#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_شانزدهم
#داستان_واقعی
مادر گوشی از دستش افتاد،چادرش را سریع روی سرش انداخت و دوان دوان و با پای برهنه خودش را به lCV رساند.
ضربان قلبش و صدای نفس نفس هایش فضا را پر کرده بود.
پرستار با دیدن رنگ پریده مادر و دستان لرزانش نگران شد،آرام به طرف مادر رفت:" نگران نباشین حاج خانوم، علی آقا باهاتون کار داره☺️،بیشتر از این منتظرش نذارین😌."
مادر تعجب کرده بود،آخر پاره تنش دو هفته بود روی تخت مثل پاره ای استخوان افتاده بود.دلشوره ی عجیبی گرفته بود.
با قدم هایی آهسته به طرف اتاق علی رفت.چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و در اتاق را باز کرد.
با صحنه ای عجیب مواجه شد، روی تختی با رواندازی آبی و بنفش رنگ،با نام و نشان بیمارستان تخصصی عرفان، بیمارش نشسته بود.
😳مادر درست می دید،علی روی تخت نشسته بود و با دیدن مادرش لبخند زیبایی روی لبهایش نشست ☺️،اما لبخندش نصف و نیمه بود و تنها یک طرف لبهایش می خندید.
مادر نفس راحتی کشید با عجله به سمت علی دوید.
مادر گفت:" جانم مادر،جانم علی جانم، جانم نفسم😍؟!کارم داشتی مامان؟!"
علی دهانش را باز کرد و با صدای ضعیفی که از نای سوخته اش بالا می آمد گفت:" *حلم حلم*."
مادر گوش هایش را نزدیک لب و دهان علی برد تا صدای جانش را واضحتر بشنود.
مادر معنی حرف علی را نمی فهمید اما
اشک شوق چشمانش را پر کرد.سر به سجده شکر گذاشت و با صدای بلند خدا را شکر کرد.
مادر حالش را نمی فهمید، نمی دانست بخندد یا گریه کند اما در میان هق هق گریه هایش می خندید 😭😄😭 .
مادر بعد از سجده شکر،پسرش را محکم در آغوش پر مهر مادرانه اش گرفت، صورت نحیف و زیبای دلبرش را تند تند می بوسید و با صدای بلند گریه می کرد و سپاس خدا را می گفت.
با نذر مادر و معجزه ی خدا یکی از مویرگ های صدا وصل شده بود و علی می توانست حرف بزند،هر چند با صدای گرفته و ضعیف.
مادر مدت ها منظر این لحظه بود،انگار علی اش دوباره زبان باز کرده بود،درست مثل کودکی هایش،یاد اولین مامان گفتن علی افتاد😍.
انگار ملائکه ی عرش الهی به زمین هبوط پیدا کرده بودند و از حبل الورید شکافته شده ی علی با مادر سخن می گفتند و او را به صبر و بردباری دعوت می کردند.
علی چند عمل را باید پشت سر می گذاشت تا بتواند مرخص شود و به خانه برود،در این مدت دوستان و افراد زیادی به دیدنش می آمدند، از جمله آنها دکتر دستجردی وزیر بهداشت و درمان بود.
دکتر خودش داغ جوان دیده بود و حس و حال مادر علی را خوب خوب درک می کرد،برای همین هر کمکی که از دستش بر می آمد برای خانواده خلیلی انجام داد.
ادامه دارد...
سرکار خانم:یحیی زاده
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
😲😳خدایا همه میگن بده، من میگم بگیر!!!😳😲
کی میتونه این حرفو بخدا بگه؟؟!!😳🤔
مگه کسی تا حالا به خدا این حرفو زده؟؟!!😮🙄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅آیت الله حسن زاده گفتن خدایا همه میگن بده من میگم بگیر;
اگه دنیایی رو داشته باشم که تو رو از من جدا میکنه من نمیخوام!! بگیر...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دانلودکده_امیران
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
ما را میتوانید با لینکهای زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#سبزه_عید
#نوروز
سبـــــزه هفت سین رو کی بکاریم؟ (☝️)
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دانلودکده_امیران
#هفت_سین
#عید_نوروز
هنرمند🍃🌸
آموزش
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دانلودکده_امیران
#هفت_سین
#عید_نوروز
این کلیپ برای با سلیقه های گروه
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_هفدهم
#داستان_واقعی
دوماه انتظار به پایان رسید و سرانجام علی مرخص شد،پرستاران خیلی خوشحال بودند که علی حالش خوب شده بود،بقول حاج آقا صدیقی:" علی مقاومتر از این حرفهاست که اتفاقی براش بیفته."
مادر،لباس بیمارستان را از تن جانش در اورد،قربان صدقه اش می رفت و می گفت:" مبینا بچه ام دلش برای داداش علی اش یه ذره شده؛ دلش لک زده واسه دیدن داداش خوشگلش."
علی لبخند می زد و سر تکان میداد، او هم دلش برای یگانه خواهرش تنگ شده بود،یگانه خواهری که تنهایی هایش را با آمدنش به دنیا خاتمه داده بود و شده بود مونسش،اما نگران بود که دیدن حال و روزش، مبینا را افسرده کند و در آینده اش تاثیر منفی بگذارد.
علی خود را در مقابل مبینا مسئول می دانست و خیلی نگرانش بود،بهر حال این علی با آن علی دوماه قبل خیلی خیلی فرق کرده بود.
آن علی جوانی با قدی رعنا و اندامی مناسب و با موها و ریش های تیره رنگ و پر پشت با صورت و چهره ای شاد و خندان از در خانه بیرون آمده بود در شب نیمه شعبان، و با صورت و لباسهایی غرق به خون وارد بیمارستان عرفان شده بود و حالا بعد دو ماه، با صورتی نحیف و سر و ریش تراشیده شده به خانه می رفت،آن هم نه با پای خودش،بلکه با ویلچر او را از بیمارستان به خانه بردند،تیغ نابرادر،کمرش را خم کرده بود. 😔
بالاخره مادر و پدر به همراه علی و دوستانش به خانه رسیدند.
فضا پر بود از بوی اسفند،مادر بزرگ دور سر نوه اش اسفند می چرخاند و قربان صدقه اش می رفت.
خانه شلوغ بودو همه خوشحال بودند از بازگشت علی.
انتظار مبینا هم برای دیدن برادر و مادرش به پایان رسید،در این دو ماه اندازه 20 سال دلتنگشان شده بود.
با شنیدن صدای مادرش و ذکر صلوات ،خوشحال به طرف در ورودی خانه رفت.😃
_آخ جون داداش علی ام اومده 😍😍...
اما با دیدن علی دهانش باز ماند و چشمانش گردشد. 😳😲
با نگرانی فرد روی ویلچر را نگاه کرد و گردن می کشید و تا انتهای کوچه را نگاه می کرد،انگار منتظر آمدن کسی است،
مادر خندید و گفت:" سلام دخترم، سلام مامانی داداش علی اومده."
اما مبینا خودش را از علی عقب می کشید،آخر خواهر برادر را نمی شناخت.
مبینا علی را هیچ وقت اینطور ندیده بود.
علی آغوشش را باز کرد اما مبینا تمایلی نداشت که به آغوشش برود و حتی برادرش را ببوسد.
ناگهان مبینا داد زد:" نه😨 این کچله ،داداش من نیس،داداش علی من مو و ریش داشت، این کیه دیگه؟!" و با صدای بلند گریه می کرد و بهانه ی داداش علی اش را می گرفت:" 😭😭من داداش علی ی خودم و می خوام 😭😭😭داداش علی خودم 😭😭😭😭😭😭😭😭."
چشمان علی پر از اشک شد،با صورتی لمس که یک طرف آن در اختیارش نبود و صدایی گرفته، تلاش می کرد خواهرش را متقاعد کند که همان داداش علی قبل خواهد شد،حتی بهتر از داداش علی قبل.
مادر دلش از دیدن این صحنه کباب شده بود،اگر روزی در روضه ها شنیده بود که حضرت زینب سلام الله علیها برادر بزرگوارشان را در گودی قتلگاه نمی شناخت، امروز با دیدن رفتار مبینا آن را با تمام وجودش درک کرد.
ادامه دارد...
سرکار خانم:یحیی زاده
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_هجدهم
#داستان_واقعی
علی به خانه آمده بود و بعد دو ماه خانه را دید😍،تخت علی را بیرون آورده بودند و در حال خانه گذاشته بودند تا جا برای نشستن دوستانش زیاد باشد،آخر او که یک دوست و دوست نداشت.
همه ی دانش آموزان مدرسه ای که معلم پرورشی اش بود دوستانش بودند، هم حجره ای ها را که فراوان ..
علی با رفتار خوب و اخلاق فوق العاده اش دوستان زیادی داشت.
شاگردانش تک به تک می آمدند و با معلمشان دست می دادند و صورتش را می بوسیدند.
علی نوروزی هم آمده همان دانش آموزی که شب حادثه ضربت خوردن مربی مجاهدش را دیده بود، چشمانش قرمز بود هم اشک شوق در چشمانش بود و هم ناراحتی دیدن علی در این وضع.
علی تا نگاهش به او افتاد متوجه اشوب دلش شد،لبخند کمرنگی زد☺️،به شوخی و با سختی گفت:" آه چقدر پشه،برین عقب ،برین عقب دیگه."
فضای خانه را صدای خنده پر کرد،علی نوروزی هم خندید،😂
علی خیالش راحت شد،انقدر با روحیه و نشاط رفتار میکرد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و الان درد دارد.
علی درد داشت اما هیچ کس از شدت دردی که می کشید خبر نداشت، دردش را پشت لبخند زیبا و شوخی هایش پنهان می کرد،
شوخی ها و خنده هایش برای دیگران بود،اما درد و ناراحتی هایش در صندوقچه دلش محفوظ بود و هیچ کس از آن خبر نداشت حتی مادرش،فقط و فقط خدا می دانست.
علی حتی به مادر هم نمی گفت.
انگار دل مهربان و چشمان زیبایش طاقت دیدن اشک های مادر را دیگر نداشت.
دانش آموزان از علی صبر را یاد گرفته بودند،
علی نوروزی هم تصمیمش را گرفته بود،میخواست پس از اتمام تحصیلاتش در مقطع راهنمایی، راهی حوزه شود،همان حوزه ای که معلمی دلسوز و مربی مجاهد کوشایی را تحویل جامعه داده بود،حوزه امام خمینی ره الله .
ادامه دارد....
سرکار خانم:یحیی زاده
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷
حضرت علی علیه السلام با اون همه مهربانی شلاق میزنه؟😲 چه شخصی را؟🧐 آخه چرا؟🤔
#احسن_القصص
#حق_الناس
💎امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت میفرمايد:
🌹روزى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بيشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.
شايان ذکر است حضرت علي عليه السلام بسيار زياد به رعايت حقوق ديگران توجه داشتند و در اين امر به اين که فرد خطاکار از نزديکان و اصحابم هست نگاه نميکردند. هر کس برخلاف عدالت عمل ميکرد بايد مجازات ميشد و هر کس که حقي را پايمال مينمود بايد تقاص پس ميداد. پس اين عمل عين عدالت و مهرباني اميرالمومنين بود .
📜تهذيب الاحكام، ج 10، ص 27، ح 11
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دانلودکده_امیران
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
ما را میتوانید با لینکهای زیر دنبال کنید😊
@downloadamiran
در پیام رسان ایتا:
🌷https://eitaa.com/downloadamiran🌷
در پیام رسان سروش:
🌷sapp.ir/downloadamiran🌷