eitaa logo
روش مطالعه، تحقیق و نگارش
377 دنبال‌کننده
349 عکس
168 ویدیو
141 فایل
نظر خود را برای مدیر کانال بفرستید. @drhosseins
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از معارف اسلامی
و مجموعه (شماره 1) نگارش: 25/04/1399 دانشجو بودم در اتاق یکی از استادان نشسته، مشغول صحبت با او بودم. جوانی وارد شد، سلام کرد و خطاب به استاد گفت: «من دانشجوی دکتری دانشگاه الف هستم، برای دفاع از رساله، باید مقاله‌ام چاپ شود. شما سردبیر مجله پ هستید، خدمت رسیدم تا از شما کمک بگیرم.» او اضافه کرد: «البته با اجازه‌تون اسم شما را هم به عنوان همکار می‌آورم.» استاد به آن دانشجو گفت: «روند چاپ مقاله در مجله ما یک سال طول می‌کشد.» دانشجو پرسید: «جسارتاً درجه‌ی علمی‌تون چیه تا من در مقاله قید کنم؟» استاد گفت: «من استاد تمام هستم. و با لبخندی که تمام دندان‌های بالا و پایین تا دندان عقل او پیدا بود، اضافه کرد: «فوول پروفسور!» دانشجو گفت: «باعث افتخاره اسم شما در مقاله‌ی ما بیاد.» استاد که هنوز شکرخند «فوول پروفسور» از چهره‌اش محو نشده بود، اضافه کرد: «البته ناگفته نماند که من نیازی ندارم!» از سیاق سخن استاد معلوم بود پیشنهاد آن دانشجو را رد نکرد، بلکه معنای سخن او این بود: که من چون استاد تمام هستم، از روی بی نیازی، شما بخوانید منت، این افتخار را به تو می دهم تا اسمم در مقاله شما باشد. نقد پیشنهاد آن دانشجو در جای خود محفوظ، اما من به عنوان شاهد قبلاً از جایگاه آن استاد در ذهن خود برجی بلند ساخته بودم و به عنوان الگو به او نگاه می‌کردم. با شنیدن عبارت نخوت آمیز «من نیازی ندارم» او خطاب به آن دانشجوی درمانده، چنان از چشمم افتاد که وجهه‌اش هرگز ترمیم نشد. و آن جایگاه مانند برج‌های دومینو که در مسابقه می‌سازند و بعد در لحظه‌ای آوار می‌شود، در ذهنم فروریخت. تا مدتی با خودم در چالش بودم و به خودم دلداری می‌دادم و می‌گفتم: «این همه استاد نمونه‌ی علم و اخلاق هست، یکی هم این جور باشد، طبیعی است.» چندی بعد در دانشگاه دیگر دیدم، «فوول پروفسور» دیگر، جمله‌ی «من نیاز ندارم» را خطاب به دانشجو و همکار و ... آنقدر تکرار می‌کند که مخاطب فکر می‌کند که این تکیه کلام اوست. به خصوص دانشجویان وقتی می‌دیدند او از یک سو در وادار کردن آنان به نوشتن مقاله چنان سخت‌گیر است که فقط مانده تهدید به مرگشان کند! از سوی دیگر این چکش «من نیاز ندارم» های او تناقضی را پیش روی آنان آشکار می‌کند که به راستی سخن استاد خدشه وارد می‌کرد. از این‌ها گذشته با خود می‌گفتند: «مگر راهنمایی و مشاوره علمی به دانشجویان از وظایف استاد نیست، پس چطور استاد مکرر می‌گوید: «من نیاز ندارم؟!» یعنی به انجام وظیفه نیاز ندارد؟! و گاه به عنوان شکوه نزد همکاران دیگر می‌گفتند: «چرا بایددانشجو احساس کند تا از رساله‌اش دفاع کند، زیر بار منّت -استاد تمام- کمرش خرد می‌شود.»
نگارش: (شماره2) یک روز تابستانی، سال 1398، ساعت هفت و نیم صبح بود، سلاّنه سلاّنه به سمت کلاس درس- ترم تابستان- می‌رفتم. در حیاط دانشگاه با یکی از همکاران همراه شدم، هر دو به یک سو می‌رفتیم، سلام و علیک و احوال‌پرسی گرمی کردیم. استاد جوان بود و تمام! صد، صد و پنجاه قدم، همراه بودیم، لذا فرصتی بود برای گفتگویی کوتاه، در خلال صحبت پرسیدم: «استاد، چند سال سابقه‌ی خدمت داری؟» گفت: «من بازنشسته شدم.» با تعجّب پرسیدم: «چرا این قدر زود؟!» و در ادامه گفتم: «شما ما شاء الله، هم جوانید و هم استاد تمام و تا هفتاد و چند سال هم می‌توانستید خدمت کنید؟!» استاد با حالت کسی که بگوید: دست روی دلم نگذار، گفت: «آخه این که دانشگاه نیست!...» گفتم: «در این ایام چه می‌کنی؟ آیا پروژه‌ای در دست داری؟» گفت: «نه! پارک می‌روم، قدم می‌زنم، ورزش می‌کنم.» باز به وصف احوال دانشگاه گریزی زد و از بلاتکلیفی سازمانی دانشگاه شاکی بود، اینکه از یک سو وابسته به آموزش و پرورش است و درست حمایت نمی‌شود. از سوی دیگر تحت ضوابط وزارت علوم است و آنها اجرای مقررات خود را می‌خواهند ولی پشتیبانی و خدمات دانشگاه‌های دیگر را به این نمی‌دهند. خلاصه دانشگاه را به شتر مرغی تشبیه کرد که نه بار می‌تواند ببرد و نه می‌پرد! استاد گلایه های دیگری هم داشت که مقالی جدا می طلبد. وی در ادامه گفت: «به بچه‌هام وصیّت کرده‌ام که تا هفت نسل، اگر محتاج نان شب هم بودند، هرگز گرد آموزش و پرورش نگردند و کیلومترها از آن فاصله بگیرند.» امروز از این حکایت، درست یک سال می‌گذرد و ذهن من هنوز درگیر جواب این سؤال است که: «چرا باید یک معلّم زحمت کشیده، بالیده و به استاد تمامی رسیده، آن قدر اذیّت شده و رنجیده باشد که به بازنشستگی اختیاری بسنده نکرده، به فرزندان خود وصیت کند تا از این سیستم فاصله بگیرند و از آن دور شوند؟!» البته کسی که خود همدرد آن استاد ارجمند و زخم خورده‌ی ضوابط تبعیض‌آمیز، تنگ‌نظرانه، کارناشناسانه‌ی این سیستم است تا حد زیادی جواب برایش روشن است. و شنیدن سخنان استاد در آن روز، انسان را حقیقتاً به حال آموزش و پرورش و متولیان پیرسال و ناخوش احوالش متأسف می ساخت. و جدا شدن نیروهایی مانند آن استاد جوان، هم قدم در آن روز تابستان، از نظام تعلیم و تربیت خسارت بزرگی است که مسئولان و مسبّبان آن، در هر رده‌ای، در پیشگاه خدا مورد مؤاخذه خواهند بود. طنز قصه این است که: «برخی از مسئولان با آب و تاب از پدیده فرار مغزها به خارج از کشور سخن می‌گویند، حال آن که خود در داخل هم، مغزها را با بی‌مهری و بی‌تدبیری- بخوانید با تدبیر سیاه- از میدان خدمت بیرون می‌رانند.» 27 تیرماه 1399
نکته ی نگارشی: ------------------------------------------- در گفتار و نوشتار بهتر است، واژه های "در رابطه با ،در ارتباط با، به کار نبریم و به جای آن ها از : "در باره یِ ، برایِ،به منظورِ" بهره ببریم،مانند: در ارتباط باسلامت نَفس با شما سخن گفتم.نادرست. در باره ی سلامت نَفس با شما سخن گفتم.درست. در رابطه با ویژگی های خرمای جهرم،مقاله ای نوشتم.نادرست. برای ویژگی های خرمای جهرم، مقاله ای نوشتم.درست. -------------------------------- مهدی نادریان.
هدایت شده از معارف اسلامی
دو گونه علیه السلام
https://www.mashreghnews.ir/news/614389/ امام خامنه‌ای بارها گفته‌ است: «من در مقوله‌های سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری و امثال اینها ورود ندارم. یعنی یک مستمع عامی هستم اما در مورد شعر و رمان نه، آدم عامی نیستم. از این آثاری که وجود دارد، زیاد خوانده‌ام.» هایی که مقام معظم رهبری حضرت آیت الله آنها را خوانده است
به نام خدا- کالبدشکافی_دانشگاه (شماره 3) نگارش: آسيب در دکتر شبیر از همکاران دانشگاهی، تعریف می کرد: یکی از شب‌های دهه‌ی هشتاد، ساعت ده شب بود، استاد (هـ) تلفنی با من تماس گرفت، ضمن سلام و احوال‌پرسی گفت: «جزوه‌ای را که در موضوع «ت ق» برای تدريس در مقطع کارشناسی ارشد نوشته بودی، با عنوان ... به اسم خودم چاپ کردم، اکنون چاپ دوم آن به بازار آمد. گفتم: «مبارک است!» نه در آن تماس تلفنی و نه بعد از آن، هرگز به روی استاد نیاوردم که: «کار شما با اخلاق پژوهش ناسازگار است. و تحقیقی که من نزدیک صد ساعت وقت برایش صرف کرده‌ام و صددرصد متعلق به من است، شما با تغییر پنج تا ده درصدی، همه‌ی آن را مصادره کرده‌ای. دست کم اسم مرا هم به عنوان مؤلف دوم می‌نوشتی!» همیشه معتقد بودم باید احترام استاد را حفظ کرد. و رمز موفقیت تحصیلی و علمی دانشجو را در تکریم استاد می‌دانستم. شاید به نظر برسد که در این رویداد، امر به معروف و نهی از منکر از سوی دانشجو- که دیگر دانش‌آموخته بود، نه دانشجو- ترک شده است. اما به نظر او کار از کار گذشته بود و بعد از چاپ دوم کتاب، اثر چندانی نداشت. به هر حال این مانع آن نبود که به خاطر تضييع حقوق مادی و معنوی خود به شدّت ناراحت باشم، آن شب، حال پدر و مادری را داشتم که به سفری کوتاه رفته‌اند، و عقاب که چشم آن‌ها را دور دیده، نوزادشان را بلند کرده و ربوده است. برای يافتن راه برون‌شد به ديوان خواجه تفأل زدم، با کمال شگفتی ديدم به هر دو بُعد مادی و معنوی مسأله اشاره کرده و مرا تا حدّ زیادی تسلّی داد. خواجه فرمود: نعيم هر دو جهان پيش عاشقان به دو جو که اين متاع قليل است و آن عطای حقير معاشری خوش و رودی به ساز می‌خواهم که درد خويش بگويم به ناله‌ی بم و زير چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگير بدين ترتيب لسان الغيب هم درباره‌ی متاع قليل حقوق مادی دنيوی و هم عطای حقير حقوق معنوی و اخروی، خيال مرا آسوده کردند. ضمن اين که اين‌گونه رخدادها را نوعی درد و ناهنجاری شمردند که برای تسکین بايد محرمی پيدا کرد و با او درد دل کرد. در باره‌ی ماهيت کار استاد- چاپ نوشته‌ی دانشجو به نام خود، بدون ذکر نام او- از سؤال کردم، با اين آيه‌ی شريفه پاسخ داد: «أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً» (کهف: 79) اما كشتى، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى‏كردند، خواستم آن را معيوب كنم، [چرا كه‏] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمی‏] را به زور مى‏گرفت. _ !_ چندی بعد یک روز عصر دوباره استاد به من زنگ زد و گفت: «من به همراه آقای دکتر «ق» داریم می‌ریم کربلا، خواستم از شما حلالیت بطلبم...» من هم خوشحال از اینکه استاد بلأخره در دل خود باور دارد که حق مرا ضایع کرده، حلال کردم. اما فقط جنبه‌ی خصوصی مسأله را یعنی از حق مادی و معنوی خودم گذشتم. من معتقدم که این کار یک جنبه‌ی عمومی هم دارد که حلالیت آن در اختیار من نیست. آن جنبه‌ی عمومی، لطمه و آسیبی است که این گونه کارها به شأن و جایگاه یک استاد و معلم می‌زند. استاد را از چشم شاگرد می‌اندازد و جنبه‌ی الگویی او را بی‌خاصیت می‌کند. و در مقام یک معلم هم بر سخنان و موعظه‌های او اثر می‌گذارد یعنی دل‌نشینی را از آن‌ها می‌زداید. و مانند لغزیدن باران تند بر روی سنگ، به محض برخورد با دل‌ها از آن‌ها دور می‌شود. و فرصت اثرگذاری نمی‌یابد.