eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
بی‌توبودن؛ دلگیرترین‌صفحہ‌ازدفترعشق‌است!(:- •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
. ⚘﷽⚘ 🌺نو ڪنید جامه را 🌸پاک ڪنید خانه را 🌺گل بزنید قبله را 🌸عید خدا میرسد 🌺هوش ڪنید مست را 🌸آب زنید دست را 🌺سجده ڪنیدهست را 🌸عیـد خدا میرسد 🌺سیر ڪنید گشنه را 🌸آب دهید تشنه را 🌺دور ڪنید غصـه را 🌸عیـد خـدا میرسد 🌺عفـو ڪنید بنده را 🌸ارج نهیـد زنده را 🌺یاد ڪنیـد رفته را 🌸عیـد خدا میرسد... 🌸عـید فطر بر شما مبارک ♥️🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⛔️ ⚘﷽⚘ 🧠همیشه بین دوراهی عقل و هوای نفس بهترین فرصته تا عشقتو به خدا نشون بدی☺️ خیلیا تو این موقعیت الکی بودن عشقشون معلوم میشه.... ببین اونجایی که‌ با تموووووم وجود دلت‌یه‌چیزیو‌میخواد ولی بخاطر خدا بیخیالش میشی اونجا عشقت به خدا ثابت میشه...و همونجاس که روحت حسابی اوج میگیره و رشد میکنه😍 اگه میخوای ببینی باطنت انسانه یا نه اینکاری که میگمو انجام بده👇 ببین تو موقعیت گناه و بین دعوای عقل و نفست معمولا کی زورش بیشتره و برنده میشه؟🤔 اگه هوای نفست برنده میشه ینی متاسفانه باطنت انسان نیست... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 ✨ 」 مےگفت‌اولش 💕 شایدفراموش‌کنےاما چندبارکه‌تمرین‌کنے برات‌ميشه یه‌عادت‌قشنگ‌همیشگے.. این‌عادت‌قشنگ‌که ⚡وقتےعصبانےشدۍ، قبل‌اینکه‌چیزۍبگے، یه‌لحظه مکث‌کنےوبعد، 🌱 سه‌تاصلوات‌بفرستے... آره‌این، یه‌راه‌ساده‌ۍخوب، براۍدورۍاز خیلےازاشتباهات‌بزرگه... |✍🏻| حجت‌الاسلام‌حسینےسجادۍزاده •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🦋🥀🦋🥀 🥀🦋🥀 🦋🥀 🥀 ⚘﷽⚘ یک رنگ بمان؛...🙂🖐🏻 حتی اگر در دنیایی زندگی میکنی...🕊 که مردمش برای پرنگ شدن...🙃 حاضرند هزار رنگ باشند...🚶🏻‍♂ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
«🕊🤍» -⚘﷽⚘ - میگفت‌ اگھ‌میگیدالگوتون حضرتِ‌زهراست‌بآیدکارۍکنید‌ ایشان‌از‌شمآراضۍباشند‌وحجآبِ‌ شمافآطمـے‌باشد":))💛✌🏻 -شھیدابرآهیم‌هآدۍ'⛅️ - - «🌿🕊» •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ⛔️ ‌ ✔️ستون خونتون رو در نظر بگیر😐 حالا که راحت نشستی🤷‍♀ تومنزل فرض کن ستون برداشته بشی 💫یک دفعه آوار رو سرت میریزه اعمال هم همینطوره وقتی 😕 ⚡️خدا میگه نماز واجبه حتما واجبه قیامت هزاران کار کرده باشی ولی نمازت قبول نشه آوار رو سرت خراب میشه مگه میشه اقااا⁉️ آخه این چه حرفیه😡😡 چرا ستون خونتون را برداری میشه انوقت قیامت نشه مواظب شیطان فریبکار باشیم همگی کار دستمون نده.♥️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت 20 مادرش با یک سینی چای ومیوه وارد شد. بخاری دیواری را کمی زیادش کر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت21 ولی خوب به من چه؟! تا وقتی دخترهای مومن و متعهد وپاکدامن بودند چرا باید او بہ من فکر میکرد؟! اصلا به من چه؟! سکوت سنگینی بینمان حاکم شد. فاطمہ سیب پوست میکند ومن پوست خیار را ریز ریز میکردم. نیم نگاهی بہ فاطمہ انداختم که لبخند خفیفی بہ لب داشت. من این حالت را مے‌شناختم! او بعد از شنیدن نام آقاے مهدوے حالتش تغییر کرد!! نکند فاطمہ هم؟!!!! یا از آن بدتر نکند یکی از گزینہ های انتخابی اوباشد؟! اصلا چرا آقای مهدوی اونشب از بین اونهمه زن فاطمه رو صدا زد ومن را بہ او تحویل داد؟! نکنه بین آنها خبرهایی است؟! باید متوجہ میشدم. با زرنگے پرسیدم: امم بنظرم یک دختر خوب ومناسب سراغ داشته باشم برای آقای مهدوی! او چاقو را کنار گذاشت وبا نگاه پراز پرسشش نگاهم کرد. دیگر شکے نداشتم چیزی بین آن دو وجود دارد.واز تصورش قلبم فشرده میشدگفتم:تو! او با خنده ی محجوبی سرخ شد و در حالیکہ به سیبش نگاه میکرد گفت: استغفراللہ… چے مثل خانوم باجیا رفتار میکنی؟! ان شالله هرکی قسمتش میشه خوب باشه و مومن... من لیاقت ندارم. با تعجب نگاهش کردم... -این دیگه از اون حرفهااا بودا!! تو با این همه نجابت و خوبی و باحالی لیاقت او رو نداشته باشے.؟! اتفاقا.... حرفم را با خنده ی محجوبی قطع کرد وگفت دیگہ الان اذان میگن... کمکم میکنی برم دسشویی وضو بگیرم.؟ بلند شدم و به اتفاق بہ حیاط رفتیم. هوا سوز بدی داشت. با خودم گفتم زمستان چه زود از راه رسید. آن شب کنار فاطمہ نماز راخواندم و هرچہ او و مادرش اصرار کردند برای شام بمانم قبول نکردم وخیلی سریع از او خداحافظی کردم وراه افتادم. در راه به همه چیز فکر میکردم. به فاطمه به آن طلبه که حالا میدانستم اسمش مهدویه. به نگاه عجیب فاطمه در زمان صحبت کردنش درباره او.به وضع عذاب آور فاطمه و به خودم و کامران با تماسهای مکررش بعد ازحادثه یامروزمجبورم کرد گوشیم را خاموش کنم. هوا خیلی سرد بود و من لباسهایم کافے نبود. با قدمهای تند خودم را بہ میدان رساندم و به نور مسجد نگاه کردم. شاید آقای مهدوی را دوباره میدیدم. او نبود.ساعتم را نگاه کردم.. بلہ! به احتمال زیاد نماز جماعت تمام شده بود. نا امیدانه به سمت خیابان راه افتادم. تلفنم را روشن کردم. بہ محض روشن شدن پیامکهای بیشماری از کامران بدستم رسید. ودر تمام آنها التماسم میکرد که گوشے را بردارم تا بهم توضیح بده. بیچاره کامران!... او خبرنداشت که رفتار امروز من بهانه بود.چون با دیدن اون طلبه دوباره هوایی شده بودم. در همین افکار بودم که کامران دوباره زنگ زد. مردد بودم که جواب بدم یاخیر. گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و منتظر شدم او شروع کند... چندبار الو الو کرد و وقتے پاسخے نشنید گفت:میدونم دلت نمیخواد باهام حرف بزنی. حق با تو بود.من اشتباه کردم.من نباید بہ هیچ کسے میگفتم حتی بہ اون ملا که ما رو نمے شناخت. اصلا تو بگو من چیکار کنم که منو ببخشی؟ چیزے برای گفتن نداشتم... لاجرم سکوت کردم... ادامه داد:.. عسل…!!! عسل خانوم.!! مگہ قرارنبود امشب با هم بریم رستوران چینے؟! من جا رزرو کردم.تو روخدا بدقلقے نکن. میریم اونجا میشینیم صحبت میکنیم. از ظهرتا حالا عین دیوونہ هام بخدا... خواستم لب باز کنم چیزی بگویم که آن طلبہ را دیدم که از یڪ سوپرمارکت بیرون آمد وبا چند بستہ خرت  وپرت بہ سمتم می آمد. گوشی را بدون اینکه سخنی بگویم قطع کردم وآرام داخل کیفم گذاشتم . با زانوانی سست به سمتش رفتم . عحیب است .این دومین بار است که او را در همین نقطه میبینم. و هر دوبار هم قبلش کامران پشت خطم بود!!! خدایا حکمت این اتفاق چیست؟! خداروشکر بخاطر وضوی اجباری در خانه ی فاطمہ آرایش نداشتم. دلم میخواست مرا نگاه کند.دلم میخواست مرا بشناسد. البته نه بعنوان زنی که امروز در ستارخان دیده بود بلکہ بعنوان زنی که دعوت بہ مسجدش کرد... هرچہ بہ او نزدیکتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میکردم اونباید از کنارم راحت گذر کند... 🍁نویسنده: ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت21 ولی خوب به من چه؟! تا وقتی دخترهای مومن و متعهد وپاکدامن بودند چ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت22 من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست... لعنت بہ این کامران! چقدر زنگ میزند. چرا دست از سرم آن هم در این لحظه که باید سراپا چشم وحواس باشم برنمی دارد؟ من با بیحیایی به او زل زدم و او خیره به سنگ فرش پیاده روست. اینگونه نمیشود. عهههہ.!!!! بازهم زنگ این موبایل کوفتے! با عجلہ گوشیم را از کیفم درآوردم و خاموشش کردم. چشمم بہ طلبہ بود که چندقدم با من فاصله داشت وندیدم که گوشیم رو بجای جیب کیفم بہ زمین انداختم. از صدای به زمین خوردن گوشیم به خودم آمدم ونگاهی بہ قطعات گوشیم کردم که روی زمین ودرست درمقابل پای طلبہ به زمین افتاده بود...نشستم.... چه عطر مسحور کننده !! فکر کردم الان است که مثل فیلمها کنارم زانو بزند و قطعات موبایل رو جمع کند ودرحالیکہ اونها رو بہ من میده نگاهمون بہ هم گره بخورد واو هم یڪ دل نه صد دل عاشقم شود. البته اگر بجای موبایل سیب یا جزوه ی درسی بود خیلی نوستالژی تر میشد ولی این هم برای من موهبتی بود. اما او مقابلم زانو که نزد هیچ با بی رحمی تمام از کنارم رد شد و من با ناباوری سرم را به عقب برگرداندم و رفتنش را تماشا کردم! گوشے را بدون سوار کردن قطعاتش داخل کیفم انداختم. اینطوری ازشر مزاحمتهای کامران هم راحت میشدم. اوباید بخاطر کارش تنبیہ شود... بخاطر تماسهای مکرر او من هم صحبتی با اون طلبہ را از دست داده بودم!! چندروزی گذشت و من تماسهای کامران را بی پاسخ میگذاشتم... با فاطمه هم مدام در ارتباط بودم وحالش را میپرسیدم... او میگفت اینقدر قدم من براش خوش یمن و خوب بوده کخ بعد از رفتنم حالش رو بہ بهبوده و بزودی به هر ترتیبی شده به مسجدبرمیگرده. باشنیدن این خبر واقعا خوشحال شدم و تصمیم گرفتم هرطور شده با او صمیمی تر شوم و پی به رابطه ی او و آقای مهدوی ببرم. من با اینکہ میدانستم مهدوی از جنس من نیست و توجه او بہ من فرضی محال است اما نمیدانم چرا اینقدر وابسته بہ او شده بودم و همین لحظات کوتاهے ڪه او را دیدم دلبسته اش شده بودم. و با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟ مردهایی در زندگیم بودند که فقط بہ چشم طعمه نگاهشان میکردم وقتش است که مردی را برای آرامش و احساس های دست نخورده وپاکم داشته باشم. حتے اگراو سهم من نباشد،دیدار و صدایش آرامش بخش شبهای دلتنگیم است. بالاخره کامران با اصرار زیاد خودش وفشار مسعود و زبان چرب ونرم خودش دوباره باب دوستے رو باز کرد و بایک پیشنهاد وسوسه برانگیز دیگه رامم کرد. همان روز در محفلی عاشقونه که در کافہ ی خود تدارک دیده بود گردنبندی طلا غافلگیرم کرد.! و دوستے ما دوباره از سر گرفته شد وموجبات حسادت اکثر دختران دورو برم و همچنین نسیم جاه طلب و بولهوس رو فراهم کرد. وقتی با کامران بودم اگرچه بخشی از نیازها و عقده های کودڪی ونوجوانی ام ارضا میشد اما همیشہ یک استرس و نا آرامی مفرط همراهم بود. وحشت از لو رفتن… وحشت از پیشنهادهای نابجا... واین اواخر احساس گناه در مقابل فاطمه و اون طلبہ روح وروانم رو بهم ریخته بود.. 🍁نویسنده: ف مقیمی 🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
بِسمِ رَبِ الشُهَدا
🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🦋الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🦋اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی 🦋السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🦋الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🦋یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ 🦋مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین. 🌸 « یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ» ✨الـٰلّهُمَ عَجــِّلِ لوَلــیِّکَ اَلْفــَرَجْ✨
🦋🥀🦋🥀 🥀🦋🥀 🦋🥀 🥀⚘﷽⚘ پنجشنبه است...🖤 یادی کنیم از عزیزانی که... زمانی در بیبن‌ما میزیستند...🥀 و اکنون به زیر خاک‌ هستند...💔 روحشان شاد...🕯 یاد شان گرامی باد...🕊 فاتحه ای نسار روحشان کنیم...🖐🏻 خیلی سخته دلتنگ چهره ای باشی...💔🥀 که نمیدانی خاک‌با آن چهره چه کرده...😔🖤 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💞 💚 حضرت پناه ، مهدی جان💚 🌼 پناه می آورم به شما از آنچه بیقرارم می کند ،پناه می آورم به شما از دلتنگی ها ،تنهایی ها، اضطراب ها ،پناه می آورم به شما از حضورِ همواره و هراسناک شب ، از ماندگاری دلهره آور زمستان ،پناه می آورم به شما از عطش ، از رنج ، از درد ،پناه می آورم به شما که شما امن ترین جان پناهید 🌼 پناه می آورم و آرام می شوم 🌸🍃 امید غریبان تنها کجایی 💔 🕊🌤 اللهم عجل لولیک الفرج 🌤🕊 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 💕 گاهی‌وقتا‌‌به‌شوخی‌می‌گفت: درجه‌برای‌آبگرمکن‌‌است.. "به‌درجه‌اعتقادی‌نداشت و‌دنبالش‌‌هم‌‌نمی‌رفت روی‌لباسش‌‌هم‌‌نمی‌زد" می‌گفت‌درجه‌رو‌باید‌خدا‌‌ بده‌تاشهادت‌نصیبت‌بشه‌...♥️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 💠 کنترل‌نگاه خیلی مهمه چرا؟! چون‌‌چشم‌راه‌داره‌‌به دل... به قول‌‌آقای قرائتی چشم‌‌میبینه،دل‌میخواد...! بچه شیعه نگاهش‌‌رو‌به هر‌چیزی نمیندازه تا‌‌نگاهش‌‌به آقابیفته...♥️ قشنگه نه؟! امام زمان عج حواسش هست منتظر ماست حواسمون باشه 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
[﷽♥️] وقتى‌دارےگناہ‌ميكنے بہ‌اين‌فڪر‌كن...✨ كہ‌اگہ‌تو‌همون‌حالت‌گناہ‌کردن مهلتت‌تموم‌شہ‌وبرےپيش‌خدا روت‌ميشہ‌نگاش‌ڪنی‌؟:)💔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌱🤍 امام علی علیه السلام آنجا که سخن از حضرت مهدی علیه السلام به میان می آید، به سینه خود اشاره کرده و آهی کشیده، می فرماید: «آه آه‌ شَوْقا اِلَی رُؤْیَتِه ِ؛ آه آه چقدر به دیدار او(مهدی) مشتاقم!» 📚بحار،ج۵۱،ص۱۱۵ ✨⃟⃟⃟⃟أَللّٰھُـمَّ؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْـفَـرَج⃟⃟⃟⃟ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 😂🤣 من چقدر خوشبختم😁😂 قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم... ڪه تڪفیریا نفهمن... یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده😅 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💐 از زخم‌هایی که زندگی بر تنت خراش می‌اندازد شکایت نکن بعضی زخم‌ها را باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادمه بدی! ولی .... بعضی زخم‌ها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت روگم نکنی!👌 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ...💔』 ←‏-به حاج قاسم گفتم: | تو ماشاالله رشیدی، کنار قبر یوسف‌الهی یک ذره است، خب جایت نمی‌شود!| +گفت: از من گفتن بود.. [وقتی شهید شد و دستی ازش ماند، فهمیدم چه می‌گوید]💔😔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ • 🕊 ‏صداقت و شهادت اتفاقی هم‌قافیه نشده‌اند! اگر صادق باشیم، حتما شهید می‌شویم! لِيَجْزِيَ‌ اللَّهُ‌ الصَّادِقِينَ‌ بِصِدْقِهِمْ‌.. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•