eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
938 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ واسه كنترل نگاه هميشه امام زمان رو : كنار خودت و ناظر بر رفتارت تصور كن ،،، اون موقع خجالت ميكشي و به راحتي نگاهتو كنترل ميكني ،،، يه جمله معروف هست كه ميگه : «هيچ نگاهي ارزش شكستن دل مهدي فاطمه را ندارد» 💔👌 🌿 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🚫⚠️ ⚘﷽⚘ [ ] 📚توی‌کتابِ‌" سه دقیقه درقیامت " اومده‌که:👇 👇 👇 👇 [.._هرچی‌من‌شوخی‌شوخی‌انجام‌دادم، ایناجدی‌جدی‌نوشتن..._] ✍ :) حواسمون باشه... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 🕊_🥀_🖤 [ 🎥 ] | استـوری شب‌قدر وَ شهـادت‌مولا‌علی‌علیه‌السلام | •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌱 سواله‌برام؟!🤔 دلت‌که‌میگیره‌چرانمیری‌قرآن‌بخونی؟!🍃 . آره‌عزیز‌دلم‌قرآن.. همون‌که‌سال‌تا‌سال گوشه‌اتاقت‌خاک‌میخوره...🙃🍃 همون‌که‌فقط‌ماه‌رمضون یه‌دیقه‌سر‌سری‌نگاش‌میکنی...😕 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃شهید بابک نوری در مورد امام زمان گفتند : 🍃 🍃 🍃 مۍگفت:🖐🏻..!ِ هرڪسۍروز؎"𝟑"مرتبہ خطآب‌بہ‌حضرت‌مھد؎"؏ـج‌"بگہ بابۍانت‌وامی‌یـٰااباصـٰالح‌المھد؎ حضرت‌یہ‌جورخـٰاصی‌برـٰاش‌دعـٰامیڪننシ..! دیگه چی از این بهتر 😉☺️ 🌼ڪپــی با ذکر صــلوات🌼 💛الهم عجل لولیڪ الفرج💛 ❤️ ❤️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
‌⚘﷽⚘ میگفت‌جوری‌نباشید که‌وقتی‌دلتون‌واسه‌خدا‌تنگ‌شد وخواستیدبریدرازونیازکنید، فرشته‌ها‌بگن: ببین‌کی‌اومده..!!! همون‌توبه‌شکنِ‌همیشگی! 🕊🍃🥀 اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل لِوَلیِّڪ الفَرَج🖇 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
|🕊| ⚘﷽⚘ یهو‌مےاومدمےگفت:چراشماهابیکارید؟! مےگفتیم:حاجے!نمےبینےاسلحه‌دستمونه؟! یا‌مأموریت‌هستیم‌و‌مشغولیـم.. مےگفت:نه،بیکار‌نبـاش! زبونت‌به‌ذکر‌خدا‌بچرخه‌پسر! همین‌طور‌که‌نشستے هرکارۍکه‌مےکنےذکرهم‌بگو وقتےهم‌کنار‌فرودگاه‌بغداد‌زدنش تو‌ماشینش‌کتاب‌دعا‌و‌قرآنش‌بود..(:💔 ❤️شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانے❤️ 🕊 🖤 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
「 👑 」 ⚘﷽⚘ 🍃 حاجےوقتےعاشق بشے، دیگه‌هیچ بهت‌حال‌نمیده..🌱 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
「 📿 」 ⚘﷽⚘ انسان‌‌باید‌سعیش‌براین‌باشد که‌رابطه‌اش‌را‌با‌اهل‌بیت‌قوۍکند که‌به‌راستےامید‌به‌همین‌است..(: 🕊♥️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
•|♥️'• ⚘﷽⚘ ؛ رفیق ! حواست بھ جوونیت باشـھ ؛ نکنـھ پات بلغـزه ها .. قرارھ با این پاها تو گردان صاحب الزمان باشۍ (: . . •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 🌴من حیدری‌ام روی بدیهام قلـمـ بزن تقدیرمُ با دست علی رقمـ بزن 💫 💌 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‌💗رهــایی ازشــب💗 قسمت۶ در راه گوشیم زنگ خورد. با بی حوصلگی جواب دادم :بله؟! صدای ناآ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت7 او بہ آرامی می آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت... در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم. قلبم تو سینه ام سنگینی میکرد... ضربان قلبم اینقدر به شمارش افتاده بود که نمیدونستم باید چه کار ڪنم. خدای من چه اتفاقے برام افتاده بود. نمیدونستم خدا خدا کنم اوهم منو ببینه یا دعا کنم چشمش به حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفتہ..!! اوحالا با من چند قدم فاصله داشت. عطر گل محمدی میداد... عطر پدرم…عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. کنترل حرکاتم دست خودم نبود. چشم دوختہ بودم به صورت روحانی و زیباش. هرچہ نزدیک تر میشد به این نتیجه میرسیدم که دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود که میخواستم. اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب اوبه صورت آرایش کرده و موهای پریشونم افتاد. ولی بہ ثانیه نڪشید نگاهش رو بہ زیر انداخت .دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.من اما همونجا ایستادم.اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظه ی تلاقی نگاه و عطر گل محمدی رو مرور میڪردم. شاید هم زار زار بہ حال خودم میگریستم. ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم که این نگاه ها متحولم کنہ.من تا گردن تو ڪثافت بودم.!!!!! شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر به سر از کنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش می‌گذشتم. سرمو بہ عقب برگردوندم.. و رفتن او راتماشا کردم.او که میرفت انگار کودکی هامو با خودش میبرد..پاک یهامو..آقامو.... بغض سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .روز بعد با کامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعی نداشتم فقط بنا به شرط من قرار شد که ملاقاتمون در جای آزاد باشہ. اوخیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولی از اونجایے که دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشته باشه خودم  یکی از ایستگاههای مترو رو مشخص کردم و اوطبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسی بلند جلوی پام توقف کرد. 🍁نویسنده: ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•