♦️ مصرف بالای آدامس میتواندباعث
🔹کندی ذهن شود
🔹بعضی ازافرادهنگام مطالعه یاتماشای سیدیهای آموزشی آدامس می جوند
🔹این جویدن باعث عدم تمرکزکامل مغزبر روی یادگیری می شود
#اربعین
💠کلمات پر کاربرد زبان عربی به لهجه عراقی
👈 در ایام اربعین در کربلا به دردتان میخورد.
🔸آن را ذخیره کنید🔹
💠فارسی : گذرنامه - پاسپورت
✅العربية : جَواز - باسبورت
💠فارسی : گذرنامه ها
✅العربية : جَوازات
💠فارسی : گذرنامه ات رو بده
✅العربية : إنْطِني جَوازَك
💠فارسی : بگذار ببینم - نگاه کنم
✅العربية : خلّي أشُوف
💠فارسی : ويزا
✅العربية : فيزَة
💠فارسی : كجاست؟
✅العربية : وِين
💠فارسی : سرويس بهداشتی کجاست؟
✅العربية : وِينِ المَرافِق الصَّحيَّة
(بدون کلمه صحیه بکار ببرید، چون اینگونه عامیانه تر است)
💠فارسی : میخواهم
✅العربية : أريد
💠فارسی : بروم
✅العربية : أرُوح
💠فارسی : به نجف
✅العربية : إلْنَجف (در اصل الی النجف بوده)
🔹نحوه تلفظ : أريد أروحِلْنَجف 🔹
💠فارسی : اتوبوس میخوای یا ون
✅العربية : تِريدِ الباص لُو كَيّة؟
💠فارسی : کرایه اش چنده - چقدر میشه
✅العربية : إشگَد؟ - إشگد الأجرة
💠فارسی : ده هزار - 10000 دینار - 10
✅العربية : عَشِر - عَشرتالاف
💠فارسی : خوبه
✅العربية : زِيَن
💠فارسی : نه گرونه!
✅العربية : لا، باهِز
💠فارسی : خيلی - گرونه
✅العربية : إهوَاي، كِلَّش - باهز
💠فارسی : گروهتون، چند نفر هستید؟
✅العربية : جَماعَتْكُم، چَم نفرات؟
💠فارسی : بیا بالا - سوار شو - بپر بالا
✅العربية : صْعَد - يا أللّه صْعد
💠فارسی : تمام شديد؟ همه سوار شدید؟ - تکمیل شد - تمام شد.
✅العربية : خَلاص؟ - *يا به صورت خبري* :خلاص!
💠فارسی : چمدان - ساک
✅العربية : جُنطَة - جمع : جُنَط
💠فارسی : راننده
✅العربية : سايِق
💠فارسی : ایستگاه پلیس
✅العربية : سِیطَرَة
💠فارسی : گیت - دروازه - ورودی
✅العربية : بَوّابَة
💠فارسی : افسر - مامور - مسؤول
✅العربية : ضابُط
💠فارسی : گاری - ارابه
✅العربية : عَرَبانة
💠فارسی : گاری چی - ارابه کش
✅العربية : عَرَبَنچي
💠فارسی : (بردار،بلند کن) - چمدون رو بردار
✅العربية : (شيل) - شيلِ الجُنطَة
💠فارسی : کیف - کوله
✅العربية : حَقْبَة
💠فارسی : هوا گرمه - گرمه
✅العربیة : ألْجَو حار - حار
💠فارسی : آبجوش
✅العربیة : مایِ الحارّ، ماي حار
💠فارسی : نان
✅العربیة : خُبُز
💠فارسی : نان ساندویچی(مخصوص به عراق)
✅العربیة : صَمّون
💠فارسی :کولر را روشن کن
✅العربیة : شَغِّلِ الْمُكَيِّف
💠فارسی : خاموش کن - خاموشش کن - کولر را خاموش کن
✅العربیة : طَفْ - طفِّيَه - طفّي المُكيّف
💠فارسی : وایستا - نگه دار
✅العربیة : اُگُفْ
💠فارسی : اینجا - آنجا
✅العربیة : إهْنا - إهناك
💠فارسی : بیا
✅العربیة : تعال
💠فارسی : برو
✅العربیة : رُح (روح)
💠فارسی : گم کردم
✅العربیة : ضَيَّعِت
💠فارسی : بگذار - قرار بده
✅العربیة : خَلّي
💠فارسی : چرا - برای چه
✅العربیة : لِيَش
💠فارسی : نمی فهمم - نمی فهمم چی میگی
✅العربیة : مَافْتَهِم (الف خوانده نمي شود) - مَفتَهم شِتگول
💠فارسی : کم - کمی عربی بلدم
✅العربیة : شُوَیّ، شْوَيّ - شوي أعرف، شوي أحچی
اگه قسمت شد مشرف شدید و استفاده کردید از این پست ما را هم یاد کنید...
التماس دعا
⭕️ خبر خوش رئیسی
🔻بعد از تسویه کامل ۵۴ هزار میلیارد تومنی که دولت روحانی از بانک مرکزی استقراض کرده بود حالا آقای رئیسی خبر داد کسری بودجه ۴۸۰ هزار میلیاردی دولت هم بدون استقراض از بانک مرکزی و بدون چاپ پول حل شده این خبر تو هر دولتی بود مثل بمب صدا میکرد
اما خب همچنان صد هیچ تو رسانه عقبیم
داستان کوتاه
بنده شاکر کیست؟
امام صادق علیه السلام فرمود: در زمان های گذشته، در میان بنی اسرائیل، عابری زندگی می کرد، که از امور دنیا محروم بود، و در وضع بسیار دشواری زندگی می کرد، همسرش آنچه داروندار داشت، در تأمین زندگی او مصرف کرد، و دیگر آهی در بساط نماند و عابد و همسرش روزهائی را با گرسنگی بسر بردند. تا اینکه همسرش مقداری نخ را که ریشه بود، پیدا کرد و به شوهرش داد، تا به بازار ببرد، و با فروش آن غذائی تهیه کند.
عابد آن را به بازار برد، وقتی به بازار رسید، دید بازار تعطیل است، و خریدارها جمع شده اند، و مأیوس بر می گردند، عابد با خود گفت، دریا نزدیک است، بروم در آنجا وضو بگیرم و دست و صورتم را بشویم، تا بلکه راه نجاتی پیدا شود، کنار دریا آمد، دید صیادی تور به دریا می اندازد و ماهی می گیرد اتفاقاً تورش را به دریا انداخت و کشید و تنها یک ماهی پلاسیده و بی ارزشی، در میان تور افتاده بود، عابد به صیاد گفت، این بسته نخ را به این ماهی می فروشم، صیاد، با کمال میل قبول کرد، عابر آن ماهی را برداشت و به خانه آمد، و جریان را به همسرش گفت.
همسر، ماهی را گرفت و مشغول پاک کردن و بریدن آن شده تا برای پختن آماده کند، ناگهان در شکم ماهی مرواریدی گرانبها یافت، شوهرش را خبر کرد، شوهر آن مروارید را به بازار برد و آن را به بیست هزار درهم فروخت. و سپس آن پول کلان را که در دو کیسه بود به منزل آورد، در همین لحظه، فقیری به در خانه آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به فقیر گفت: بیا و این یک کیسه را بردار و ببر، فقیر خوشحال شد و یک کیسه را برداشت و برد.
همسر عابد گفت: سبحان الله، ما خودمان در حالی که در سختی و دشواری فقر بسر می بریم، نصف سرمایه ما رفت. چند لحظه نگذشت که فقیر دیگری آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به او اجازه ورود داد، تا به او نیز کمک کند، او وارد خانه شد و همان کیسه درهم را که فقیر قبلی برده بود، آورد و در جای خود نهاد و به عابد گفت: کل هنیا مریئا...: از این روزی، بخور، گوارا و نوش جانت باد من فرشته ای از فرشتگان خدا هستم، پروردگار تو خواست بوسیله من تو را امتحان کند تو را شاکر و سپاسگزار یافت.
📗 داستان دوستان، ج 3
✍ محمد محمدی اشتهاردی
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
✨ #حدیث_روز
🌺امام حسن مجتبی «علیه السلام»⇩:
✙↫◄قسم به آن کس که محمّد صلی الله علیه و آله را به حق برانگیخت، هر کس، به هر اندازه که از حق ما ضایع کند، خداوند نیز به همان اندازه از عمل او ضایع و تباه خواهد نمود.
📚{احقاقالحق، ج ۱۱، ص ۲۳۹}
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
پیاده روی اربعین و بداخلاقی
👌توصیه مهم استاد فاطمی نیا (ره) به زائران اربعین
#اربعین
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی تکان دهنده از امیرالمؤمنین (ع)
🔹اتفاقی که واکنش امام حسن (ع) را به همراه داشت.
️
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشف حجابها و سلبریتیسازیها برای بازگرداندن جامعه به وضعیت فساد و فحشای قبل از انقلاب است
🔹شیوع مواد مخدر، الکل، قمار و فساد جنسی در میان سلبریتیهای قبل از انقلاب
📌 استاد رحیم پور ازغدی، حسینیه جماران تهران، چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۲
#فتنه_سلبریتی_ها
#فحشای_سازمان_یافته
️
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
# شهیدانه
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سیزدهم : شکستن نفس
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸باران شديدي در #تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن #نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
٭٭٭
🔸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول #فوتبال بودند به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که #ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود.
🔸خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک #گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
🔸در باشگاه #كشتي بوديم. آماده م يشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند!
🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن #شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. #ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت.
🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما #باشگاه مييايم تا #هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
🔸ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه #عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر ميکنين.
٭٭٭
🔸توي زمين چمن بودم. مشغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و با #خوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
🔸از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را ازدستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شده بود. در كنارآن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم.
🔸دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرف هاي نرو. گفتم: چرا؟!
جلو آمد و #مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
🔸اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفهارو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال #ورزش حرف هاي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
🔸من خيلي جاخوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود.هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زماني که ميديدم بعضي از بچه هاي #مسجدي و نمازخوان که #اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جوزدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉