و تضرع سفارش می کند،تا هدف را فـرامـوش و مـقـصـد را گـم نـکـنـنـد و پیروزیهای پیاپی،آنان را به غفلت و غرور دچار نـسـازد. هـمـواره پیروزی را از جانب خدا ببینند و مناجات و نماز را کلید نصرت او بدانند... عبادت و بندگی؛نماز و روزه،ذکر خدا،تلاوت قرآن،شب زنده داری،تضرّع و راز و نـیاز باخدا، ارتباط دلها با خدای متعال،خدا را هدف قرار دادن،فریب ظواهر را نخوردن ، دلبـسـتـگـی پـیـدا نـکـردن بـه زر و زیـور و زخـارف دنـیـا و امـوری دیـگـر از ایـن قـبـیـل معرّف معنویت و بنیه معنوی یک انسان و یا مجموعه ای از انسانها هستند و یاران خاص مهدی از همه جهات یاد شده برخوردارند. می‌کند: آنـان سـلحـشـورانـی هـستند که در اطاعت خدا بسیار سخت کوش اند... ‌صیف‌‌می‌کند: آنان مردانی هستند که شبها نمی خوابند و زمزمه نمازشان چون نغمه زنبوران از کندو به گـوش ‍ مـی رسد. شبها را با شب زنده داری سپری می کنند... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#قسمت‌سی‌و‌یکم #نم‌نم‌عشق یاسر وارداتاق شدم و دررو بستم... جلوی آینه ایستادم...یه داماد تمام عیار.
سلام خدمت دوستان عزیزمون در کانال دوست شهید من ضمن پوزش وعذرخواهی ازشما متاسفانه من ادامه داستان نم نم عشق از خانم محیا موسوی روپیدا نکردم😔 ضمن عذرخواهی مجدد ادامه داستان رو میتونید در گوگل پیدا کنید😬 ازامشب داستان جدیدی خواهیم داشت😍
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی) از امشب با رمان تنفیض شده به دست رهبر انقلاب در خدمتتون هستیم
دوست شــ❤ـهـید من
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی) #دخترشینا #خاطرات_قدم_خیر_محمدی_کنعان #ادمین از امشب با رمان تنفیض شده به د
⚘﷽⚘ ✫⇠ ✫⇠ ۱ پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت_۱ #فصل_اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من
⚘﷽⚘ ✫⇠ ✫⇠ ۲ بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید. ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ با یک نگاه ... عاشـق خود را ... شهید کن این‌ جمعه را ... به یمن قدمهاتـ❤️ـ ... عید کن سلام موعـ❤️ـود مهربانم .... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌷گاهی ۅقتا یہ دوسٺ آسمونی با اینکه پیشٺ نیسٺ... ❤️️خیلی ݕیشٺر از این دوستای زمینی بہ دادٺ می رسہ همیشہ هست، همیشہ زنده، هروقٺ دلٺ خواسٺ میتونی باهاش دردل کنی... 💐اون جایی که فڪرش رو هم نمی کنی به دادٺ میرسہ هیچوقت هم باهاٺ قهر نمیکنہ من یہ دوسٺ آسمونی دارم... 😔دلتنگتم دوست آسمانیم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•