فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز معلم بر تمام معلمان عزیز و اساتید گرامی مبارک💐
#روز_معلم_مبارک
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #روز_معلم
روز معلم بر تمام معلمان عزیز و اساتید گرامی مبارک💐
#روز_معلم_مبارک
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم خلاق یعنی این😍😄😃
⁉️ به نظرتون این بچهها هیچوقت این آموزشها را فراموش میکنند؟!
#روز_معلم_مبارک
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۹۷ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
عقد که تمام شد همه به جز علی وطارق وعماد ,اتاق راترک کردند.
طارق دست من را در دست علی نهاد وگفت:علی جان تنها خواهرم را اول به خدا وبعد به تومیسپرم ,مثل چشمهات ازش نگهداری کن.:
علی برپشت دست من بوسه ای زد ودست برچشمش نهاد ,خدا راشکر کردم برای اینهمه موهبت خدا پس ازازمایشهایی سخت.
من:حالا میشه بگید اینجا چه خبره؟اخه کلا گیج شدم .
علی لبخندی زد وگفت :هیچی نشده که...طارق را یک شیرزن شیعه از چنگ ابلیسیان فراری میدهد,طارق شماره خصوصی من را که کسی ندارتش ,داشت,گوشی نمیدانم از کجا به چنگش افتاده بود به من زنگ زد وگفت کجا هست ,منم رفتم دنبالش واوردمش تواین خونه که میبینی,ساکنان این خونه ازاشناهام بودندو از ترس داعش متواری شدند .
من از همون روز اول که شهر به تصرف داعش درامد به دنبال شما بودم ,منتها نمیدانم تقدیر چنین بود یاکوتاهی ازمن بود که همیشه یک پله ازشما دورتر بودم ,ردتان را تا خانه ابوعمر زدم اما بعدازاون انگار اب شده بودید وبه زمین رفته بودید ,هرچه بیشتر جستجومیکردم ,کمتر ردی ازتون پیدا میکردم تااینکه
وقتی اومدم و طارق واحمد وعباس را دیدم وفهمیدم توسط,شما فراری شدند.همان شب باحرفهایی که طارق از ام فیصل وشما زد,خودم رابه اردوگاه رساندم .
شاید ده ها بار کانکس ام فیصل را دورزدم وزیرنظرداشتم تااینکه دم دمای صبح متوجه خروجتان شدم وشما را تعقیب کردم وبقیه اش هم که خودت میدونی.
باتعجب گفتم:علی اقا مگه شما چکاره اید که اینقدر راحت بین داعشیا رفت وامد میکنی؟
طارق خنده ای کردوزد پشت علی وگفت:هنوز مونده تااین مارمولک رابشناسی خخخخ البته توهین نمیکنم اما تروفرزیش ادم را یاد مارمولک میاندازه...
علی زد زیر خنده ودستم راکه هنوز تودستش بود فشارداد وگفت :به جمع مارمولکها خوش امدی وهرسه زدیم زیر خنده,عماد باخنده ما باصدای بلند خندید ....گرفتمش توبغلم وگفتم:قربون خنده هات بشم که چندین وقته بی صدا بودند.
علی نگاهی روساعتش کردوگفت:دیگه خداحافظی کنید که وقت تنگ است.
من:خداحافظی؟!!باکی؟برایچی؟؟مگه باهم نیستیم?
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۹۸ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
طارق رو کرد طرفم:سلماجان,عزیزم من وعماد باید ازاین شهر بریم تا جانمان درامان باشه,علی یه برنامه ریزی دقیق کرده وما بدون کوچترین مزاحمت داعش باهمون ماشینی که تو اینجا امدی,میریم خارج شهر واز اونجا هم ان شاالله خودمون را میرسانیم به خانواده خاله وعماد پیش خاله,جاش امن امنه وراحت میتونه یک زندگی خوب داشته باشه وان شاالله به یاری خدا ومقاومت رزمندگان اسلام ,شهرکه ازاد شد ماهم برمیگردیم همینجا سر خونه وزندگیمان.
من:خوب من وعلی هم میایم ,اینجوری بهتره که....
طارق:تووعلی باید کارهای بزرگی انجام بدهید ,کارهایی که من آرزو دارم یکیشون رابتونم انجام دهم....
سلما جان به تووعلی غبطه میخورم ,به نظر من شما برگزیده شدید ,شما تویک جبهه تلاش میکنید وماهم توهمون جبهه هستیم منتها روش مبارزه مان باهم فرق میکنه,اسلام داره غریب میشه اصلا غریب شده ومن وتووما باید از غربت درش بیاریم ....
هرچه که بیشتر طارق صحبت میکرد ,بیشتر حضورخدا رااحساس میکردم ,بله من نذر کردم من با حجت زنده ی خدا عهد کردم ,حالا که موقعیت پیش امده باید به عهدم وفا کنم.
قران راکه طارق داده بودم ,هنوز روی زانوهام بود به سینه فشردم وگفتم:راضیم به رضای خدا وامام زمانم...
علی بار دیگه بوسه به دستم زد ومن وطارق وعماد را تنها گذاشت تا راحت تر خداحافظی کنیم.
عمادرا بغل کردم وبوییدم وبوسیدم به اندازه سالها ازش بوسه گرفتم,اخه نمیدونستم تاکی باید ازش دور باشم.
سفارش عماد را به طارق کردم وسفارش طارق رابه خدای بزرگ ومهربانم کردم.
بعداز نیم ساعتی علی بایک سینی شربت ودیزی خرما وارد شداینم شیرینی عروسی من بود ☺️
علی:طارق ,بجنب داداش داره دیرمیشه.
طارق واحمد وعباس لباسهای داعشیها را پوشیدن ودست عماد را گرفتند ورفتند...
داشتم باخودم زمزمه میکردم درحالی که اشکهام جاری شده بود:در رفتن جان ازبدن,گویند هرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ,دیدم که جانم میرود..
که یکباره دوتا دست دورم حلقه شد وگرمی اغوش علی،غم هجران برادرانم را ازیادم برد....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
[✨🌦✨]
-دوباره#جمعهو#ندبه،
-دوبارهبایدگفت... :
-بخواندعایِ#فرجرا؛
-که#یـاربرگردد°•💚`"
#التماس_دعای_ویژه_برای_فرج🤲🏻
💚الّهُـمَّ عَجِـل لِولیِّـکَ الفرج💚
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
1_553307321.mp3
3.25M
#صبح_جمعه🌤` و #دعای_ندبه [💚°♡]
📻/⏯ #محسن_فرهمند 🎙
#سلام_مولا💚|•°🌿
#صبحتون_مهدوی ✨🌿
🌱 گفتند ڪه *جمعہ*
یارمان مــی آیــد
آن منجی روزگارمان می آید 🍃
🌱 *هــر جمعـــه*…
گلی در دل ما می شڪفـــد
یعنی که بمان بهارمان می آید 🍃
🍃"💚"🍃
🦋•°♡زیباترین بهانه دنیای من سلام♡°•🦋
#التماس_دعای_ویژه_برای_فرج✨
💚الّهُـمَّ عَجِـل لِولیِّـکَ الفَـرج💚
°•♡ @downloadamiran ♡•°
#استوری
هزار طایفه آمد ، هزار مکتب رفت
و شیعه ماند که قال الامام صادق(ع) داشت...
▪️شهادت جانگداز ششمین نور امامت و ولایت، بنیانگذار مذهب شیعه، شیخ الائمه امام صادق (ع) تسلیت باد▪️
#امام_صادق #مکتب_شیعه
#شهادت_امام_صادق (ع)
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam sadegh - 1399.03.27 - vahid shokri.mp3
9.35M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴سیاهی ها میخونن دوباره مرثیه
🌴غربت این طایفه از قدیم ارثیه
🎙 #وحید_شکری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴ ذکر قرآنی از #امام_صادق علیه السلام برای چهار حالت بحرانی!
🎙#استاد_عالی
⏱#سخنرانی_کوتاه
📺#تصویری
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
مداحی آنلاین - اذیت کردن امام صادق - حجت الاسلام عالی.mp3
2.26M
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️امام صادق(ع) رو خیلی اذیت کردن
👌روایت سوزناک از زندگی امام صادق
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۹۹ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
خیلی دستپاچه شدم برگشتم طرف علی وارام گفتم:وای زشته,عمومحمد!!
علی همینطور که دستش دورم بود به سمت اتاق عقدبردم وگفت:کجایی خانم گلم،عمومحمد الان یک ساعتی هست رفته ،دستم راگرفت تودستاش وروی کناره, بغل دیوار,نشاندم ،یه خرما از داخل بشقاب برداشت وگذاشت دهنم وادامه داد:کی گفته که داماد حتما باید عسل دهن عروسش کنه؟؟وقتی خرما به این شیرینی وخوشمزگی هست،تازه میوه ی بهشتی هم بهش میگن ،عسل باید بره رد کارش وتو چشمام خیره شدوگفت:به سرنوشت علی خوش امدی سلما.....،درسته نشد عروسی برات بگیرم اما بهت قول میدهم ازجان ودل برات بمیرم....خودم را قربانت میکنم تا یه خار به پاهای نازنیتت نره و...
علی گفت وگفت وگفت ومن مدهوش شدم ازاینهمه عشق نهفته در وجودش،دستش را به لبهام نزدیک کردم ودستپاچه وباشرم بوسه ای به دستش زدم وگفتم:خوشحالم که همسفر زندگیم یک شیعه ی عاشق مولاعلی ع است،خوشحالم ازاینکه خانوم حضرت زهراس پذیرفت عروس عشیره ی بهشتیان,طایفه ی مظلوم عالم،شیعیان امیرالمومنین حیدرکرار،شوم.
علی....
علی:جان علی...
من:من اول، گرمای عشق را ازنگاه توگرفتم ودروجود توجستجومیکردم اما حالا میفهمم اون گرما اشعه ی کوچکی از منبع وخورشید معشوق بود ،عشق واقعی همین علی ع است همین زهراس است ,همین حسین ع است وتمام اولاد علی ع است,عشق واقعی اسلام محمدی وعلوی ست,عشق واقعی قران محمد وقران ناطق که همان مهدی موعود است واینها راه رسیدن به کمال عشق یعنی خداست.
حواسم نبود که باهر حرفم اشکم جاری وجاری تر میشود وناگاه بابوسه ی علی که برگونه ام نشست به خود امدم...
علی:خدای من سلما...توکه ازمن هم عاشق ترودیوانه تری....اینقدر اشک نریز عزیزم،گرچه این اشک گرانبهاست اما دیدن چشمان اشکبارت ,ناراحتم میکند.
با پشت دستم صورتم را پاک کردم که علی دستمالی ازجیبش دراورد وگفت:حالا شدی نی نی کوچلو....زشته باپشت دست عه عه عه..
ازاینهمه مهربانی دلم غنج میرفت....خدایا شکرت که دارمش.....
علی:سلما جان نمیخوام حال خوشت راخراب کنم ,اما یه چیزایی هست که باید بدونی وتا قبل ازاینکه به اون اپارتمان برگردیم بهت بگم بهتره.
من:مگه قراره برگردیم اونجا؟
علی:اره گلم,بزار برات بگم و....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۰۰ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
علی ادامه داد:راستش اگه بخوام از اول اول بگم هم خیلی وقت گیره وهم مفصل ,پس من خلاصه میگم ،هرکجا برات مبهم بود یا سوال داشتی بپرس تا برات توضیح بدم.
راستش خودت میدونی من از بچگی عاشق نمایش وتئأتربودم وکمابیش,میدونی بیشتر کتکهایی که از پدرم ومامان صفیه میخوردم برای این بود که ادا وحرکات همسایه ها وقوم وخویشها را مثل خودشون درمیاوردم وپدرومادرم به گمان اینکه من قصد تمسخر دیگران را دارم برای تنبیه من باشلاق وارد عمل میشدند.
خنده ای کردم ویادخاطراتی افتادم که علی حرکات بقیه راتقلید میکرد وگفتم:خخخخ بارها شاهد بودم، هم هنرنماییهات را دیدم وهم در رفتن از زیر تنبيهات پدرانه را ....
دوباره دستم رافشرد وگفت:قربون این خنده های ملیحت بشم من.....همیشه بخند گلکم....
انگار برق سه فاز بهم وصل کرده بودند اخه هنوز به این رفتارهای سرشار ازمحبت علی عادت نکرده بودم وبا ادامه ی حرفهای علی ,حالتم عادی شد.
علی:خلاصه ,علی رغم میل باطنیم که به تئاتر بود,به خاطر استعداد خاصی که به شیمی داشتم,رشته ی شیمی هسته ای را در دانشگاه انتخاب کردم,اخه معتقد بودم بااین رشته بهترمیتونم به مردم خودم خدمت کنم.
همون اول ورود به دانشگاه متوجه شدم اکثر استادها من رابا دانشجوی دیگری که اتفاقا توهمین رشته درس میخونه,اشتباه میگیرن،خیلی دلم میخواست ببینم کیه وچیه ,فهمیدم اسمش هارون هست وچند ترم بالاتراز من هست ,وقتی دیدمش به استادها حق میدادم مارا باهم اشتباه بگیرن,یه فرقهای جزیی داشتیم که کسی به اونا توجهی نمیکرد,بعضی وقتا فکر میکردم نکنه ,هارون واقعا برادر من هست ونمیدونم.
تااینکه یه روز متوجه شدم.
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
مداحی آنلاین - هر چی داریم از امام صادق - استاد کاشانی.mp3
1.98M
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️هر چی داریم از امام صادق(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #حامد_کاشانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡ @downloadamiran_r ♡•°
مداحی آنلاین - آخرین کلمات امام صادق - استاد قرائتی.mp3
1.21M
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️آخرین کلمات امام صادق(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
#امام_صادق ع
#شهادت_امام_صادق ع
🎙حجت الاسلام #قرائتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡ @downloadamiran_r ♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️چرا به ما شیعهی جعفری میگویند؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡ @downloadamiran_r ♡•°
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۰۱ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
تا اینکه یک روز متوجه شدم ,هارون باباش که از دنیا رفته بود, بعثی بوده وخودشم گرایشات بعثی داره ویهودی بوده وپیش شوهر خاله یهودیش هم بزرگ شده وکلا دنیای ما دوتا مثل شباهت ظاهریمون نیست واززمین تا اسمون فرق داره,شیطونه قلقلکم میداد که یه کم اذیتش کنم,رفتم تونخش وحرکاتش را زیرنظر گرفتم ,اونم حالا دیگه منو شناخته بود اما باهم رفیق نبودیم.
هرروز توجمع دوستان حرکاتش را تقلید میکردم وبعضی عاداتش را شاخ وبرگ میدادم وبزرگنمایی میکردم ودوستام هم از خنده روده بر میشدند.
اخرای سال تحصیلی بود که یه چیز جدید از هارون کشف کرده بودم وطبق معمول حرکاتش رادر میاوردم که متوجه شدم یک نامردی هارون را اورده سرصحنه وجات خالی که ببینی,زدم وخوردم,خوردم وزدم خخخخحح
خلاصه بچه ها مارا از هم جدا کردند ودیگه تصمیم گرفتم دور هارون راخط بکشم,اخه به هدفم رسیده بودم ,این دعوا باعث شده بود که هیچ کس من وهارون را اشتباه نگیرد.
یک هفته ای از دعوای من وهارون گذشته بود،یک روز صبح ورودی دانشگاه دونفر باکت وشلوار جلوم راگرفتند واسمم را صداکردند,برگشتم طرفشان وگفتم:بله ,امرتون؟!
یکیشون اشاره به ماشین سیاهرنگی باشیشه های دودی کرد وگفت:میشه چند لحظه مزاحمتون بشیم؟
با نگاه به ماشین ,ترس برم داشت وگفتم:درخدمتم ,همینجا امربفرمایید.
یکی شون محکم دستم را چسپید وبردم طرف ماشین وخیلی محترمانه وبه زور سوار ماشینم کردند و....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۰۲ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
ماشین به سمتی نامعلوم شروع به حرکت کرد,دوتا مرد ناشناس اصلا حرفی نمیزدند واین من رامیترساند باخودم هزارتافکر کردم,نکنه میخوان بدزدنم وکلی پول بابت من از ابوعلی بگیرند؟؟نه نه پدرم که همچی پولهایی ندارد ....شاید ازاین تکفیریها باشن که تازگیا علم شدن...نه بهشون نمیاد...شاید...
نیمه های مسیر بودیم که یکی از مردهای ناشناس چشم بندی به چشمانم زد,خیلی ترسیده بودم وبه خودم جرات دادم وپرسیدم:من را کجا میبرید؟این کارا برای چیه؟چکارم دارید؟تنها جوابی که دادند گفتند:نگران نباش به زودی میفهمی...
ماشین ایستاد,پیاده شدیم ودوطرف من راگرفتند ووارد ساختمانی شدیم,بالاخره داخل یک اتاق ,چشم بند را از چشمام باز کردند,اتاقی بود سه درچهار که دوتا صندلی ویک میز ویک فایل سه طبقه داخلش بود والسلام.
یه ربع از موندنم تواتاق گذشته بود که یک اقاهه با ریش وسیبل نه از نوع داعشیش...از اون خوشگلا ...اومد روبروم نشست ,دست دادیم وسلام علیکی کردیم وگفت:امیدورام رفتار برادرا باهات ملایم بوده وبه شما برنخورده باشه,راستش ,اصول کار ما همینه ,شرمنده اگر بهتون بدگذشته.
من که لحن ملایم ودوستانه این اقا آرومم کرده بود لبخندی زدم وگفتم:حالا بااین بندوبساط چکارم داشتین؟اصلا شما کی هستین؟
اقاهه:حالا اشنا میشیم,اول شما سوالات من را جواب بده بعدش...هفته پیش داخل دانشگاه شما بایک جوان یهودی درگیر شده بودین؟
پیش خودم گفتم وای من, این هارون دمش به اون بالاها وصله,برای یک دعوای کوچلو من رابه کجا کشونده,با احتیاط گفتم:آره,برای چی میپرسین,قتل که نکردم ,یه زد وخورد دانشجویی بود دیگه😊
اقاهه:برای ما مهمه....چرا؟؟دلیلش چی بود؟؟
من:دلیل شخصی بود اخه همه ما را باهم اشتباه میگرفتند ومن این رادوست نداشتم ,من از بعثیا بیزارم حالا فک کن ملت فکرکنن من گرایشات بعثی دارم و...
برای همین یه کم ادا وحرکاتش را دراوردم اونم سرصحنه رسید وماهم ازخدا خواسته زدیم وخوردیم تا این بحث شباهت همین جا تمام بشه و...
اقاهه لبخندی زد وگفت:....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#انگیزشی
🔴 شبیه کیفهای زنانه
✍️حجت الاسلام رنجبر:
💠 شما مغازههای کیف فروشی زنانه را دیدهاید که چقدر قشنگ کیفها در آنجا آویزان شدهاند، اما در آن را که باز میکنید، میبینید داخل آن پر از کاغذ و روزنامه باطله است. وقتی شما کاغذهای باطله را بیرون میریزید، کیفها هم از آن قواره و شکلی که دارند میافتند. ولی وقتی که همین کاغذهای باطله را مچاله میکنید و در کیف فرو میبرید، کیف شکل میگیرد. #خشم و #عصبانیت هم زباله زندگی است، وقتی آن را بیرون میریزیم و بروز میدهیم خودمان زشت میشویم و از قیافه انسانی میافتیم، دیدهاید کسی که عصبانی میشود چهرهاش زشت میشود ولی وقتی همین خشم را به خاطر خدا فرو میبرید شمایل انسانی پیدا میکنید.
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
🌹🌸🌹🌸
#رفیقانه | #فقط_خدا
🔹تمام دنیا را با مردمش بگردی کسی را دلسوزتر از خداوند برای خودت نخواهی یافت ...
🔹مردم فقط حرف زدن را خوب بلدند... شعار حمایت و محبت برایت سر میدهند تا وقتی نیازشان برطرف شود، تمام که شد اینبار دنبال کوچکترین فرصتی است تا به تو طعنه بزند و آزارت دهد.
🔹مردم همیشه تو را تا زمانی میخواهند که مطابق میل آنها رفتار کنی.. پس یادت باشد بهخاطر هیچکس از ارزشهایت دست نکش
چون میبینی روزی آنکس که به خاطرش ارزشهایت را زیر پا گذاشتی میرود و تنهایت میگذارد، آن وقت تو میمانی و زندگی که دیگر ارزش و اعتباری برایش نمانده...
🔹یادت باشد دنیا و مردمانش آنقدر خواستهها و آرزوهای رنگارنگ دارند که اگر تا آخر عمر هم برایشان تلاش کنی بازهم به آنها نخواهی رسید.
🔹پس گاهی یه جاهایی در مسیرت ترمز دستیات را بکش و توقف کن و از آنجا به بعد تنها با قانون الله تعالی و برای قلب خودت زندگی کن
🔹بدان اگر حدود خداوند متعال را در زندگیات حفظ کردی، الله متعال هم در دنیا پشتیبان و یاورت خواهد بود و در آخرت آرامش و پناهت میشود
🔹 دنیا را برای اهلش رها کن.. لیاقت تو دیدار الله متعال است آن هم در خوشیهای ابدی...
امیدوارم همهی ما لایق این نعمت باشیم...
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
#آیامیدانستید؟!
شاید تصور کنید همه کاکتوس ها شکلهای
نسبتا یکسان و معمولی دارند اما جالب است
بدانید که "پیانته سوکولنته" از خانوادهی
کاکتوس ها است که به شکل قلب رشد
میکنند. در برخی از نقاط جهان به این
کاکتوس های خاص "هویا کری" نیز میگویند.
#کاکتوس
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۰۳ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
اقاهه لبخندی زد وگفت:اما هرکار کنی بازم به هم شباهت دارین...یک سوال ازت میپرسم اگه جوابت مثبت بود که همه چی را برات میگم,اگر منفی بود دست علی ع یارت...
وقتی این حرف را زد فهمیدم اونم شیعه هست وخیالم راحت شد وگفتم:بفرمایید.
اقاهه:اگر ما ازت بخواهیم چند وقت نقش هارون رابازی کنی چی؟بهت برنمیخوره؟؟فقط بدون پای امنیت ملی در کاره...
یا حسین ع این چی داشت میگفت؟؟
من باگیجی سرم راتکان دادم وگفتم:منظورتان رامتوجه نمیشم,مگه هارون کیه وچکارست ومن چکارباید بکنم.
اقاهه:پس یعنی قبول کردی؟؟
من:ببین اقا که اسمتون رانمیدونم ,من جانم را برای مملکتم میدم واصلا ازخطرکردن نمیترسم ودرضمن عاشق نقش بازی کردنم ,اما باید باهام صاف وصادق باشید.
اقاهه دستش رابه طرف دراز کرد وگفت:من ابو صالح هستم خوشبختم بایک شیعه ی شجاع ونخبه اشناو همکار میشم,ما یعنی نهادما ماه هاست شما را زیر نظر گرفتیم وبارها وبارها سرراهت قرارگرفتیم وامتحانت کردیم واین راگفتم که بدونی این اشنایی اتفاقی نیست و...
خلاصه سلما جان،این شد سراغاز مأموریت پنهانی من ,حالا کی وچی من راحمایت میکنه بماند...اما ازهمه طرف حمایت میشم ,خیالت راحت.
حالا بگذار از,هارون برات بگم که چرا اینقدرمهم شده که دنبال بدل براش میگردند.
هارون یهودی,پسر سلیمان یهودی هست که پدرش از طرفداران پروپاقرص حزب بعث بوده در سن کودکی,پدر ومادرش را درحادثه ای از دست میدهد ومسوولیت بزرگ کردنش میافته گردن شمعون یهودی ,شوهرخاله اش که با تنها دختر خردسالش زندگی میکند.
شمعون یهودی هم در اعتقادات مثل باجناغش بوده وبچه ها را باهمین اعتقادات بزرگ میکنه واینا هم قدمیکشن ودانشجومیشن
تااینکه شمعون متوجه میشه..
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_۱۰۴ 🎬
#دانلودکده_امیران
#مثبت_هیجده 🔞
شمعون یهودی متوجه میشه گرفتار یک مرض لاعلاج شده وبه زودی به درک واصل میشه ,پس میخواد کاری کنه که خیالش از بابت هارون پسرخواهرزنش ودخترش هانیه راحت بشود.
اولین کاری که کرد یه تقاضای مهاجرت به اسراییل برای هارون وهانیه فرستادوبعدشم اونا را به عقدهم درمیاره ,حدود یک ماه قبل هم به درک واصل میشه
ازاونطرف ،صهیونیست ها هم یک سری,شرط وشروط براش میزارن,یکی ازشرطهاش تحصیل درهمین رشته ی دانشگاهی بود ویکی دیگه از چیزهایی که خواسته بودند یک سری نقشه ازجزییات شهرهای کلیدی عراق بود واخرین وظیفه ای که بهش محول کرده بودند,کمک به داعش برای فتح موصل بود واون همه را با موفقیت انجام میدهدهنگامی که اخرین وظایفش را درقبال داعش میخواسته انجام دهد وبعدازان میخواد چمدانهاش راببنده وراهی بشه به تله ی رزمندگان که ازخیلی وقت پیش زیر نظرش داشتند,گرفتارمیشوند هم خودش وهم همسرش دستگیر میشوند.
اون اپارتمان هم از طرف اسراییل بهشون دادند واسراییلیا کل اپارتمان را میکروفن گذاشته بودند,مثل اینکه برای هارون برنامه ها دارند ومیخواهنداز وفاداربودنش مطمین بشوند,اتاق خواب هم نیروهای ابوصالح پاکسازی کردند که ماراحت باشیم, دستگیری هارون وخانمش با برنامه ای دقیق بوده همونطور که اماده سازی ما بابرنامه بوده و صهیونیست ها از دستگیری هارون وهانیه اگاه نشدند,من وتو به عنوان بدل به جای اونها وارد عمل میشیم.
باید بدونی هانیه وهارون تقریبا سه چهارسالی از من وتو بزرگترن اما قدوقواره ها مون مثل هم است .
فقط یه چیزی راباید بدونی اینکه،هانیه دانشجو سال دوم پزشکی بوده,توباید یک سری کتابها هست بخونی,تا اطلاعاتی دراین مورد داشته باشی,احتمالا اسراییل که برسیم ازت میخوان که درست را ادامه بدهی.
یک سری اداب ورسوم یهودی هست که باید یاد بگیری.
ازاینهمه اطلاعات سرم سوت کشید....خدای من دشمنان اسلام تا کجاها پیش رفتند وما هنوز در خوابیم....
#ادامه_دارد ..
📚 @downloadamiran 📚
📚 @downloadamiran_r 📚
#شهیدانه
*خوابی که تعبیر شد و پیکری که بازنگشت*🥀🕊️
*شهید محمد امین کریمیان*🌹
🌹مادرش←محمدامین از يك دانشگاه در آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي جهاد به سوريه رفت🌷 *پلاک حضرت زهرا را همیشه به گردن داشت و میگفت دلم میخواد مثل مادرم زهرا(س) گمنام باشم*🌷 پسرم به همرزمانش گفته بود: *«خواب ديدم امشب عملياتي در پيش است و فرمانده و من شهيد ميشويم و جنازهمان را نميآورند.»*🕊️ بعد غسل شهادت ميگيرد و آماده شهادت میشود.🕊️بعد از شروع عمليات سربازان سوری در جناحين آنها بودند. از شدت آتش دشمن زمینگیر ميشوند🔥 *و فرماندهشان مجروح ميشود*🥀 محمد امین به سمت دشمن تیراندازی میکند *اما خودش هم در کنار فرمانده شهید میشود*🥀 و همه متوجه شدند که خوابش به زیبایی تعبیر شده🌷 *عکس پروفایلش عکس شهید امیر حاج امینی بود و خودش هم همانگونه شهید شد*🕊️ و با دو تیر یکی به زانو🥀و دیگری به پشتش🥀به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊️ تاکنون خبری از پیکرش نشده *و معلوم نیست تکفیری ها با پیکرش چه کردند*🥀🖤 *در نهایت او مثل حضرت زهرا(س) بی مزار ماند*🥀و به آرزوی دیرینه اش رسید🕊️🕋
*مفقودالاثر*
*طلبه شهید حاج محمد امین کریمیان*
*شادی روحش صلوات*
°•♡ @downloadamiran ♡•°
°•♡@downloadamiran_r♡•°