[ 🕰⌛️]
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت4
مادر کنارم نشست و پرسید:
–حالا چطور شد تعقیبش کردی؟
–میدیدم همش با تلفن حرف میزنه و قرار میزاره. البته میدونم که قرار کاریه، ولی دلم نمیخواد همسر آیندم اینجوری بی قید باشه. رفت و آمدش تو همون موسسه کوفتی برام بسه، ظاهرش کمک به دخترای بدبخته ولی باطنش رو خدا میدونه.
–چی بگم پسرم. اینا میگن ما روشن فکریم دیگه، این کارامون یعنی پیشرفت کردیم.
–نه مامان. اینا گرد سوز فکرم نیستن چه برسه روشنش، من دوست ندارم زنم فکرش چراغونی باشه، نورش چشمم رو میزنه.
–خب پسرم، تو اول باید خانوادهی دختر رو بشناسی، تو که میگی اصلا نمیدونی خونش کجاست. فقط میدونی میره موسسه.
–میدونم اکثرا پیش خالش میمونه. پدر و مادرش فکر کنم اینجا نیستن. زیاد در موردشون حرف نمیزنه منم نمیپرسم.
علاقهام به پریناز تنها عاملی بود که همیشه باعث میشد دنبال سوال این جوابها نگردم. نکند خود من هم منورالفکر بودم.
مادر بلند شد و راهی را که آمده بود را برگشت و زمزمه وار گفت:
–مثلا روز جمعهایی کیک پختم به خوشی دور هم بخوریما.
یاد حرفهای پری ناز افتادم که گفت: من با اون پسره قرار کاری داشتم. روز جمعه چه قرار کاری میشه داشت.
مثل برادرم آدم مذهبی نبودم. ولی این آزادی که پری ناز حرفش را میزد هم نمیتوانستم قبول کنم. وقتی با دوستم رضا از مشکلم گفتم. نظرش این بود که باید از همین اول آخرها را بگویم. وگرنه بعد از ازدواج دیگر کاری نمیشود کرد. مثل خیلی از مردها باتلاق روبرویشان را چمنزار میدیدند ولی وقتی جلوتر رفتند زیر پایشان خالی شد و فرو رفتند. آنقدر درگیر نجات خودشان شدند که به هر ریسمانی چنگ زدند.
حرفهای رضا گاهی مرا میترساند. حتی گاهی از عشق هم میترسیدم.
یادم است یک روز که در اتاق کار با کامران و پری ناز در مورد مسائل کاری با هم حرف میزدیم. خانم ولدی برایمان شیرینی آورد و روی میز گذاشت.
کامران دستش را دراز کرد تا یکی بردارد.
پری ناز روی دستش زد و به شوخی گفت، خانم ها مقدم ترند.
در دلم آشوبی به پا شد و تیز نگاهش کردم. ولی او شیرینی را برداشت و با لذت خورد. شیرینی که آن روز خوردم نتوانست کامم را شیرین کند. وقتی به خودم آمدم نیمی از ظرف شیرینی را خورده بودم. وای که چقدر مزهی تلخی داشت.
امان از روزی که فشارت پایین باشد و کامت تلخ، دیگر با هیچ قندی فشارت بالا نمیآید.
از آن روز به خیلی چیزها حساسیت پیدا کردم. به خصوص به این جمله، " در محیط کار طبیعی است پیش میآید."
حساسیتم وقتی کهیر زد که ماجرای شرکت زدن و پچ پچ اطرافیان وادارم کرد دنبال درمان قطعی باشم. تا کی قرص هیدروکسیزین مصرف میکردم. باید کبدم پاکسازی میشد.
گاهی با خودم فکر میکنم چه فرقی بین من و حنیف است، چرا او اینقدر احساس خوشبختی دارد. حتی غم غربت، دوری و سختی کارش نتوانسته خوشبختیاش را از او بگیرد.
◀️ ادامه دارد...
•────⋅ৎ୭⋅────•
@downloadamiran
•────⋅ৎ୭⋅────•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
🌸ســـلام
🌾روزتون به زیبایی گَل
🌸قلبتون به زلالی آب
🌾وکارهای روزمرهتون روان و جاری
🌸چون جویبار
🌾یک دنیا خوشبختی برای
🌸تک تک شما عزیزان آرزومندم
🌾مثل گـل شاداب باشید
🌸روزتون ن پر از شادی و زیبـایی
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 ذکر روز یکشنبه، صد مرتبه
⚜ یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ⚜
🦋 @downloadamiran 🦋
🏴 #طرح | در کربلا چه گذشت...
بیستم محرم الحرام |دفن بدن جون
🔹بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف "جون" غلام ابوذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند.
🔺وقایع نگار روزانه محرم
🦋 @downloadamiran 🦋
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#بهتوازدورسلام
#بهسلیمانجهان
#ازطرفمونسلام
🦋@downloadamiran🦋
🔸️دوشنبهتون در پناه
🤍اهل بیت علیهم السلام
الهی
🔸️بهترین احوال
🤍بهترین روزی
🔸️بهترین تقدیر
🤍بهترین عاقبت
🔸️بهترین خبر
🤍بهترین زندگی نصیبتون بشه
💫الهی به امید تو💫
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 #استوری |ذکر روز دوشنبه، صدمرتبه
⚜️ یا قاضِیَ الحاجات ⚜️
🦋@downloadamiran🦋
#پیام_سلامتی
🥤فواید مصرف آب قبل از صبحانه
👈🏻مبارزه با کبد چرب
👈🏻تضمین سلامت قلب
👈🏻افزایش سوخت و ساز بدن
👈🏻پیشگیری از پوسیدگی دندان
#یک_لیوان_آب
✅نیم ساعت قبل غذا=کمک به هضم
✅قبل حمام=کاهش فشارخون
✅قبل خواب=جلوگیری سکته قلبی
✅بین ورزش= کمک به کاهش وزن
✅1تا3 لیوان آب بین صبحانه تا ناهار= کاهش اشتها
🦋@downloadamiran🦋
#تلنگر 👌
🏠خانهای بزرگ یکباره ساخته نمیشود،
بلکه نتیجهی تلاشهایی است که
صرف چیدن آجرهای کوچک کنار یکدیگر میشود...
🧱امروز یک آجر
از آجرهای خانهی رویاییت را
روی قبلی بگذار!
-•~~•~~*☆*~~•~~•-
🦋@downloadamiran🦋
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#داستان_کوتاه
💫#ساعت _ساز🕰💫
✍...روزگاری ساعت سازی بود که ساعت هم تعمیر می کرد.
روزی مردی با ساعتی خراب وارد مغازه ی او شد
و گفت:« ساعتم خراب شده. فکر می کنید می توانید تعمیرش کنید؟»
ساعت ساز جواب داد:« خوب، البته سعی خودم را می کنم.» مرد گفت:« متشکرم، اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است.» و ساعتش را برداشت و رفت!
بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد و گفت:« ساعتم کار نمی کند؛ اما اگر این چیز کوچک را اینجا بگذاری و آن یک را هم اینجا، مطمئنم که دوباره مثل روز اولش کار می کند.»
ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان کاری را کرد که مرد گفته بود. سپس ساعت را به او برگرداند.
ظهر نشده بود که باز مرد دیگری وارد مغازه شد. ساعتش را روی میز گذاشت
و گفت:« یک ساعت دیگر بر می گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترک کرد.
ساعت ساز قبل از اینکه مغازه را تعطیل کند،
چهارمین مرد وارد مغازه اش شد و گفت:« قربان، ساعتم کار نمی کند. من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم! لطفا هر وقت آماده شد، خبرم کنید.»
👈به نظر شما از میان چهار مردی که به مغازه ی ساعت ساز آمدند، ساعت کدام یک از آنها تعمیر شد؟
🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️
🌟ما اغلب مشکلاتمان را نزد خدا
می بریم و پیش از بازگشت، آنها را با خود بر می گردانیم!
🌟گاهی برای خدا تعیین می کنیم که چگونه گره از کار ما بگشاید!
🌟و گاهی هم برای خدا زمان تعیین می کنیم که تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده کند!
🌟درست مثل آنهایی که برای تعمیر
ساعتشان آمده بودند.
🌟ولی… باید مشکل را به خدا واگذار کنیم. او
خود پس از حل آن، ما خبر می کند.
🌟فراموش نکنیم که خدواند همیشه وقت شناس و صاحب حکمت است.
🌟به قول عالمی گرانقدر:
«همیشه فکر می کنیم چون گرفتاریم به خدا نمی رسیم،
ولی در حقیقت چون به خدا نمی رسیم ,گرفتاریم.»👌
✍@downloadamiran_r
🦋@downloadamiran🦋