eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
280 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬 🔞 تصور من با تصویر اسحاق انور از زمین تا اسمان فرق میکرد. یک مردی نزدیک پنجاه وهفت هشت ساله با قدی کوتاه,شکمی چاق وجلوامده وسری که کلاه کوچک یهودی زینت بخش کله تاسش شده بود.کت وشلواری مشکی واتوکشیده وصورتی که مشخص بود تازه اصلاح شده ,اخه مثل سر تاسش میدرخشید. باقدمهایی تند وسری پایین که به سمت صندلی اش میرفت آدم را یاد همین سوسکهای سیاه بالدار میانداخت ,از تصورسوسک خندم گرفت که نگاهم درنگاه اسحاق انور قفل شد... اسحاق انور عینکش را کمی پایین کشید وروبه من گفت:تازه واردی؟؟ندیدمت من درحالی که استرس داشتم بلندشدم وگفتم:بله استاد ,هانیه الکمال هستم,از یهودیان عراقی ,تازه به تل اویو امدیم ,یعنی مهاجرت کردیم. استاد سرش راتکان داد وگفت:امیدوارم از دانشجوهای مستعد باشید,اول بگو هدفت ازاین مهاجرت چی بوده؟ من:راستش تومملکت خودم احساس غریبگی میکردم واحساس میکردم متعلق به اونجا نیستم,همیشه سردرگم بودم ,دوست داشتم جایی باشم که متعلق به خودم یعنی متعلق به جامعه ی یهود باشه,جایی که بتوانم پیشرفت کنم وباعث پیشرفتش بشم,جایی که از دل وجان خودم راوقفش کنم وجانم را فداش کنم . هی گفتم وگفتم,نمیدونستم که این حرفا از کدوم استینم میریزه بیرون به قول علی فکرکردم توکنیسه صهیون هستم ودارم وعظ میکنم خخخخ وبا صدای دست زدن استاد اسحاق ودنبال ان دست زدن بقیه ی دانشجوها به خود امدم از منبر نطق پایین اومدم خخخخ استاد:احسنت,افرین وروکرد به بقیه ی دانشجوها وگفت:دوست دارم اعتقادتان به این مملکت یک صدم اعتقاد هانیه الکمال باشه اونموقع میبینید که برگزیده ترین هاهستیم که هیچ نیرویی قابل مقابله با ما راندارد وروکردبه من وگفت:بفرما بشین,حالا بریم سردرس خودمان. خودم فکر میکردم که برای جلسه اول خوب,پیشرفتم که با حرف هانا فهمیدم نه.... .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 کلاس تموم شد واستاد درحین رفتن بازهم نگاهش به نگاهم بود که هانا برگشت وگفت:هانیه چقد خوش شانسی من:چررا؟؟؟ هانا:میدونی این استاد اسحاق ,یکی از بدعنق ترین ومتعصب ترین وباهوش ترین آدمهای یهودی هست که تابه حال دیده ام,داخل تل آویو که بماند ,اورشلیم وحیفا و..حتی امریکا هم میشناسنش وخیلی کارهای بزرگی کرده ومیکند والبته همه ازش یه جورایی میترسند ,حتی رییس دانشگاه هم ازش حساب میبرد,درضمن تا حالا ندیدم از کسی تعریف کند ویااصلا به حرف کسی گوش کند وامروز وقتی دیدم که غرق حرفها وحرکات توشده بود وبعدش هم تشویقت کرد خیلی جا خوردم,نه من جا بخورم هااا,همه ی دانشجوها جاخوردن..... از حرفهای هانا خیلی متعجب شده بودم ,اگه به علی میگفتم,حتما میگفت دست خدا درکاراست اما بااین تعاریفی که از اسحاق انور کردند واقعا موندم که برای چی اینجور بامن برخورد کرد؟!! جلوی دانشگاه علی منتظرم بود تا چشمش به من افتاد ,طبق معمول همیشه تاکمر خم شد وبلند گفت:سلااام خانم دکتر....غلامتم خخخخخ ازاین شوخیهای علی قند تودلم اب میشد اما انتظارنداشتم توانظار عمومی هم چنین کند. باعلی به طرف خانه راه افتادیم.دیدم کیف علی همچی باد کرده وگفتم:علی... علی:جان هارون....خانم دکترکه کم حافظه نبایدباشه من:ببخشید از دهنم در رفتم,میگم تو دانشگاه نهارتون هم میدن؟ علی:نه والاا مگه به شما میدن؟ من:نه اخه دیدم خودت شنگولی وکیفتم چاق شده,گفتم حتما مفت بوده به کیف وبند وبساطت هم دادی خخخخ علی:عه که توهم بله؟!حالا دیگه منو سرکارمیزاری... من:درس پس میدیم آقاااا علی:یه چی داخلش هست که میخواستم الان بهت بگم تا ذوقمرگ بشی اما چون سرکارم گذاشتی تا خونه بعداز استراحت و...نمگم بهله. منم اصلا اصرارنکردم که بگه چون میخواستم خودم رابی خیال نشان بدهم تاعلی,فکر کنه برام مهم نیست اما ته دلم از کنجکاوی داشتم میترکیدم وتصمیم گرفتم توخونه ,تاعلی میره وضو بگیره ,من سراز کارش دربیارم,برای همین لبخندی زدم وگفتم:اصلنم برام مهم نیست چی داری... علی:اره جون همسرت...دخترک فضول, من تورا میشناسم... وباهمین خوش وبش هابه خانه رسیدیم. ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
| 👈به کودکی که از چاقی رنج میبرد خود سیب وبه کودک لاغرآب سیب بدید 👈به کودکی که اسهال دارد سیب رنده شده تغییر رنگ داده وبرای رفع یبوست سیب پخته شده با پوست بدهید 🍏🍎🍏 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از نشانه‌هاى شقاوت‌اند: خشكى چشم، قساوت قلب، آزمندى شديد در طلب دنيا، و ادامه دادن به گناه. 📚 ج۲ ص۲۹۰ °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
🍃🌸🍃🌸🍃 🔹معنای ۲ سال رو کی خوب ميفهمه؟ سربازها 🔸معنای ۱ سال رو کی خوب ميفهمه؟ پشت کنکوری ها 🔹معنای ۹ ماه رو کی خوب ميفهمه؟ مادری که چشم به راه تولد نوزادش است 🔸معنای ۱ ماه رو کی خوب ميفهمه؟ روزه داران ماه مبارک رمضان 🔹معنای ۱ روز رو کی خوب ميفهمه؟ کارگران روز مزد 🔸معنای ۱ دقيقه رو کی خوب ميفهمه؟ اونايی که از پرواز جا موندند 🔹معنای ۱ ثانيه رو کی خوب ميفهمه؟ اونايی که در تصادف جون سالم به در بردند 🔹معنای لحظه را چه کسی درک میکنه؟ کسی که دستش از دنیا کوتاهه امااااا... 🔺معنای ۱۱۸۱ سال تنهایی را فقط امام زمان عج میدانند که منتظر هستند تا شیعیانشان برای آمدنش خود را آماده کنند وبدانند که گناهان شان ظهور رابه تأخیر می اندازد. 🌸سه‌شنبه تون مهدوی °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفت عمل نیک و توکّل و اعتماد به خداوند در زمان حضرت عیسی بن مریم علیه السلام زنی بود پرهیزکار و صالحه..وقت نماز کارش را رها می کرد و مشغول نماز می‌شد. روزی مشغول پختن نان بود که موذن با بانگ اذان مردم را به نماز فرا خواند. این زن دست از نان پختن کشید و مشغول نماز شد، زمانی که به نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد و گفت: ای زن تا تو از نماز فارغ شوی همه نان های تو می‌سوزد. زن در دل خود جواب داد: اگر همه نان ها بسوزد، بهتر است تا این که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و به عذاب گرفتار شوم. شیطان بار دیگر وسوسه کرد: ای زن! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت!! زن در دل جواب داد: اگر خداوند مقدر کرده است که من در حال اقامه نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد، من به قضای خدا راضی‌ام و نماز خود را رها نمی‌کنم اگر خدا مصلحت بداند او را از سوختن نجات می‌دهد. در این هنگام شوهر زن از راه رسید، زن را مشاهده کرد که مشغول نماز است و تنور هم روشن می‌باشد. درون تنور نان ها را دید که پخته شده ولی نسوخته و فرزندش در میان آتش مشغول بازی است و به قدرت خدا آتش در او اثر نکرده است. وقتی زن از نماز فارغ شد مرد دست او را گرفت نزدیک تنور آورد و گفت: "داخل تنور را نگاه کن، وقتی زن به درون تنور آتش نظر کرد، دید فرزندش سالم و نان ها کاملاً پخته شده بدون آنکه سوخته باشد، زن فوراً سجده شکر و سپاس خداوند بزرگ را به جای آورد!" شوهر، فرزند خود را برداشت و پیش حضرت عیسی علیه السلام برد و داستانش را برای حضرت تعریف کرد. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: برو از همسرت بپرس چه کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته؟ شوهر آمد و از او سوال نمود؟؟ زن پرهیزکار پاسخ داد: من با خدای خود عهد کرده ام چند عمل نیک را انجام دهم؛ که آن اعمال نیک از این قرار است: 1⃣اول؛ اعمال آخرت را بر کار دنیا مقدم بدارم! 2⃣دوم؛ از آن روزی که خود را شناختم، بدون وضو نبوده ام! 3⃣سوم؛ همیشه نماز خود را در اول وقت می‌خوانم! 4⃣چهارم؛ اگر کسی بر من ستم کرد و مرا دشنام داد، کینه او را در دل نمی‌گیرم و او را به خدا واگذارم! 5⃣پنجم؛ در کارهای خود به قضای الهی راضی هستم! 6⃣ششم؛ سائل را از در خانه ام مایوس نکنم! 7⃣هفتم؛ نماز شب را ترک ننمایم! حضرت عیسی علیه السلام فرمودند: اگر این زن مرد بود، پیغمبر می‌شد، بدلیل اینکه اعمال پیغمبران را انجام می‌دهد و شیطان نمی‌تواند او را فریب دهد.! مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله ای است که دو بار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکی ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود و دیگر موسی علیه السلام در دوران کودکی در عصر فرعون و البته هرکس با تمام وجود تسلیم حق گردد، خداوند هر مشکلی را برایش سهل و هر چیزی را به فرمان او قرار خواهد داد!! مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از آیت الله سیدعلی قاضی(ره) نقل می کنند که می فرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اوّل وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند!!» 📚منبع: منتخب رونق المجالس؛ بستان العارفين؛ تحفة المريدين: 243 و شیطان در کمین گاه، صفحه 233 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
چند وقتی‌ست ای امیر نجف حسرت و آه کربلا دارم ... برسد پای من به کربُ‌بلا با حسین تو حرف‌ها دارم!(: 💔 🌺 🌙 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
1_902103793.mp3
6.13M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃من تشنه رو جرعه آبم بده 🍃سلام دادم و آقا جوابم بده 🎙 🌷 🌙 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
کمک به رفع خواب‌آلودگی راننده‌ها با چند روش ساده °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
عمده چیزی که برزخ را تاریک می‌کند حرف زدن پشت سر مردم است غیبت و تهمت و... و از آن طرف، یکی از چیزهایی که برزخ را روشن می‌کند گره گشایی از کار مردم است. -استاد‌فاطمی‌نیا(ره)- °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
🎬 🔞 تاعلی لباس دراورد ورفت سمت توالت,دست بکارشدم ,بااحتیاط کامل درکیف رابازکردم ,دوتا کتاب قطور بود... واه کتاب چرا باید برای من ذوقمرگی داشته باشه؟؟ جلدش رو برگردوندم طرف خودم ,اوووه خدای من کتاب قران...بوسیدمش وگذاشتمش روسینه ام....دلم لک زده بود برای خوندنش,کتاب بعدی را اوردم بالا روش نوشته بود(نهج البلاغه)چقد اسمش اشناست,مطمینم یه جایی دیدمش,کجا بود؟؟....یکدفعه همه چی جلوم رنگ باخت,اره لیلا....همون وقت که دفنش کردم...سرسجاده توخواب با بابا ومامان دوتا کتاب طرفم داد....درسته خودشه....یعنی این چه کتابی هست که این اندازه اهمیت داشت ولیلا بهم داد...زانوهام شل شد...دوزانو همونجا که وایستاده بودم ,نشستم....قران را روی زانوم گذاشتم ونهج البلاغه را بازکردم وشروع به خواندن کردم: 💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜ (پس از فرونشاندن شورش نهروان در سال 37.هجرى در كوفه ايراد فرمود كه شبيه يك سخنرانى است) آن گاه كه همه از ترس سست شده، كنار كشيدند، من قيام كردم، و آن هنگام كه همه خود را پنهان كردند من آشكارا به ميدان آمدم، و آن زمان كه همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت كه همه باز ايستادند من با راهنمايى نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود امّا در عمل برتر و پيشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز كردم، و پاداش سبقت در فضيلت ها را بردم. همانند كوهى كه تند بادها آن را به حركت در نمى آورد، و طوفانها آن را از جاى بر نمى كند، كسى نمى توانست عيبى در من بيابد، و سخن چينى جاى عيب جويى در من نمى يافت. خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم در برابر خواسته هاى خدا راضى، و تسليم فرمان او هستم، آيا مى پنداريد من به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دروغى روا دارم به خدا سوگند، من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كردم، و هرگز اوّل كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كنم. در كار خود انديشيدم، ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروى از سفارش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر عهده دارم، كه از من براى ديگرى پيمان گرفت. (پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اگر در امر حكومت كار به جدال و خونريزى كشانده شود، سكوت كن)...... حالا متوجه شدم,نهج البلاغه کلام مولایم علی ست....خطبه ای را که برحسب اتفاق بازکردم ,دوباره خواندم واشک از,چهار گوشه ای,چشمام سرازیرشد که یکباره با احساس چیزی نوک تیز برروی شانه ام ,سرم رابالا گرفتم,علی باحالتی که انگار دزدگرفته ایستاده بود وکاردمیوه خوری رابه طرفم گرفته بودباحالتی گه انگارروی صحنه ی تیاتر است, گفت:آهای دخترک فضول...سربزنگاه گرفتمت,تجاوز به حقوق مردت؟؟سرکشی به کیف آقایت؟؟دست درازی به اموال.......غلامت خخخخخخ بازم گفتم:خدایا شکرت که دارمش.... بعدازنهار علی هرچی که داخل دانشگاه بهش گذشته بود رابرام تعریف کرد وگفت دوتا کتاب برای,شیعه شناسی باید پاس کنیم,همین قران ونهج البلاغه است. علی:نبودی سلما ببینی که این استاده چنان از مولاعلی ع وکلام نافذ وراه گشای مولا حرف میزد وتعریف میکرد که ما بچه شیعه ها اینقدر اطلاعات راجبش نداریم,استاده میگفت مسلمانان صدراسلام اگردامان علی ع را رهانکرده بودند ودست به دامان عوام وافراد بی اطلاع از دین به عنوان خلیفه نشده بودند,الان کل عالم, مسلمان وشیعه بود ,انهم دنیایی برپایه ی مساوات,عدالت وبرابری وبرادری....وتاکیدکرد که ,دستان یهود در کمرنگ کردن غدیر ونادیده گرفتن حق ولایت وامامت علی ع درکاربوده,اخه این یهودیای خبیث میخوان خودشون برگزیده باشند,اصل ولایت علی ع را ازبین میبرند تا روزگار بگذرد ودرهمچین زمانی فرزندان همان یهودیان صدراسلام برکل بنی بشر حکمرانی کنند ,تازه خودشان اذعان میکنند که بهترین قوانین حکومت داری را علی ع درهمین نهج البلاغه ارایه کرده....اما حیف وصدحیف که من ومایی که شیعه هستیم ,حتی لحظه ای وقتمان را برای خواندن این کتاب گرانبها نمیگذاریم. باخودم فکر کردم واقعا مولاعلی ع مظلوم بوده وهست حتی دربین شیعیانش... بعداز شنیدن حرفهای علی,ماجرای اسحاق انور را براش گفتم ,علی دستی به پشتم زد وگفت:نقشه ها برای اسحاق جوووون دارم...... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚