eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 محسن مهردادی، پانزدهم بهمن 1341، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش غلام ، خواربار فروش بود و مادرش ربابه نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته مکانیک درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم آبان 1360، در مهاباد هنگام درگیری با گروه‌های ضد انقلاب وقتی فقط 19 سال سن داشت بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. ‌‌‌‌.._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 نامه شهید محسن مهردادی، پانزدهم بهمن 1341، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش غلام ، خواربار فروش بود و مادرش ربابه نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته مکانیک درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم آبان 1360، در مهاباد هنگام درگیری با گروه‌های ضد انقلاب وقتی فقط 19 سال سن داشت بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. ‌‌‌‌.._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
از شهدا به شما الو............📞 صدامونو میشنوید!؟؟؟.... قرارمون این نبود.........🤔 قرارمون بی حجابی نبود... بی غیرتی نبود...💔🥀 قرارشد بعداز ماها 《راهمون》روادامه بدید...👊 امادارید《راحت》ادامه میدید....😳😔 چفیه هامون خونی شد تاچادرتون خاکی نشه....😉 عکس ماهارو میبینید... ولی❌عکس ما عمل میکنید... ماشهید نشدیم که مرغ ومیوه ارزون بشه... ماشهید شدیم که بی حیایی اروزن نشه....😌 حرف اخر: این رسمش نبود🥀 حواسمون به کارایی که میکنیم باشه حرف دل... .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🕊 ❤️ شهید حجت الله رحیمی❤️ همه ی گلوله های جنگ نرم خمپاره شصته، نه سوت داره نه صدا . وقتی می فهمیم اومده که می بینیم : فلانی دیگه هیئت نمیاد، فلانی دیگه چادر سرش نمی کنه...💔😔🥀 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🎞 رفیق‌شہـید : رفتہ‌بودیم‌راهیان‌نور🥺 موقع‌ای‌کہ‌رسیدیم‌خوزستان، بابڪ‌هرگز‌باکفش‌راه‌نمیرفت🚶🏻‍♂❌ پیاده‌تویہ‌اون‌گرما🌤 میگفت :وجب‌بہ‌وجب‌این‌خاڪ‌ رو‌شهیدان‌قدم‌زدن ..👣 زندگےکردندراه‌رفتند ... 🌱 خون‌شهیدانمون‌دراین‌سرزمین‌ریختہ‌شده🩸 وماحق‌نداریم‌بدون‌وضووباکفش‌دراین سرزمین‌گام‌برداریم ."🖐🏻 هرگز‌بابڪ‌دراین‌سرزمین‌بدون‌وضو‌راه‌ نرفت‌وباکفش‌راه‌نرفت ...🦋 ❤️ .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 ♥️✨ _ _ _ _ _ _ _ _ انقدر کار برای شهدا را دوست داشت که دوستانش میگفتند: این عشق اخرش کار دست تو میدهد حالا ببین 😄💔! به روایت مادر بزرگوار شهید (:🌿 صادق عدالت اکبری ✨💛 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 نامه شهید خواهر عزیز مهرگاه خواستی از حجاب خارج شوی ولباس اجنبی را بپوشی به یاد اور که اشک امام زمانت را جاری میکنی😭😭 به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی به یاد اور که غرب را در تهاحم فرهنگی اش یاری می کنی وفساد را منتشر میکنی وتوجه جوانی که صبح وشب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی به یاد اور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ... تو هم شامل ابرویی بعد از همه این ها توجه نکردی متنبه نشدی هویت شیعه را از خودت بردار ودیگر اسم خودتو شیعع نزار . شهدا را یاد کنیم با گفتن ذکر صلوات🌹🌹 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀 شهید نام ونام خانوادگی: شهید علا حسن نجمه نام جهادی: تراب الحسین تاریخ تولد = 1371/6/17 تاریخ شهادت : 1395/7/29 محل تولد: عدلون (جنوب لبنان) محل شهادت : حلب _سوریه شهید علا حسن نجمه پدرشان را از دست داده بودند وهمراه مادرشان برای خواهر وسه برادرشان پدری میکردند . چند روز قبل از شهادتشان مطلبی در صفحه اش در فیسبوک نوشتند وکسی فکر نمیکرد وداع قبل از شهادتشان است شاید هم خبر شهادتش را داده بود اشک های جاری خود را اماده کنید این جمله را در استقبال از عاشورا اربابشان نوشتند ایشات بعد از پایان دوران خدمتشان وقتی مطلع شدند عملیاتی جدید علیه تروریست ها در پیش است از استراحت ومرخصی اشان صرف نظر کردندوبه جبهه های حق علیه باطل شتافتند . شادی روح تمام شهدای بزرگوار وگرامی قدر صلوات سهم شما هم پنج صلوات🥀🖤🕊 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
💥 میگفت ⬇️ میدونی کی از چشم خدا میوفتی؟! زمانی که اقا # امام _زمان ❗️ سرشو بندازه پایین و از گناه کردن تو خجالت بکشه ولی تو انگار نه انگار ! رفیق✨ نزار کارت به اون جاها برسه !!! 🌼شهید محمد حسین محمد خانی 🌼 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 # همه می گویند :خوش به حال فلانی شد اما هیچ کس حواسش نیست که فلانی برای شدن شهید بودن را یاد گرفت ...✋ شهید محسن حججی .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت185 گوشی را از روی کانتر برداشتم و همانطور
🕰 –تا تو ازدواج نکنی و نری سر خونه و زندگیت من خیالم راحت نمیشه، فقط اینجوری می‌تونم حذفت کنم و از زندگی خودم بیرونت کنم. اگه دختر حرف گوش کنی باشی بازم برات فیلم می‌فرستم. فیلم تمام شد ولی من هنوز چشم به صفحه‌ی موبایلم دوخته بودم. باورم نمیشد. با خودم فکر کردم یعنی جدی گفت؟ احساس کردم بعضی حرفهایش را متوجه نشدم. دوباره و چند باره فیلم را نگاه کردم. اثری از شوخی در حرفهایش نبود. یعنی واقعا او هم به اندازه‌ی من به راستین علاقه دارد؟ پس چرا باب میل راستین عمل نمی‌کند؟ چرا اینقدر آزارش می‌دهد؟ نمی‌فهمیدمش. وقتی به خواسته‌ایی که از من داشت فکر کردم دوباره به حرفهایش شک کردم. مگر می‌شود چنین درخواستی؟ او که با راستین از کشور خارج می‌شوند پس به زندگی من چه کار دارد؟ او که را می‌گفت که به خواستگاری من آمده؟ دستم را روی پیشانی‌ام گذاشتم. داغ بود. من به راستین قول دادم که تا آخر عمر منتظرش می‌مانم. حالا این دختره‌ی دیوانه چه می‌گفت؟ حقیقتا عقل ندارد. اگر عقل داشت که به خاطر پول دنبال این کارها نمی‌رفت. لحظه‌ایی که راستین به طرفم برگشت و پرسید،"به هر دلیلی اگر نیومدم منتظرم میمونی؟ " برای هزارمین بار جلوی چشم‌هایم رقصید، و من در جواب گفتم:"تا آخر عمرم" حالا... صفحه‌ی گوشی را خاموش کردم و روی زمین سُرش دادم. مغزم خالی شده بود. احساس کردم بادی از گوشهایم با سرعت به طرف مغزم هجوم آورده است. سرم مثل بادکنکی شده بود که یک نفر با تمام قدرت درونش می‌دمد. سرم را روی بالشتی که روی تختم بود فشار دادم فایده‌ایی نداشت سرم بزرگترمیشد.خدایا خودت کمکم کن. اوضاع آنقدرپیچیده شده بود و گره‌ی کور خورده بود که فقط خدا می‌توانست بازش کند.چندین بار خدا را صدا زدم بارها و بارهاو بارها، چیزی در من شکست.خرده‌هایش خراش میداد قلبم را، چیزی شبیه یک تکه‌ شیشه‌ی نوک تیز، روی قلبم کشیده میشد. آنقدر قوی که بلند شدم ودستم را ناخوداگاه به روی قفسه‌ی سینه‌ام گذاشتم. چند نفس عمیق کشیدم. پایم با گوشی برخورد کرد. با دیدن گوشی یاد تصویر معصوما‌نه‌ی راستین افتادم و گریه‌ام گرفت، دوباره سرم راروی بالشت گذاشتم تا صدای هق هق گریه‌ام بلند نشود.خدایا اگر مادرش این فیلم را ببیند با من چه برخوردی می‌کند. حتما با حرفهایی که پری‌ناز در فیلم می‌گویدمرابیشترازقبل مقصر این حال پسرش خواهددانست.نمی‌دانم چقدر گریه کرده بودم که همانطور خوابم برد.با صدای آلارم گوشی‌ام چشم‌هایم را باز کردم. اولین چیزی که یادم آمد چهره‌ی راستین در آن فیلم بود. با آن ته ریشش چقدر زیباتر شده بود. پایم را که از تخت بر روی زمین گذاشتم صدف را دیدم که کمی آن طرفتر خوابیده است. پس شب به خانه‌شان نرفته‌اند. به آشپزخانه رفتم تا برای نماز وضوبگیرم. ظرفهای نشسته‌ی داخل سینک جایی برای وضو گرفتن نگذاشته بودند.در دلم به پشتکار مادرم تحسین گفتم وحرفهای امیرمحسن را تایید کردم. چقدر خوب مادر را شناخته بود.خیلی آرام و با طمأنینه شروع به شستن ظرفها کردم. بقیه هم کم‌کم بیدار شدند و نمازشان را خواندند. چیزی به طلوع نمانده بود که کارم تمام شد. همه‌ی جای آشپزخانه رامرتب کردم و دستمال کشیدم. از تمیزی برق میزد.نمازم را که خواندم گوشی‌ام را باز کردم.ناگهان غم عالم به دلم آمد.دودل بودم که آیا کلیپ را برای نورا بفرستم یا نه، آخر به این نتیجه رسیدم که چاره‌ایی ندارم بالاخره که خبردارمی‌شوند پس بهتر است خودم را خرابتر از این نکنم. اصلا شاید با نشان دادن این فیلم به پلیس، بشود سرنخی پیدا کرد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•