🤲
#دعاى_روز_دوم_ماه_رمضان
اللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَاءَةِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز و از خشم و غضبت دور ساز و برای قرائت آیات قرآنت موفق گردان، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان عالم
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
🦋@downloadamiran🦋
استاد معتز آقائی2_5458606539306700404.mp3
زمان:
حجم:
3.97M
📖تحدیر جزء دوم
🔷 استاد معتز آقایی
🔶 به روش تندخوانی
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دانلودکده_امیران
#استوری
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
در پیام رسان ایتا:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
در پیام رسان سروش:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
❤🍃خوشبختی دیگران
از خوشبختی تو ڪم نمیڪند
💖🍃ثروت آنان
رزق تو را ڪم نمیڪند
🌹🍃و صحت آنان هرگز
نمیگیرد سلامتی تو را
🌺🍃پس مهربان باش
🌷🍃و آرزو ڪن برای دیگران
آنچہ را ڪہ
💝🍃آرزو میڪنی برای خودت...
➿➿♥️➿➿♥️➿➿♥️➿➿
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟😍 می توانید قدم رنجه فرمائید به کانال خودتون که به عشق وقت طلایی شما نوشته می شود✍
🦋https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77🦋
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
🌹⃢🥺خوشا بحال آنانکه بجای زمان
⛅ ⃟ ⃟⃟ ⃟❤به " صاحبِ زمان " دل بستند .....
🥀🥀🥀🥀🥀
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
👇😊!مااینگونہایم؛دردانلودکدهامیران
"-استوࢪیڪلیپ🎞👇🏻
سخݩبزࢪگآݩ💫"
مداحۍ🎶'"🎤
وصیٺشهدآ 🥇
متن هایی ناّب 🦋
برای آدم های ناب✨....
💫متن هایی که
👑ذهن رو دگرگون میکنه ...
✨جملاتی از جنس طلا 👌 ...
درڪلڪانالشبصیرتࢪومنتقل
میڪنہ✌️ ⃟ ⃟⃟ ⃟🔆
#اوصیڪمبالعضویٺ😌👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
💪🏻⃢💕🙏🌸⃢💕
❌⭕ یک سکانس ویژه گاندو برای رفقای گاندویی ⭕😍⃢♥️ ❌
در کانال سنجاق شده😉
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟🥳 🤩🤞
کانالمون ۴۰۰ برسه ۲تا سوپرایز میزاریم 🤩🤩😯😯
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
🌹⃢🥺خوشا بحال آنانکه بجای زمان ⛅ ⃟ ⃟⃟ ⃟❤به " صاحبِ زمان " دل بستند ..... 🥀🥀🥀🥀🥀
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟🥳 🤩🤞
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
انگشت رنجه کنید رو لینک😅
نماز و روزتون قبول حق 😍😍😍
#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_چهل_نهم
#شهیدعلےخلیلی
علی و حسن و استاد باز راهی خانه شدند اما این بار برای چیز دیگری، برای آوردن وسایل جان مادر به مقر بندگی و طلبگیشان.
😍علی می توانست هر چند سخت و با درد به حوزه برود و درسش را شروع کند.
مادر چشمانش قد و قامت علی اکبرش را با خوشحالی برانداز می کرد و 😍و در دل قربان صدقه اش می رفت،اما دل کندن از علی برایش سخت بود.
او علی را یکبار در شب نیمه شعبان برای ساعاتی انگار از دست داده بود و از آن شب با خدایش قرار گذاشته بود که تا آخر عمرش کنیزی فرزندش را بکند.علی نیاز به مراقبت داشت اما نه،😠✋جانش دوست نداشت مادر ناراحت باشد و مدام غصه اش را بخورد.
علی باید به حوزه و درسش بر می گشت و وانمود می کرد هیچ اتفاقی نیفتاده تا مادر خاطره ی تلخ چند ماه پیش را فراموش کند.
علی باید می رفت تا شاگردانش را بهتر از قبل تربیت کند، آخر زیاد فرصت نداشت.
علی رو به روی آینه ی اتاقش ایستاد،شیشه ی عطرش را برداشت ان را بویید و قدری به خودش عطر زد و رو به مادر کرد و گفت:" مامان 😃؟!
مادر گفت:" جانم علی جان ؟! جانم گل پسرم؟😢"
بغض مادر در صدایش کاملا نمایان بود،صدایش می لرزید.
لبخند علی نرمک نرمک از لبانش پاک شد 😳و به طرف مادر رفت ،او را در آغوش کشید و گفت:" مامان،بابت تمام این چند وقت که اذیت شدی ازت معذرت میخوام 😔،خیلی دلواپسم شدی،خیلی غصه مو خوردی، من و ببخش مامان😔." این را گفت و دستان مادرش را بوسه باران کرد.
و مادر با چشمانی لبریز از اشک ،صورت پسرش را از روی دستهایش جدا کرد و پیشانی جانش را بوسید 😘 و گفت:" مامان ،چرا تو معذرت میخوای پسرم؟ علی ام تو بهترین کار و کردی، من بهت افتخار می کنم مامان 😄😥، در راهی که انتخاب کردی قوی باش پسرم💪،و همیشه اون کار که خوب و درسته را انجام بده. از اینکه حالت خوب شده شکر خدا خیلی خوشحالم 😍😘."
علی لبخند با مزه ای روی لبانش نقش بست و گفت:" چشم مامان😃✋،من باید فعالیتم رابه دو برابر افزایش بدم.باید یک کار فرهنگی خییییییییلللللللی بززززززززززززززززرررررگ انجام بدم خیلی بزرگ."
مادر چشمانش را بست و با لبخند حرف جانش را تایید کرد.😌
علی و مادر همدیگر در آغوش گرفتند و از هم خداحافظی کردند اما علی قول داد که زود زود به خانه بیاید و مادر را منتظر نگذارد.
علی صورت خواهر دردانه اش را بوسید،یادش آمد که وقتی موها و ریش هایش در آمده بود مبینا باورش شد که این مرد کچل همان داداش علی اش بوده .
یادآوری این خاطره علی را به خنده واداشت 😂،اما در کنار این خنده ،غمی بزرگ بود 😔.
غمی که مبینا گمان می کرد داداش علی اش سرما خورده که صدایش گرفته است 😥و به او می گفت:" داداش علی،من برات دعا می کنم🤲 تا خوب سرماخوردگیت خوب بشه داداشی 😘"
علی برای اینکه روحیه ریحانه و لطیف خواهر خدشه دار نشود این را بهانه کرده بود.
علی با چشمانی که آرامش در آنها موج می زدو لبخند دلنشینش در حالیکه دستانش را برای خداحافظی تکان می داد از مادر و مبینا جدا شد 🙋♂.
مادر خدا را هزاران هزار بار شکر کرد که علی اش خوب شده و به حوزه برگشته.
مادر یادش آمد که علی راهش را از قبل انتخاب کرده بود،همان روز که جلوی آینه ایستاد و در حالیکه دکمه یقه پیراهنش را می بست به مادرگفت:" من حوزه را دوست دارم مامان،اجازه میدی برم حوزه؟!"
و مادر در حالیکه از شنیدن این حرف خوشحال شد اما گفت:" چرا حوزه خوبه علی جان،ولی رشته ی تو ریاضی فیزیک بود،من مطمئنم یکی از بهترین دانشگاه های تهران قبول میشی و لباس فرم فارغ التحصیل خیلی به قامت رعنایت برازنده و زیباست. "
و علی لبخند زد وگفت:" ولی ،ولی من لباس روحانیت و بیشتر دوست دارم مامان ☺️."
صدای روشن شدن ماشین استاد مادر را از یاد روزهای گذشته بیرون آورد. و مادر آب پشت سر جانش پاشید و برایش ایت الکرسی را زیر لب خواند .
و علی با انرژی وصف نشدنی اش رفت تا با توانتر از قبل به کار خود ادامه دهد💪.
سرکار خانم:یحیی زاده
#دانلودکده_امیران
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
در پیام رسان ایتا:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
در پیام رسان سروش:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦