📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۲ آذر ۱۴۰۰
میلادی: Friday - 03 December 2021
قمری: الجمعة، 27 ربيع ثاني 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️15 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️35 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️45 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️52 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
#روزتون_منور_با_یاد_شهید_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_امام_زمانم
جمعههاۍ دلتنگی
بیا ڪه بیتو؛
قنوتــ شاخهها؛
اجابتی جز
غروب تلخِ خزان ندارد ... 💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😔 ایهاالعزیز🌱
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
صبح امید من ای شمس جهانتاب حـســـین
و سـلام لـک مـنّـی و لاصـحـاب حـســـین
هـمـه ی دار و نـدارم شـده بـیـن الحـرمـیـن
به اَبــی أنـت و اُمّــی ، لـک اربـاب حـســـین
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
غبارِ صبح تماشاست!
هرچه باداباد
تو هم بخند🌿
جهانِ خراب میخندد...😍☝️
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#صبحت_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#حدیث_روز
#امام_زمان_عج
أنا خاتِمُ الأوصِياءِ، بي يُدفَعُ البَلاءُ مِن أهلي و شيعَتي.
من وصىّ آخرين ام ، به وسيله من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مى شود .
📚 الغیبة طوسی ، صفحه 285
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۹۸ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۲۹۹
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #شهید_سیدمرتضیآوینی:
▫️ اگر در جستوجوی #امام_زمانﷻ هستی او را در میان سربازانش بجوی...
🇮🇷 #لحظه ای با شهدا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
●شوک شدن همسر شهید اڪبر شهریارے در معراج شهدا وقتے در تابوت باز میشه و با چهره شهید روبه رو مے شوند.
.
●خیلے سخته این نگاه آخر ڪه آخرین تصویر چهره عزیزا رو تاب و تحمل داشته باشے ببینے یا در ذهنت آخرین تصویر همان آخرین لبخند موقع خداحافظے باشد..
.
#شهید_اڪبر_شهریاری🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰 #نویسنده_لیلافتحیپور #پارت89 –معرفت به چی داشت؟ به خودش یا... ریشش ر
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت90
آقای دانیال که اصلا تیپش به اسمش نمیخورد با آن سیبیلهای از بناگوش دررفتهاش، بعد از دیدن ماشین ما را به مغازهاش دعوت کرد تا سر قیمت به تفاهم برسیم. همین که وارد مغازه شدیم رضا با دیدن تابلوی روی دیوار پقی زیر خنده زد. سقلمهایی به پهلویش زدم وزیر گوشش نجوا کردم.
–ببینم میتونی مشتری ما رو بپرونی.
خندهاش را جمع کرد و گفت:
–آخه این چیه؟ اونم توی بنگاه که...
دانیال برگشت و نگاهی به رضا انداخت. همین باعث شد رضا حرفش را بخورد.دانیال گفت:
–خوشتون امده آقا رضا، قابل شما رو نداره، اکثر کسایی که میان اینجا عاشق این تابلو میشن.رضا با چشمهای گرد شده پرسید:
–واقعا؟
دانیال سرش را تکان داد و با خنده گفت:
–آره، ولی چون خودم بیشتر دوستش داشتم به کسی ندادمش.رضا پرسید:
–میتونم یه سوال ازتون بپرسم آقادانیال؟دانیال به چشمهای رضا زل زد.
–میشه بگید وقتی ما تابلویی به دیوارمیزنیم به چه معنیه؟دانیال گفت:
–خب از اون تابلو خوشمون میاد. من دنبالهی حرفش را گرفتم و گفتم:
–البته برای زیبایی دیوار هم هست.رضا پشت چشمی برایم نازک کرد و گفت:
–الان این تابلو دیوار رو زیبا کرده یا به گند کشونده؟چون نمیخواستم بحثشان بالا بگیرد،زیرلب به رضا گفتم:
–هیس، نمیشه بیخیال شی، خب تونگاه نکن. رضا بیتفاوت به حرف من ازدانیال پرسید:
–آقا دانیال میدونستی هر تابلویی که روی دیوار باشه خواسته یا ناخواسته باعث میشه ما بهش توجه کنیم؟ توجه کردن هر روز شما به این تابلومیدونیدچه عواقبی داره؟دانیال پشت میزش نشست و گفت:
–بیخیال آقا رضا، الان چند ساله این تابلو اینجاست هیچ عواقبی هم نداشته.رضا گفت:
–تو دقت نکردی، شک نکن توجه تو به این تابلو حتما روی همه کارات و اعمالت تاثیر میزاره.بعد زیر گوش من گفت:
–پاشو بریم با این معامله نکن. پولی که از این بگیری واست نمیمونه.
–آخه رضا یه تابلوی نیمه برهنهی یه زن که یارو زده بالای سرش به ما چه مربوطه؟ اصلا به معامله چه ربطی داره؟اما مرغ رضا یک پاداشت.درآخربااصرارهای من بالاخره معامله جوش خورد. ولی رضا اصلا راضی نبود. فقط به خاطر من دیگر حرفی نزد. البته چشمهایش آنقدر حرف میزد که مجالی برای زبانش نمیماند.ناگهان احساس سبکی کردم. آزادی. کمکم از تنگنایی که داخلش بودم نجات پیداکردم. تازه وقتی آزاد شدم متوجه شدم چقدر قبلا در جای تنگ و غیر قابل تحملی بودم. با خودم فکر کردم چطوراین همه مدت توانستم آن زندان را تحمل کنم. همان لحظه برای لحظهایی بیرون آمدن پروانه از پیله را به یادآوردم،بارهااین صحنه را دیده بودم و حالا خوب میفهمیدم چه حس خوبیست پروانه شدن.من در بیمارستان بودم. روی تخت را که نگاه کردم خودم را دیدم. با دیدن جسمم فهمیدم این همان قفسی بود که این همه سال مرا در خودش نگه داشته بود. برای همین حس خوبی نسبت به آن پیدانکردم.دکتر مدام به پرستارها دستور میداد و خودش هم جسمم را چک میکرد.درک میکردم که اتفاقی افتاده که خوشایند دکتر و پرستارها نیست ولی برای من خوب بود. برای همین از تلاش آنها احساس رضایت نداشتم. جلوتر رفتم ودکترراصدا کردم و گفتم خودت روخسته نکن همینجوری خوبه، من راحتم.ولی او توجهی به من نمیکرد.اصلاانگارنه مرا میدید و نه صدایم رامیشنید.آنقدر در کارش پشتکار داشت که خیلی زود از کارم منصرف شدم.به اطراف نگاهی انداختم. وقتی به آن تنگی و تاریکی چند لحظه پیش فکرکردم از خدا از صمیم قلب طلب بخشش کردم. دوباره به جسمم نگاه کردم. کمکم متوجه شدم که مُردهام. ولی اصلا ازدرک این موضوع نترسیدم.آنقدررهاوسبکبال بودم و حس خوشایندی داشتم که به چیز بدی نمیتوانستم فکر کنم. دکتر به یکی از پرستارها گفت که دکتردیگری را صدا بزند. دکتر خیلی پریشان وآشفته بود.در یک لحظه تصویرامیرمحسن از جلوی چشمم گذشت. از همانجا میتوانستم سالن بیرون اتاق را ببینم. در حقیقت باید اول اراده میکردم و بعد اتفاق میافتاد.به بیرون از اتاق توجه کردم. امیرمحسن وپدر و مادرم را دیدم. مادر گریه میکرد.پریشان و آشفته به نظر میرسید.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•