eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💌🕊💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌 💌🕊 🕊 عاشـــ❤ـــقی کانـــال شــ❤ـــهید من معرفی 💌 💌🕊 💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘ یونس انس زیادی با شهدا داشت. البته این انس فراتر از یک احساس عاطفی بود. اطلاعات کامل و خوبی در مورد شهدا، عملیات‌ها و محل شهادت‌شان داشت. گاهی از شهدایی می‌گفت که کمتر کسی از آن‌ها شناخت داشت. آخرین جستجوهایی که پنج روز قبل از شهادت در اینترنت داشت، پیرامون شهیدان شمایلی، بقایی، دقایقی، صدرالله فنی، احمد کاظمی، حسن شفیع زاده،(مؤسس و فرمانده توپخانه سپاه پاسداران، اهل تبریز) خرازی و … بود. مردم‌داری: مگر جز این هست که ولی‌نعمتان این انقلاب، مردم هستند؟ شهید یونس بسیار دغدغه مردم، معیشت و وضعیت اقتصادی مردم را داشت، از شرایط موجود خیلی ناراحت و نگران بود، می‌گفت باید در کنار مردم بود، این مردم هستند که همه کارۀ انقلابند. از مشکلات بی آبی، بیکاری، گرد و خاک و آب و هوا و شرایط ناشی از این وضعیت استان رنجدیده خوزستان، ناراحت بود. امکان نداشت که کسی از او کاری بخواهد و توانایی انجامش داشته باشد و یونس کوتاهی کند. برای هرکسی می‌توانست کاری انجام می‌داد، اصلاً آخرین کاری که ساعاتی قبل شهادتش انجام داد، گره‌گشایی از کار همسایه ای بود که مشکل کسری خدمت داشت. اگر جاهایی هم از دستش بر نمی آمد، از دوست و همکاراش کمک می‌گرفت. به هر طریقی کارهای مختلف انجام می‌داد. از اشتغال جوانان تا مسائل مربوط به خدمت سربازی، محل خدمت و… . شاید گاهی تصور این است که باید یک نسخه دعا و نماز یا سیر سلوک عرفانی طی کرد تا به شهادت رسید. در صورتی که در سیرۀ معصومین هست که بر عمل در راه دین تأکید شده نه عزلت گزینی. یونس در کنار التزام به انجام واجباتش، غالب مستحبات و واجبات دیگرش را به دور از تظاهر و ریا، خالصانه به صورت عملی انجام می‌داد. اهل صلۀ رحم، خوش برخورد، خوش اخلاق، شوخ طبع، صبور، متواضع، مأخوذ به حیا، ساده‌پوش و ساده‌زیست، بدون تعلق به مادیات، اهل دلجویی و عطوفت، و تکریم و احترام بزرگتر و به خصوص جلب رضایت پدر و مادر، اهل انفاق و دستگیری نیازمندان و ورزشکار بود. یونس آگاه و مطلع به مسائل روز بود. اهل تحلیل بود، مسائل روز کشور و جهان را مرتب رصد می‌کرد. دنبال درک بیشتری از مسائل اعتقادی بود. و همواره در این‌باره مطالعه می‌کرد. او پرواز کرد و ماندگار شد. امید است پیرو راه شهدا و فدائیان میهن باشیم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ویژگی‌هایی که به یونس توفیق شهادت داد: همۀ اعمال و رفتار یونس، رنگ صداقت و اخلاص داشت، اصلاً اهل تظاهر و ریا و تملق نبود. صاف و زلال و صادق بود. از ویژگی‌های خاص این شهید بزرگوار این بوده که بسیار مهربان و با گذشت بود. قلب مهربان او تحمل آزرده خاطر کردن کسی را نداشت همواره تلاش می‌کرد رضایت دیگران را مدنظر بگیرد . در مقابل اگر از کسی آزرده خاطر می‌شد سکوت می‌کرد و می‌گذشت و می‌بخشید. بارها به‌خاطر اینکه کسی دل آزرده نشود، از رضایت خودش می‌گذشت. از ویژگی‌های منحصر به فرد این شهید بزرگوار این بود که مصداق بارز آیۀ «جاهدوا باموالکم و انفسکم» بود، اگرچه حقوق پردرآمدی نداشت اما همیشه و ماهانه اهل کمک و بخشش به دیگران بود. در این عصر که زَرق و برق دنیا چشمگیر و چشم نواز است، شهید پورجلو بدور از تعلقات مادی و بی توجه به مال و دنیا همیشه ساده زیست بود. تواضع و پوشش ساده وی زبانزد عام و خاص بود. دلبستگی به دنیا نداشت، همیشه می‌گفت دنیا ارزشی ندارد، محل گذر هست. ماشین و املاکی که داشت هیچ‌کدام به نام و نشان خود نبود. شهید پورجلو خیلی خانواده‌دوست و اهل صلۀ رحم بود، وقتش را طوری تنظیم می‌کرد که در طول ماه به همه خواهرها و برادرش سر بزند و در صورت لزوم به امورات آنها رسیدگی کند و در صورت لزوم گرهی از مشکلات زندگی آنان برطرف کند. به قولی حلال مشکلات، سنگ صبور خانواده بود. شهید یونس به معنای واقعی خودش را وقف پدر و مادرش کرده بود. جلب رضایت پدر و مادرش اولویت اول زندگیش بود. او نه تنها یک پسر و یک برادر بود بلکه با همۀ اعضای خانواده، رفیق و دوست بود. ارتباط با پدر و برادرش مثل دو دوست بود. اوقات فراغت را معمولاً به تفریح دو نفره باپدر پیرش اختصاص می‌داد. همیشه دغدغۀ سلامتی و درمان پدر و مادرش را داشت. چون محل کارش اهواز بود، چهارشنبه‌های آخر هفته که به خانه برمی گشت، به خواهرش سفارش می‌کرد که «به پدر و مادر چیزی نگو تا به خونه برسم، چون می‌ترسم بابا و مامان به خاطر جاده و مسیر طولانی، استرس بگیرند و نگران شوند».  وظیفه‌شناسی: او با تعهد و مسئولیت لباس سبز پاسداری را پوشید و در همه مدت خدمت خود تمام تلاش خود را بکار گرفت تا همواره وظیفه خود را به بهترین شکل ممکن انجام دهد. او می‌گفت «منم و یک کوله پشتی و یک تفنگ و یک قمقه، می‌زنم به صحرا. نمی خواهم پاسداری تن پرور باشم». شهید یونس یک فرد معمولی بود، نه عارف بود و نه زاهد. بلکه عامل و مجاهد بود بود. وی همیشه و بدور از شعار و ادعا به دنبال عمل بود، عمل به وظیفه. در این زمان که متأسفانه برخی برای از زیر کار در رفتن، دنبال بهانه اند، مجاهد بود؛ یونس خیلی جاها از خودش گذشت خوب توانسته بود با خودش بجنگد و خودش را نبیند. او اهل ایثار بود. به هر حال شهادت مقدماتی می‌خواهد. باید از قبل، توانسته باشی تمرین ایثار و از خودگذشتگی و بزرگی کرده باشی تا در پایان به شهادت و معنویت محض برسی. او معمولی؛ اما با بصیرت بود؛ تصوری که برای اذهان ساختند، شهدا را دور از دسترس قرار دادند، اما یونس با همۀ استعداد و نبوغ علمی که داشت، یک فرد معمولی بود. یعنی سیرۀ زندگیش این بود. به دور از تکبر و تظاهر اما مرد اخلاص و عمل بود. او بسیار خوب توانست معادلات زندگی را کنار هم بگذارد و اولویت بندی کند. اولویتهای زندگی خوب شناخت. در کنار وظیفۀ خود، دغدغۀ فرهنگی داشت. دنبال خروجی‌گرفتن از کارهای فرهنگی بود. معتقد بود که در عرصۀ فرهنگی باید مجاهدت بیشتری داشت، می گفت «ما در نبرد با دشمن، این همه نیروهای زبده و ناب شهید می‌دهیم، شما در عرصه فرهنگی چه کرده اید؟»   •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ شهید یونس پورجلو، در دی‌ماه سال ۱۳۶۸در شهر تشان در استان خوزستان به دنیا آمد. از همان ابتدا در دوران تحصیل از شاگردان ممتاز و باهوش بود. به طوری که تحصیلات راهنمایی و دبیرستان خود را در مدارس نمونه و مخصوص دانش‌آموزان ممتاز گذراند. وی در رشتۀ ریاضی و فیزیک درس خواند و به خاطر علاقه زیادی که به صنایع نظامی و موشکی و هوافضا داشت، در سال ۱۳۸۷ از طریق کنکور سراسری در رشته مهندسی صنایع دانشگاه دولتی امام حسین(ع) پذیرفته شد. پس از پایان تحصیلات به امید آنکه بتواند این علاقه را جامه عمل بپوشاند، وارد سپاه پاسداران شد. وی در دورۀ دانشگاه همچنان شاگرد ممتاز دانشگاه بود. در سال ۱۳۹۳ کارشناسی ارشد دانشگاه امیرکبیر قبول شد اما به‌خاطر محدودیت شغلی انصراف داد. تابستان ۱۳۹۷ و دو ماه قبل از شهادت به عنوان مهندس برتر در بین گردان‌های مهندسی از طرف ستاد کل نیروهای مسلح مورد تقدیر قرار گرفت. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 11 June 2021 قمری: الجمعة، 30 شوال 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
بایــــد ڪمے ڪنم با حــال زارم😭 مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢 بــاید ڪمے در آوار گــردم تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌸کافی‌ست که را باز می کنی لبخندی😊 بزنی جانم ... 🍃صبــح 🌥که جای را دارد .ظهر و عصر و شب 🌙هم بخیـر می شود ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ هر کس عهده دار کاری از امور امّت من شود و نسبت به آنان حسن نیّت به خرج دهد، خداوند متعال هیبت در دل های آنان را روزی او فرماید و هر کس دست احسان خود را به روی آنان بگشاید، محبّت و دوستی ایشان را روزیش گرداند و هر کس از دست درازی به اموال آنان خویشتنداری کند، خداوند عزّ و جلّ دارایی او را زیاد کند و هر کس داد ستمدیده را از ستمگر بستاند، همنشین من در بهشت باشد و هر کس عفو و گذشتش زیاد باشد، عمرش دراز گردد و هر که عدالتش فراگیر باشد، در برابر دشمنش یاری گردد . 📚 بحار الانوار،جلد 72، صفحه 359 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🔅 #هر_روز_با_قرآن 📖 صفحه ۱۴۶ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۱۴۷ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃 هر وقت من و آقا کمیل می‌خواستیم جایی بریم قبل از حرکتمون آقا کمیل بهم می‌گفت: بخون ، خودشونم می‌خوند ... می‌گفتم چرا؟ می گفت:شاید برامون اتفاقی بیفته نمی خوام با از دنیا برم؛ ⚡️باید مرگ ما باشه ⚡️ 🕊این بود تکاور مردی که به مرگ طبیعی راضی نبود... ✍ به نقل از همسر شهید 🌹 شادےروح شهدا •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_1047858484.mp3
1.84M
🌱 واسه خدا خوشگل کار کن! 🔻خدا دوست داره اینجوری عبادت کنی.. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ شبهه جدید داغ داغ. مدرک رئیسی!! •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ جذب مدافعین حرم حاج قاسم: جمهوری اسلامی حرم است اگر این حرم ماند حرم های دیگر هم می مانند رای ما = دفاع از حرم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ سر دو راهی گناه وثواب به حب شهادت فکرکن... به نگاه امام زمانت فکرکن... ببین میتونی ازگناه بگذری...؟! ازگناه که گذشتی از جونت هم میگذری...🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ دیـگران چون بروند از نظـر از دل بروند تو چنـان در دلِ مـن رفته که جـان در بـدنی💔🌱 💚 💚 _ _ . ✨تاریـخ تولـد : 1372/02/18 🌱محـل تولـد : سمنان 🌾تاریـخ شهـادت : 1395/03/20 🌱محـل شهـادت : حومه جنوبے حلب - سوریه ✨مزار شهید : امامزاده علی اشرف سمنان _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 📝 «حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر, من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است, سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده, انسان کر میشود, کور میشود, نفهم میشود, گنگ میشود و باز هم زندگی میکند. بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.» •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣4⃣ #فصل_ششم به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. 🔸فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ #فصل_هفتم خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آ
⚘﷽⚘ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ #فصل_هفتم به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم
⚘﷽⚘ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ دوباره شب شد و دلم پیش تو سرگردان است •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•