#دانلودکده_امیران
❣﷽❣
🎊 #آخرین_عروس 🎊
#قسمت_ششم
فكر مى كنم ديگر فهميدى كه چرا مليكا نمى خواهد با پسر عمويش ازدواج كند. او از جنس اين مردم نيست. خدا به او چيزى داده كه به خيلى ها نداده است.
خدا به مليكا، قدرت فكر كردن داده است. گويا تنها عيب او اين است كه فكر مى كند!!
امروز كسى نبايد خودش فكر كند. روحانيّونى كه نانِ حكومت مى خورند به جاى همه فكر مى كنند. وظيفه مردم فقط اطاعت بدون چون و چرا از آنهاست. آنها مى گويند كه رضايت خدا و مسيح فقط در اين اطاعت است.
در اين روزگار هر كس كه مى فهمد بايد سكوت كند وگرنه سزايش مرگ است.
آخر چگونه ممكن است خدا كليد بهشت را به كسانى بدهد كه دم از خدا مى زنند و از سفره حكومت قيصر نان مى خورند؟
💞🏳💞
چند روز مى گذرد و مليكا خبردار مى شود كه بايد خود را براى مراسم عروسى آماده كند.
پدربزرگ او، قيصر دستور داده است تا اين عروسى هر چه زودتر برگزار شود. حتماً مى دانى در روم به پادشاهى كه كشور را اداره مى كند "قيصر" مى گويند. مليكا، نوه قيصر روم است.
او دستور داده است تا سران و بزرگان از سراسر كشور در پايتخت جمع بشوند. پيش بينى مى شود كه تعداد آنها به چهار هزار نفر برسد.
سيصد نفر از روحانيّون كليسا هم دعوت شده اند تا در اين مراسم حضور داشته باشند. قصر بزرگ و زيبايى براى اين مراسم در نظر گرفته شده است.
قيصر مى خواهد براى ملكه آينده روم جشن بزرگى بگيرد، جشنى كه نشانه اقتدار و عظمت خاندانش باشد.
مليكا هيچ چاره اى ندارد، بايد به اين عروسى رضايت بدهد.18
اكنون، تمام قصر غرق نور است، عدّه اى مى رقصند و گروهى هم مى نوازند. همه مهمانان آمده اند و قيصر بر روى تخت خود نشسته است.
درِ قصر باز مى شود، داماد در حالى كه گروهى او را همراهى مى كنند وارد مى شود.
او به سوى قيصر مى آيد، خم مى شود و دست قيصر را مى بوسد و به سوى تخت دامادى مى رود تا بر روى آن بنشيند.
همه كف مى زنند و سوت مى كشند، داماد افتخار مى كند كه امشب زيباترين دختر روم، همسر او مى شود.
او مى خواهد بر روى تخت بنشيند كه ناگهان همه چيز مى لرزد!
زلزله اى سهمگين، همه را به وحشت مى اندازد. آن قدر سريع كه فرصت فرار يا ماندن را به هيچ كس نمى دهد.
همه چيز در يك لحظه اتفاق مى افتد، گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. پايه هاى تخت داماد شكسته و داماد بى هوش بر روى زمين افتاده است!
هيچ كس حرفى نمى زند، همه مات و مبهوت به هم نگاه مى كنند، آيا عذابى نازل شده است؟
عروسى به هم مى خورد، قيصر بسيار ناراحت مى شود، چه راز و رمزى در كار است؟ هيچ كس نمى داند.19
شب از نيمه گذشته و سكوت همه جا را فرا گرفته است. نورِ مهتاب از پنجره بر اتاق مليكا مى تابد.
اكنون مليكا خواب مى بيند:
عيسى(ع) به اين قصر آمده است. همه ياران او نيز آمده اند.
آيا شمعون را مى شناسى؟ او وصىّ و جانشين حضرت عيسى(ع) است و مليكا هم از نسل اوست. شَمعُون، پدربزرگِ مادرى مليكا است.20
هر جا را نگاه مى كنى فرشتگان ايستاده اند. در وسط قصر منبرى از نور گذاشته اند.
گويا همه، منتظر آمدن كسى هستند.
ملكيا در شگفتى مى ماند، به راستى چه كسى قرار است به اينجا بيايد كه عيسى(رحمهم الله) در انتظارش، سراپا ايستاده است.
ناگهان در قصر باز مى شود. مردانى نورانى وارد مى شوند. بوى گل محمّدى به مشام مى رسد. بانويى جوان و نورانى هم همراه آنها آمده است.
عيسى(ع) به استقبال آنها مى رود، سلام مى كند و خوش آمد مى گويد: "سلام و درود خدا بر تو اى آخرين پيامبر! اى محمّد!".
عيسى(ع) محمّد(ص) را در آغوش مى گيرد و از او مى خواهد به قسمت پذيرايى قصر بروند.🎀🏳🎀
همه مى نشينند. چهره عيسى(ع) همچون گل شكفته شده و سكوت بر فضاى قصر سايه افكنده است.
مليكا فقط نگاه مى كند. به راستى در اينجا چه خبر است؟
بعد از لحظاتى، محمّد(ص) رو به عيسى(ع) مى كند و مى گويد: "اى عيسى! جانشين تو، شمعون دخترى به نام مليكا دارد، من آمده ام او را براى يكى از فرزندانم خواستگارى كنم".
محمّد(ص) با دست اشاره به جوانى مى كند كه در كنارش نشسته است. مليكا نگاه مى كند جوانى را مى بيند كه صورتش چون ماه مى درخشد. اين جوان، امام يازدهم شيعيان و نام او "حسن" است.
محمّد(ص) منتظر جواب است. در اين هنگام عيسى(ع) رو به شمعون، پدربزرگ مليكا مى كند و مى گويد: "اى شمعون! سعادت و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت مليكا را به عقد ازدواج فرزند محمّد در مى آورى؟".
#ادامه_دارد
#دانلودکده_امیران 😌
#آخرین_عروس 💞
📝 نوشتهی: #مهدی_خدامیان
💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
💞 @downloadamiran
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دانلودکده_امیران
جٵݩم فدٵے مھدے(عج):
🥀صاحب الزمانے و
زمان با الهام پلڪ زدنهایت،
درجست و گریز است
🥀آقاے مهربان ثانیهها؛
ثانیهها،بے تو در تلَفند!
"أینَصاحِبُنا؟"
پسکِے قصد آمدن داری؟✨🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
#دانلودکده_امیران
@downloadamiran
#دانلودکده_امیران
#مولایمن
🍂این دل به جز تو بهر کسی بی قرار نیست
درمان سوز هجر، که جز وصل یار نیست...
🍂از دوری و فراق تو یا صاحب الزمان
عمری ست کار ما که به جز انتظار نیست...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#روزتان_مهدوی
#امام_زمان
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#دانلودکده_امیران
@downloadamiran
#دانلودکده_امیران
#سلام_امام_زمانم🧡
📖✨ السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...
🌱✨سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
🌱✨سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#امام_زمان
@downloadamiran
#دانلودکده_امیران
جٵݩم فدٵے مھدے(عج):
♨️توصیه امام زمان عجل الله برای وسعت رزق و روزی
🔸یکی از بزرگان در نجف اشرف توسلی به امیرالمومنین (علیه السّلام) کرد که « یا علی شما خودت نان جو می خوردی من نمی توانم زندگی است و خرج دارد، یک فکری برای ما بکن. ما به شما پناه آوردیم.
🔸آن روز و فردا و این ماه و آن ماه خبری نشد، یک روز خیلی ناراحت شد و به حرم رفت که یا علی دیگر نمی توانم صبر کنم، یک فکری برای من بکن، شب حضرت را در خواب دید فرمودند: برو اهواز، فلان جا، کارت اصلح می شود، بلند شد و رفت همان جا که حضرت فرموده بود.
🔸شخص به او گفت: «آقا فرمودند بین الطلوعین بیدار باش توسعه رزق شما تضمین شده است.»
می پرسد: آقا کیست؟
جواب می دهد : «حضرت بقیه الله»
آقا فرمودند: «بین الطلوعین بیدار باش توسعه رزق شما تضمین شده است.»
🖋آیت الله ناصری دولت آبادی
#امام_زمان
#سبک_زندگی
@downloadamiran
❣﷽❣
🎊 #آخرین_عروس 🎊
#دانلودکده_امیران
#قسمت_هفتم
محمّد(ص) منتظر جواب است. در اين هنگام عيسى(ع) رو به شمعون، پدربزرگ مليكا مى كند و مى گويد: "اى شمعون! سعادت و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت مليكا را به عقد ازدواج فرزند محمّد در مى آورى؟".
اشك شوق در چشمان شمعون حلقه مى زند و بعد نگاهى به دخترش مليكا مى كند و مى گويد: "آرى، با كمال افتخار قبول مى كنم".
محمّد(ص) از جا برمى خيزد و بر بالاى منبرى از نور قرار مى گيرد و خطبه عقد را مى خواند: "بسم الله الرّحمن الرّحيم; امشب مليكا، دختر شمعون را به ازدواج يازدهمين امام بعد از خود، حسن در آوردم. شاهدان اين ازدواج، عيسى و شمعون و حواريّون و على و فاطمه و همه خاندان من هستند".
وقتى سخن محمّد(ص) تمام مى شود همه به يكديگر تبريك مى گويند و همه جا غرق نور مى شود.21
مليكا از خواب بيدار مى شود. نور مهتاب به داخل اتاق تابيده است. او از روى تخت بلند مى شود به كنار پنجره مى آيد: خدايا اين چه خوابى بود من ديدم!
او مى فهمد كه عشقى آسمانى در قلب او منزل كرده است. او احساس مى كند كه حسن(ع) را دوست دارد.
يا مريم مقدّس! من چه كنم!
آيا اين خواب را براى مادرم بگويم؟ آيا مى توانم پدر بزرگ را از اين راز با خبر كنم؟
نه، او نبايد اين كار را بكند. مليكا نمى تواند به آنها بگويد كه عاشق فرزند محمّد(ص) شده است؟
آخر چگونه ممكن است كه نوه قيصر روم بخواهد با فرزند پيامبر مسلمانان ازدواج كند؟
مدّت هاست كه ميان مسلمانان و مسيحيان جنگ است. كافى است آنها بفهمند كه مليكا به اسلام علاقه پيدا كرده است، آن وقت او را مجازات سختى خواهند كرد!
هيچ كس نبايد از اين خواب با خبر بشود.
اين عشق آسمانى بايد در قلب مليكا مثل يك راز بماند.
چند روزى گذشته است و عشق ديدار جگر گوشه پيامبر در همه وجود مليكا ريشه دوانده است.
رنگ او زرد شده و خواب و خوراك او نيز كم شده است. همه خيال مى كنند كه او بيمار شده است.
قيصر بهترين پزشكان را براى درمان مليكا مى آورد; امّا هيچ فايده اى ندارد. آنها درد او را نمى فهمند تا برايش درمانى داشته باشند.
مليكا روز به روز لاغرتر مى شود. چشمانش به گودى نشسته است. هيچ كس نمى داند چه شده است.
مادر براى او گريه مى كند و غصّه مى خورد كه چگونه عروسى دخترش با زلزله اى به هم خورد. بعد از آن بيمارىِ ناشناخته اى به سراغ مليكا آمده است.
امروز قيصر، پدربزرگ مليكا به عيادت او آمده است:♒️🏳♒️
دخترم! مليكا عزيزم! صداى مرا مى شنوى!
مليكا چشمان خود را باز مى كند. نگاهش به چهره مهربان پدربزرگش مى خورد كه در كنارش نشسته است. اشكِ چشم او بر صورت مليكا مى چكد:
ــ دخترم! نمى دانم اين چه بلايى بود كه بر سر ما آمد؟ من آرزو داشتم كه تو ملكه روم شوى; امّا ديدى كه چه شد.
ــ گريه نكن پدربزرگ.
ــ چگونه گريه نكنم در حالى كه تو را اين گونه مى بينم؟
ــ چيزى نيست. من راضى به رضاى خدا هستم.
ــ دخترم! آيا خواسته اى از من ندارى؟
ــ پدربزرگ! مسلمانان زيادى در زندان هاى تو شكنجه مى شوند. آنها اسير تو هستند. كاش همه آنها را آزاد مى ساختى و در حقّ آنها مهربانى مى كردى، شايد مسيح و مريم مقدّس مرا شفا بدهند!
قيصر اين سخن را مى شنود و به مليكا قول مى دهد كه هر چه زودتر اسيران مسلمان را آزاد كند.
بعد از مدّتى به مليكا خبر مى رسد كه گروهى از اسيران آزاد شده اند. او براى اين كه پدربزرگ خود را خوشحال كند، قدرى غذا مى خورد. پدربزرگ خشنود مى شود و دستور مى دهد تا همه مسلمانانى كه در جنگ ها اسير شده اند آزاد شوند.
اكنون مليكا دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "اى مريم مقدّس! من كارى كردم تا اسيران آزاد شوند، من دل آنها را شاد كردم. از تو مى خواهم كه دل مرا هم شاد كنى".
مليكا منتظر است شايد بار ديگر در خواب محبوبش را ببيند. شايد يار آسمانى اش، حسن(ع) به ديدارش بيايد.22
#ادامه_دارد...
#آخرین_عروس
#دانلودکده_امیران
#مهدی_خدامیان
✨ @downloadamiran 🌱
🌹 #با_شهدا_شهید_یوسف_گلکار
#دانلودکده_امیران
✍️ خرید عروسی
▫️برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمیخواهم از همین حالا زندگیام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل میخرید، میگذاشت توی یک پلاستیک سیاه، میگفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد...
📚 راوی: همسر شهید
🦋 @downloadamiran 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #ذکر_روز
🗓 چهارشنبه ۲۴ آذر (۱۰ جمادی الاولی)
📿 صد مرتبه «یا حَیُّ یا قَیّومْ»
#دانلودکده_امیران
🦋 @downloadamiran 🦋
مادر دوبخش است:
ما و در
و قصه یتیمی ما از کنار در شروع شد💔!'
+دهه فاطــــمیه نزدیک است...🏴
#دانلودکده_امیران
{°•○●●○•°}
🦋 @downloadamiran 🦋
💠امام صادق عليه السلام
🔸 امْتَحِنُوا شِيعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِيتِ اَلصَّلاَةِ كَيْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْهَ
🔹شيعيان ما را در وقتهاى نماز بيازماييد كه مواظبت بر نمازشان چگونه است
📗وسائل الشیعة ج4 ص114
#دانلودکده_امیران
#نماز
🕊 @downloadamiran 🕊
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
#دانلودکده_امیران
▫️تا که لب گفت: سَلامٌ عَلَیا لَأرباب حُســـــین علیهالسلام یک نفس رفت دلم تا خود بین الحرمین🕊⚘
➕ان شالله زیارت آقا در دنیا و شفاعتش در عُقبی قسمتمان🤲
#صبحتون_حسینی🌤
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
🌸 @downloadamiran 🌸