eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 💕 💕 🔷 رمان/ بدون تو هرگز ۴ 🌸 هانیه با مراسمی ساده به عقد علی آقا درآمد و راهی خانه بخت شد در حالی که اولین تجربه غذا درست کردنش با کلی دلشوره و نگرانی همراه شد بابت غذای شور و عکس العمل او و … . 📚 نویسنده: زینب حسینی در ۱۳ خرداد ۱۳۹۷ 🍲دستپخت معرکه 🌸 چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام … واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ … 💜 دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده … 💜 با صدای بلند زد زیر خنده … با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم … رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت … 💜 غذا کشید و مشغول خوردن شد … یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه … یه کم چپ چپ … زیرچشمی بهش نگاه کردم … 💜 – می تونی بخوریش؟ … خیلی شوره … چطوری داری قورتش میدی؟ … 💜 از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت … 💜 – خیلی عادی … همین طور که می بینی … تازه خیلی هم عالی شده … دستت درد نکنه … 💜 – مسخره ام می کنی؟ … 💜 – نه به خدا … 💜 چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم … جدی جدی داشت می خورد … کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم … گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه … قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم … غذا از دهنم پاشید بیرون … 💜 سریع خودم رو کنترل کردم … و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم … نه تنها برنجش بی نمک نبود که … اصلا درست دم نکشیده بود … مغزش خام بود … دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش … حتی سرش رو بالا نیاورد … 💜 – مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی … 💜 سرش رو آورد بالا … با محبت بهم نگاه می کرد … برای بار اول، کارت عالی بود … 🌸 اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود … اما بعد خیلی خجالت کشیدم … شاید بشه گفت … برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد. 🌸 فرزند کوچک من ✨ هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد … لقبم اسب سرکش بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده 🤗 بود … چشمم به دهنش بود … تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم … می ترسیدم ازش چیزی بخوام … علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه … هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت … مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره … تمام توانش همین قدره … 💜 علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم … اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد … دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم … این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد … مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی … نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه … 💜 اما علی گوشش بدهکار نبود … منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده … با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه … فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم … و دائم الوضو باشم … منم که مطیع محضش شده بودم … باورش داشتم … 💜 ۹ ماه گذشت … ۹ ماهی که برای من، تمامش شادی بود … اما با شادی تموم نشد … وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد … 💜 مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده … اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت … لابد به خاطر دختر دخترزات … مژدگانی هم می خوای؟ … 💜 و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد … 🌸 زینت علی 🌸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت … بیشتر نگران علی و خانواده اش بود … و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه 😛 که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم … 💜 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده … تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه … چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت … نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … 💜 خنده روی لبش خشک شد … با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد … چقدر گذشت؟ نمی دونم … مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین … 💜 – شرمنده ام علی آقا … دختره … 💜 نگاهش خیلی جدی شد … هرگز اون طوری ندیده بودمش … با همون حالت، رو کرد به مادرم: … حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بذارید … 💜 مادرم با ترس … در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون … 💜 اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش … دیگه اشک نبود… با صدای بلند زدم زیر گریه … بدجور دلم سوخته بود … 💜 – خانم گلم … آخه چرا ناشکری می کنی؟ … دختر رحمت خداست … برکت زندگیه … خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده … عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود … 💜 و من بلند و بلند تر گریه می کردم … با هر جمله اش، شدت گریه
ام بیشتر می شد … و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق … با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه … 💜 بغلش کرد … در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد … چند لحظه بهش خیره شد … حتی پلک نمی زد … در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود … دانه های اشک از چشمش سرازیر شد … 💜 – بچه اوله و این همه زحمت کشیدی … حق خودته که اسمش رو بذاری … اما من می خوام پیش دستی کنم … مکث کوتاهی کرد … زینب یعنی زینت پدر … پیشونیش رو بوسید … خوش آمدی زینب خانم … 💜 و من هنوز گریه می کردم … اما نه از غصه، ترس و نگرانی … 💜 ادامه دارد… @dosteshahideman 👈 🌸 🌼 🌺 👈
است اینڪہ یڪ نفر آغاز می‌ کند... هر روز را بہ هـوای سلام بر ... 🕊| @dosteshahideman
🍁در این روز پاییز از کجای شهر می گذری که برگ ها این گونه با اشتیاق به پایت می افتند. 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج ❤️| @dosteshahideman
یعنی‌ هیچ چیز این دوست داشتنی نیست جز ! تو هم که ... 🕊| @dosteshahideman
🍃🌷🌷🍃 😍 حضرت رسول اکرم(ص): 🔆 یکی از گروه‌هایی که وارد جهنم می‌شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می‌کنند... 📚 کنزالعمال، ج16، ص383 🍃| @dosteshahideman 🍃🍃 🍃🌷🍃 🍃🌷🌷🍃 🍃🌷🌷🌷🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌷🍃 شوق رفٺـن دارم ازٺو میخـواهم مـدد ڪـــرببلایم یـا ڪہ نه ! دق میڪنم دیشب ازشوق وصال ٺا سحر خوابم نبرد عڪس ڪرده بیٺابم ڪہ هق هق میڪنم 😔| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💌🕊💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌 💌🕊 🕊 عاشـــ❤ـــقی کانـــال شــ❤ـــهید من معرفی مدافع حــــــــــرم محمدخانی 💌 💌🕊 💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊💌🕊
دوست شــ❤ـهـید من
🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹🕊 🌹 🕊 شهید مدافع حرم شهید محمدحسین محمد خانی🕊 🌷نــام :محمدحسین 🌷نـام خـانوادگـی :محمدخانی 🌷نـام پـدر :مصطفی 🌷تـاریخ تـولـد :۱۳۶۴/۴/۹(تهران) 🌷تاریخ شـهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶(سوریه) 🌷وضعیت تاهل:متاهل 🌷اسم جهادی :عمار 🌷سن شهادت :۳۰ ساله 🌷قسمتی از وصیت نامه شهید : ... سلام بر شما (ائمه معصومین) که بندگان خاص خدایند و از هر چه که داشتید د ر راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید. سلام بر شما که متقیان راه اﷲ هستید. با الها! از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد. تو را سپاس می گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می گویم. در این راه ، دیدار خودت را هم نصیبم گردان! (ڪپےاز معرفی شهید با ،آزاد است.) زکاتــــ دانستن این مطلبــــ ارسال به دیگرے استــــ . 🌹| @dosteshahideman 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊