eitaa logo
🌹امام علی (ع)🌹
141 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
131 فایل
ارتباط با ادمین @banooymordad110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸تقدیم به همه ی و میدانم چه قدر است زندگی برایت در این جامعه امروزی! میدانم برای چشمانت دست به هرکاری میزنی ... میدانم که وقتی با داخل مغازه میروی یک راست سرت را در میکنی تا چشمت به هیچ کس نیفتد و مردم نادان می گویند همش سرش تو گوشیه!😐 آنان نمی فهمند ولی من میدانم ... میدانم قلبت چه دردی می کشد وقتی مردان جامعه ات را میبینی که از تن دریده و همه فقط نر شده اند ... برادرم چه عذابی میکشی وقتی زنانی با صدها و برایت در خیابان ها میگذارند و تو چشم می پوشانی ... چه میتوانم بگویم در برابر این وصف نشدنی ات؟🥀 میدانم چه دردی دارد دیدن مردانی که با ظاهر و گرگ گونه وجه ی تو و تمام امثال تو را خراب میکنند ... آری برادرم با میگویم که خون فاطمه (س) در رگ هایت جاری ست ... میدانم در این روزگار که پسران هم چون تو شهوت در جلو چشمان شان زده تو با چه نیروی از آن می گریزی .. . چقدر سخت است💔 توهم مردی توهم غریزه داری ... من که دخترم ولی برادرم راستش را بگو چگونه در این بازار خودت را این گونه حفظ کرده ایی؟ بگو چه شب هایی تا صبح ریختی برای دختران و پسران آلوده شده جامعه ات؟ برای خون بار مهدی (عج)؟ چگونه میخواهند جواب بدهند؟ اصلا میتوانند در برابر این همه گناه پاسخگو رنج و عذاب های تو باشند؟ چگونه میخواهند روز در چشمانت نگاه کنند در حالی که با فجیع ترین وضع ها در برابرت میرفتند و تو چشم می پوشاندی؟🕊 برادرم چه زیبا می جنگی در این میدان بی عفتی!! دعا میکنم خداوند پاک ترین عالم را نصیب ات کند که به حق لیاقت توست. الحق که معنی کلمه ی مرد، ادامه دهنده ی راه ، علم دار حسین تویی👊🏻 خوشبحالت چه مقامی داری پیش شهدا ... من هم قول میدهم با مکمل تو باشم ... کانال خانواده ومشاوره(درایتا) @moshaverediny
۷ اسفند ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 پشت پرده هجمه رسانه‌های اصلاح‌طلب به دستگاه های و ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
۲۷ آذر ۱۴۰۰
✍️ماجرای یک خودکشی و سهم ساختارهای فرهنگی بی‌تفاوت و کم رمقی در سکوهای معرفتی و معناساز جامعه 🔹به‌طور معمول سالانه یک نفر به ازای هر ۵ تا ۱۵ هزارنفر خودکشی می‌کند.بیشترین آمار در کشورهای اروپایی و صنعتی بوده و کمترین میزان خودکشی نیز مربوط به کشورهای شرق مدیترانه است که غالبا مسلمان یا مذهبی هستند. 🔸در همین موضوع، امیل دورکیم جامعه‌شناس فرانسوی، انواع خودکشی را ذیل چهار عنوان تقسیم بندی کرده است. 1️⃣خودکشی خودخواهانه بیانگر عدم احساس تعلق طولانی مدت فرد به گروه و عدم یکپارچگی در یک جامعه است. نتیجه چنین احساس، خودکشی خودخواهانه بوده چون آنها هیچ اتصالی به جمع ندارند. این غیبت می‌تواند منجر به بی‌معنا شدن، مالیخولیا و افسردگی شود. دورکیم چنین جدایی را «فردشدن بیش از حد» می‌نامد.(دلیل اجتماعی_روانشناختی) 2️⃣خودکشی نوع‌دوستانه با احساس غرق شدن در اهداف و باورهای گروه مشخص می‌شود و در جوامعی با یکپارچگی بالا رخ می‌دهد، جایی که منافع فردی کمتر از منافع کل جامعه مهم تلقی می‌شود. از آنجا که منافع فردی مهم تلقی نمی‌شود، بنظر دورکیم در یک جامعه نوع‌دوستانه دلیل چندانی برای خودکشی افراد وجود ندارد.(دلیل اعتقادی_ایدئولوژیک) 3️⃣خودکشی آنومیک ناشی از نابسامانی بیانگر انحطاط اخلاقی فرد و عدم جهت‌گیری اجتماعی است که با و اقتصادی چشمگیر مرتبط است. مردم نمی‌دانند در جوامع خود در کجا قرار می‌گیرند. وقتی بی‌نظمی اخلاقی حاکم است و افراد حدود خواسته‌های خود را نمی‌دانند، دائماً در حالت ناامیدی به سر می‌برند. این خودکشی می‌تواند زمانی رخ دهد که آنها دچار تغییرات شدید در ثروت شوند.(دلیل اقتصادی_اخلاقی) 4️⃣خودکشی تقدیرگرایانه زمانی اتفاق می‌افتد که فرد بیش از حد تحت نظارت قرار دارد، زمانی که آینده او بی‌رحمانه مسدود شده و احساساتش تحت انضباط ستمگرایانه به شدت خفه می‌شوند.این مدل در جوامعی به وجود می‌آید که ساکنان آنها ترجیح می‌دهند بمیرند تا زندگی کنند.(دلیل سیاسی_اجتماعی) 🔹فارغ از این واقعیت که در جامعه ، فردیت حداکثری حاکم می‌شود و توجهات حداقلی شده و پیوندها کمرنگ می‌شود و بحران عواطف بروز پیدا می‌کند، بنظر می‌رسد که این چهار دلیل، حق مطلب را در رابطه با پدیده خودکشی ادا نکرده اند. مبانی فکری چه بسا توان درک متغیری به نام "معنا در زندگی" را ندارد و در تقسیم‌بندی های چهارگانه، این مفهوم را تحت عناوین دیگری تقلیل داده یا اساسا نادیده انگاشته است. 🔸اینکه آخرین حرف‌های یک بازیگر، در نقد فراگیر از و خود بوده، نشانه یک بحران وضعیت در شرایط فرد است. 🔹خودآگاهی دیرهنگام و انتقادی و اظهار تاسف از نداشتن فرزند و ازدواج دیرهنگام و اینکه بهیچ‌وجه اجازه نخواهد داد بچه‌هایش وارد عرصه شوند و شوریدن علیه مافیای موجود در صنف زیسته خود، یک احساس شکست معنایی را نشان دهد. بحث قضاوت از شرایط یک شخص نیست که ما از زندگی خصوصی این مرحومه اطلاعات کافی نداریم ولی وقتی حس شکست در ساحت هویت غالب زندگی‌اش حاکم می‌شود بطوریکه در گفتگوی تصویری به زبانش جاری شده و عدم رضایت کامل از زمان ازدواج و فرزندآوری را هم مطرح می‌کند، یعنی نقاط اتکا در زندگی یک شخصیت دچار بحران شده است. 🔸هر انسانی در زندگی خود، نقاط اتکایی متشکل از دارایی‌ها و نسبت‌ها و موفقیت‌هایش دارد که باعث دلخوشی و پشتوانه معنایی او برای ادامه زندگی و لذت بردن یا تحمل شرایط محیطی می‌شود.هرگاه انسان نقاط اتکای خود را پوچ می‌انگارد و نسبت به گذشته و آینده خود به یاس منتهی می‌شود، حال خوبی را تجربه نخواهد کرد. آنچه که حال انسان را نرمال نگه‌ می‌دارد، گذشته قابل قبول و آینده قابل احترام است. 🔹در ورای این دو مقوله، و معانی برتر در زندگی می تواند نسبت به همه رویدادهای ریز و درشت زندگی سایه انداخته، و تفسیر باز و افق بدون بن‌بستی در میدان ابتلائات متنوع و متلون زندگی برای انسان رقم بزند. خلاصه و کوتاه باید اذعان نمود که در واقع هرجا که پدیده‌ خودکشی نمایان می‌شود، پیکان انتقادها بایستی سمت‌ نهاد فرهنگ و سکوهای معرفتی و معناساز اجتماعی باشد که باعث شده در بخشی از جامعه، فقدان معنا و یاس فلسفی و ایدئولوژیک مستولی شده و در برخی موارد به خودکشی بینجامد. 🔸ما که جامعه داریم و عنوان دین اسلام و مسلمانی را یدک می‌کشیم، نهادهای فرهنگی همچون حوزه و دانشگاه و مدرارس و ساختارهای فرهنگی همچون وزارت ارشاد و سازمان صداوسیما و سایر ارگان های عریض و طویل منتسب به فرهنگ بایستی نسبت به درونی‌سازی و عمق بخشی فرهنگ و معرفت دینی برای حل بحران‌های معنایی در جامعه فعال‌تر عمل کنند و با مارپیچ سکوت و اتیکت "من بی‌تقصیرم" نسبت به این معضلات، واکنش خنثی و ناامیدکننده نداشته باشند. 🖊حجت الاسلام علیرضا محمدلو ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
💭پیامد ناسزا گفتن به زمین و زمان لا تَسُبُّوا الرِّیاحَ فإنّها مَأمُورَةٌ، ولا تَسُبُّوا الجِبالَ ولا السّاعاتِ ولا الأیّامَ ولا اللَّیالِیَ فَتَأثَمُوا وتَرجِعَ علَیكُم. به بادها ناسزا مگویید كه آنها (از جانب خداوند) مأمورند و كوهها و لحظه ها و روزها و شبها را ناسزا نگویید كه گنهكار مى شوید و به خودتان بر مى گردد. حضرت محمد(ص) (علل الشرائع، ص 577، ح 1 - منتخب میزان الحكمة، ص 264 🌐 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
۴ فروردین ۱۴۰۱
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهارم : ورزش باستانی ( ۱ ) ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث به افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 @eamamali110
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
# شهیدانه ☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🌺@eamamali110
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
# شهیدانه ☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هجدهم : ۱۷ شهریور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال . با موتور به همان جلسه رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. 🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! 🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود. فرياد بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را کرده اند و... 🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. 🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟ 🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. 🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها. مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و... 🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به باز ميگردند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🌺@eamamali110
۸ مهر ۱۴۰۲