#پندانه
حرفهای خود را بیهوده تلف نکنید،
برای کسانیکه سزاوار سکوتتان هستند
گاهی قدرتمندترین حرفی که میتوانید
بزنید این است که اصلا چیزی نگویید.
🦋@downloadamiran🦋
#تلنگر 👌
انسان بازتاب افكاری است كه به سر ، راه می دهد ؛
پس غذایی را كه می خورید و فكری را كه وارد روح خود میسازید،
آمیخته به شادمانی و سرور سازید تا از آن لذت ببرید.
#ژوزف_مورفى
🦋@downloadamiran🦋
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#بهتوازدورسلام
#بهسلیمانجهان
#ازطرفمونسلام
🦋@downloadamiran🦋
بال هات رو برای پرواز در آسمان رویاهات بگشا.
هر روزت رو با تصویرسازی از خواسته هات شروع کن تا یک
روز زیبا و پرانرژی برای خودت
خلق کنی.
∼✰✦✩∼
#صبح_بخیر🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بِسمِ اللهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيم🌺
🍃الهی به امید تو🍃
🍃🌼سلام شروع هفته تون
معطر به عطر خوش صلوات🌼🍃
🍃🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌼مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
خــ️دای من❣
میان این همه چشم
نگاه تو تنها نگاهیست
که مرا از هر نگهبان
و محافظی بینیاز میکند...
نگاه خداوند رو برای همتون
آرزو میکنم ❣
الهی روز خوشی داشته باشید🤲
و هفته خوشی را آغاز کنید🤲
🦋@downloadamiran🦋
🍃
🌼
🍃 🌼
🌼 🍃 🌼 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿#استوری | ذکر روز شنبه، صدمرتبه
⚜یا ربَّ العالمین ⚜
🦋@downloadamiran🦋
🍏🍎🍏🍎
🍎🍏
🍏
🍎
#پیام_سلامتی
🔖#سوپ_ویژه_کرونا
استاد کمالی نژاد، از اساتید پیشکسوت طب سنتی بعد از تحقیقات و کار آزمایی سوپی برای تقویت سیستم ایمنی بدن جهت پیشگیری و کمک به کاهش علایم مبتلایان طراحی کردند که بسیار موثر بوده است.
🌀 طرز تهیه سوپ
یک فنجان بلغور گندم ، یک عدد هویج قطعه شده، یک عدد پیاز کوچک را همراه با ۵ لیوان آب روی اجاق گذاشته، در ۲۰ دقیقه آخر طبخ، ۲۵ گرم کره، ۳ قاشق غذاخوری سبزی جعفری خُرد شده، ۳ قاشق غذاخوری شوید خرد شده، یک چهارم لیمو عمانی، مقدار کمی نمک و زردچوبه اضافه شود.
👆این مقادیر برای چهار نفر تنظیم شده است:
✔️یک کاسه سوپ خوری قبل ناهار یا شام بدون نان میل شود.
⛔️توصیه شده است که در زمان مصرف سوپ از مصرف سفیده تخم مرغ، شیر و تمام غذاهای نفاخ پرهیز شود.
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🦋@downloadamiran🦋
🍎
🍏🍎
🍎🍏🍎🍏
هدایت شده از ^ کـلـبــ🏠ــه رمــانـــ ^
#داستان_کوتاه
#پندانه
✍🏻همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.
⇇✨همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟
ملا گفت: ان شاءالله كه منم!
✨همیشه ان شاءلله بگویید
حتی در مورد قطعی ترین کار ها✨
✨خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد»
"آیات شریفه ²³ و ²⁴ سوره مبارکه کهف"
✍@downloadamiran_r
🦋@downloadamiran🦋
[ 🕰⌛️]
#پارت22
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
فنجان چاییاش را برداشت و دوباره جرعهایی از آن نوشید و بعد اشارهایی به فنجان چایی من کرد و گفت:
–بفرمایید.
همانطور که فنجانم را برمیداشتم با خودم فکر کردم اگر چند روزی اینجا کار کنم، تمام زیرو بم این راستین خان را میتوانم در بیاورم. مدام این سوال توی ذهنم وول میخورد که او که پدر من را میشناسد پس چرا جوابش منفی است؟
اصلا چرا امیر محسن نگذاشته پدر دوربین نصب کند."آخه مورچه چیه که کله پاچش چی باشه، اون کبابی چیه که بخوان دوربین بزارن. با این فکر لبخند به لبم آمد. لابد دوباره پدر جو گیر شده و بدون مشورت با امیرمحسن اقدام کرده.
–به چی میخندید؟
به خودم آمدم و پرسیدم:
–نفهمیدید چرا برادرم نخواسته بود که دوربین نصب بشه؟ اصلا اونجا که یکی دوتا کارگر بیشتر نداره دوربین برای چی میخواستن. فنجانش را روی میز گذاشت.
–اول فکر کردم شاید جای دیگه با قیمت بهتری گیر آوردن. ولی وقتی یک روز برای غذا خوردن به اونجا رفتم دیدم کلا دوربین نبستن. دلیلش رو پرسیدم. پدرتون گفت برادرتون اعتقاد داره اگر کارگری خطایی کرد فقط تذکر بدهیم که حقالناس کرده، همین بهترین کار است. انگار برادرتون گفته مچگیری کار مومن نیست. از این حرفهاجا خوردم و چایی به گلویم پرید و چندین بار سرفه کردم.
–چی شد خانم مزینی؟
دستم را به علامت حالم خوبه بالا بردم.
"چطور امیر محسن به من حرفی نزده؟"
البته امیرمحسن اینطور افکاری دارد ولی از این که من باید از یک غریبه این حرفها را بشنوم در دلم برای امیرمحسن خط و نشان کشیدم.
–از این که شما خبر ندارید تعجب میکنم.
خندهی مصنوعی کردم.
–آخه پدر و برادرم زیاد مسائل کاری رو تو خونه بروز نمیدن.
–اهوم. کار خوبیه.
–اگه دیگه کاری ندارید من برم؟
–خب پس از کی مشغول میشید؟
–نمیدونم. اجازه بدید فکر کنم بهتون خبر میدم.
–دیگه چه فکری؟ شما چیزی از دست نمیدید که بخواهید فکر کنید. یه شغل خوب گیرتون میاد و هر وقتم خوشتون نیومد میتونید برید.
"ای خدا، کی فکر میکرد یه خواستگاری آخرش به اینجا برسه."
با مِن ومِن گفتم:
–راستش این اعتمادتون برام یه کم عجیبه.
–شاید برای این زود بهتون اعتماد کردم چون پدر و برادرتون رو خوب شناختم.
"وا؟ خب اگه تو مطمئنی ما خانواده خوبی هستیم چرا خواستگاری رو ملغی میکنی؟"
روبرویم ایستاد.
–من یه عذر خواهی به شما بدهکارم. اگه این مشکل به وجود نمیومد اصلا اذیت نمیشدید.
دلم برایش سوخت. پرسیدم:
–مشکلتون کاریه؟ همین چیزهایی که گفتین؟
–نه، شخصیه.
جوری این جمله رو گفت که دیگر نتوانستم چیزی بپرسم.
–انشاالله هر چی هست زودتر برطرف بشه.
بعد به طرف در راه افتادم.
–با اجازتون من میرم.
–من میرسونمتون.
–ممنون، خودم برم راحتترم.
–ممکنه به قرارتون نرسید.
قرارم را از یاد برده بودم.
–قرارم؟ آهان، میرسم راهی نیست.
◀️ ادامه دارد...
•────⋅ৎ୭⋅────•
@downloadamiran
•────⋅ৎ୭⋅────•