نذورات مردمی حرم
جهت واریز نذورات خود
به شماره حساب های داخل عکس مراجعه فرمایید .
#آستان_مقدس_امامزاده_حسین
(علیه السلام )
📌 http://www.ebn-reza.ir
📌 http://instagram.com/ebn_reza_qazvin
📌http://sapp.ir/ebn_reza_qazvin
📌https://eitaa.com/ebn_reza_qazvin۷
📌 https://t.me/ebn_reza_qazvin
من از این نَفس، از این بی سروپا خسته شدم
خودم ازدست خودم آه خدا خسته شدم
اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی
بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم
من از این چشم که جز تو همه را می بیند
از همین کوری و این منظره ها خسته شدم
به همه وعده ی جبران محبت دادم
جزتو ای خوب، از این رسم وفا خسته شدم
لااقل کاش دمی شکرگزارت بودم
من از این لال زبانی به خدا خسته شدم
ای که ناگفته همه حاجت ما را دادی
قسمتم کن بروم کرببلا خسته شدم
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان💔
متوسل شده ام تا ڪه بیایم كـربـلا
نڪند بند دخیلم گِرِهَش محکم نیست؟
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_رضاعادلی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه پند آموز
✍ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: قرﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟ » ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺣﻤﻖ،ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻣﺴﺖ؟؟؟
💭 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﻭﺍﻝ ﮐﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ… ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﮐﺘﮏ ﺯﺩ .
💥ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻭﺳﺖ .ﻧﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺷﺘﯽ. ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼق و ادب اوست...
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#محمد_بروجردی
#مدیریت_انقلابی
#نهی_از_منکر
🌷 پاره کردن بتهای کاغذی
🌿 یکی از بچهها محوطهی کارگاه را پر از عکس هنرپیشههای خارجی کرده بود. محمّد با اینکه بچه بود وقتی دید که او گوشش بدهکار نصیحت و حرف کسی نیست، یک روز تمام عکسهای او را دور از چشم او پاره کرد و بر زمین ریخت.
🌸✨ فرماندهی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستانی واقعی از پیروزی یک سرباز در کشاکش وسوسه شیطان و ندای وجدان در محیطی خلوت در برابر یک دختر نامحرم
🌷 دقیقا یک سال از خدمت سربازیم می گذشت. روز پنج شنبه، مرخصی گرفتم تا به دیدار یکی از دوستانم که اصرار داشت در این شهر غریب، یک بار هم که شده به خانه اش بروم. وقتی که به خانه رسیدم، در زدم. خانمی پشت در آمد و گفت که برادرش در خانه نیست و چند ساعت دیگر می آید. چند قدم به عقب برداشتم که خداحافظی کنم و بروم که او با لحن خاصی گفت: طولی نمی کشد، بفرمایید داخل استراحت کنید تا او بیاید.
در جدالی سخت، مغلوب شیطان شدم و به داخل خانه رفتم. مرا به سمت مهمان خانه راهنمایی کرد و طولی نکشید که با هندوانه و تنقلات پذیرایی شروع شد. حرکاتش عجیب و غریب بود. آستین کوتاه پوشیده بود و انواع و اقسام طلاها به دستانش آویزان بود. تپش قلبم آن تپش همیشگی نبود.
در کشاکش جنجال بین وجدان و شیطان، وجدانم می گفت: مگر نمی دانی که ورود در جایی که مورد اتهام قرار می گیری، ممنوع است! چگونه وارد خانه ای شدی که فط تو و یک دختر نامحرم درون خانه هستید؟! اما شیطان اشاره می کرد، نگاه به جمال دختر کن! شادباش! وضعیت ظاهری دختر با آن ناز و کرشمه اش، بر آتش این جنجال می افزود.
او انواع و اقسام سؤالات را از من می پرسید و می خواست نقشه اش را آرام آرام پیاده کند.
با این اوضاع و احوال شیطان می خواست که تمام وجودم را تسخیر کند و سکان کشتی هوا و هوس درونم را به دست بگیرد.
نگاهم ناخودآگاه به سمت دیوار طرف قبله چرخید و خانه کعبه با آن همه زیبایی هایش، تمامی زیبایی های ظاهری درون آن خانه را در نظرم هیچ کرد. این جا بود که شیطان از پیشروی باز ایستاد و وجدان رمقی تازه گرفت.
وجدان، درون دلم بانگ زد که آیا می خواهی فردا در روز تولد مولایت، دامنت آلوده باشد و عید را با دامنی آلوده جشن بگیری! مگر فردا نمی خواستی به خاطر 13رجب، با دوستانت روزه مستحبی بگیری... پس چی شد!
وجدان دوباره چنین آهنگی سرداد: تو که می خواهی فردا روزه بگیری، الان توی این محل گناه چه کار می کنی؟ این جا بود که وجدان به قله پیروزی نزدیک شده بود و هوس را از قله دور می کرد.
چون برق از جا بلند شدم و بهانه گرفتم که من باید بروم. او با چشمانی متعجب گفت: شب پیش ما می ماندید. نان و پنیری پیدا می شود که با هم بخوریم. دیگر تحمل نداشتم. از خانه بیرون آمدم و به حیاط که رسیدم، او پشت سر من حرکت می کرد و هنوز هم می گفت: می ماندید یا لااقل شام را می خوردید و بعد می رفتید. دم در که رسیدم، در قفل بود. اما از خوش شانسی کلید روی در جا مانده بود. در را باز کردم، آخرین نیرنگ ها و نگاه های شیطانی اش را روانه من کرده بود، اما من از دامش جهدیم و از خانه بیرون آمدم و به طرف پادگان قدم برداشتم.
وجدان پرچم پیروزی اش را بر قله وجودم به اهتزاز در آورده و چنان خوشحالی به من دست داد که هنوز هم شیرینی اش را در وجودم احساس می کنم ...
📚 نشریه پرسمان، آبان 1382، شماره 14
#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
#ساحل_صحیفه
🌷🌷 مومن قدر عمر خویش را می داند و نشانه اش هم این است که از لحظه به لحظه آن برای حرکت به سوی بهشت بهره می گیرد. او می داند که سفر دور و دراز و پرخطری در پیش دارد و از این رو هیچ ساعتی از ساعات زندگی را به غفلت و بطالت نمی گذراند و در همه لحظه ها به بندگی و شکرگزاری می پردازد.
🙏🏼خدایا در همه ساعات این روز بهره ای از عبادتت و نصیبی از شکرگزاری ات به ما عنایت فرما.
🔆🔆برای مومن چیزی به نام وقت مرده وجود ندارد چرا که او در هیچ لحظه ای از عبادت و شکرگزاری حضرت حق برکنار نیست.
✍🏼بر ساحل صحیفه/ غلامرضا حیدری ابهری/ نشرجمال
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_هوای_نفس
#حدیث_زندگی
#ذکر
🌷 ذکر تهلیل
💠 امام صادق علیه السلام فرمود:
🌿 هر که «لا اِلهَ اِلّا الله» را با اخلاص بگوید داخل بهشت می شود و اخلاص «لا اِلهَ اِلّا الله» این است که این کلمه، گوینده اش را از آنچه خداوند حرام کرده است، مانع شود.
📚 جهاد با نفس، شیخ حرعاملی، ص127
#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
#مهارتهای_رفتاری
🌷🌷 با گذشت باشیم
شوخی خوبی نبود. اصلا فکر نمی کردی دفتر انشایت را از روی میز بردارند و جایی پنهان کنند. اما این کار را کردند و باعث شدند زنگ انشا از بابت نداشتن دفتر انشا خجالت بکشی.
حالا که فهمیده ای چه کسانی این کار را کرده اند دلت می خواهد به دفتر مدرسه بروی و اسمشان را به آقای مدیر بدهی. اما چون می دانی از کارشان پشیمان هستند نه تنها این کار را نمی کنی، بلکه اصلا به روی خود هم نمی آوری. بدین ترتیب یک بار دیگر نشان می دهی که سفارش حضرت محمد(ص) مبنی بر گذشت داشتن را به کار بسته ای.
با خودت می گویی پیامبر مردی یهودی را که بر سرش خاکستر می ریخت بخشید و حتی وقتی که مریض شد به عیادتش رفت من هم باید آنها را می بخشیدم.
✍🏼او چراغ خانه ماست/ بیژن شهرامی/بوستان کتاب
#آرامش_بهاری
#عترت
#امام_زمان_ع
🔆 اگر میخواهيد مردم با #خدا آشنا شده و از فيض او بهره برده و خودتان نیز راهى به خدا پيدا كنيد، جز از طريق وجود #حجة_بن_الحسن_العسكرى علیهماالسلام محال و ممتنع است.
⁉️ قبل از همهی مطالب، بايد در حدّ ميسور فهميد #امام_زمان كيست؟ داراى چه مقام و صاحب چه منصبی است؟
☝🏻 اين همه گفتند و اين همه گفتيم و اين همه بعد مىگويند، اما همهی گفتهها و همهی آنچه گفته خواهد شد، هنوز در الفباى دفتر مقام اوست.
#سبک_زندگی
#کودک_و_نوجوان
خدا نعمت های زیادی به ما داده است. او به ما خورشید و ماه و دریاها و دشت ها را داده است. او به ما باد، باران، رودها و چشمه ها را داده است. خدا به ما پدر و مادر و برادر و خواهر داده است. او به ما دست، پا، چشم و گوش بخشیده است. او برای ما سیب و گلابی و انار و انگور و شیر و عسل و ده ها خوردنی خوشمزه ی دیگر را آفریده است. ما باید شکر همه این نعمت ها را به جای آوریم.
حتی باید به خاطر نعمت های کوچک خدا نیز از او تشکر کنیم. نباید فقط نعمت های بزرگ و مهمی مثل خورشید را ببینیم. باید قدر کوچک ترین نعمت های خدا را هم بدانیم. نباید هیچ نعمتی را بی ارزش بشماریم. همچنین نباید هیچ نعمتی را بد مصرف کنیم.
خدا درد داده، دوا هم داده/ نشر جمال
#سبک_زندگی
#سیره_خانوادگی_علمای_دین
#زندگی_مشترک
#تربیت_فرزند
#علامه_مطهری
💖 برای بچهها ارزش قائلم
💗 من برای بچهها ارزش قائلم. در موقع مشخصی که باید با بچهها باشم، حتی اگر کار مهمی داشته باشم، ترجیح میدهم که آن دو ـ سه ساعت، به بچهها و درس و مشقشان برسم. در بازی بچهها شرکت میکردند و به دیدن بازی بچهها میرفتند و آنها را خیلی به ورزش تشویق میکردند. در فریمان چندین بار، خودم شاهد بودم که با آن مقام علمی، با بچهها توپ بازی میکردند. همه بچهها علاقه داشتند که با ایشان بازی کنند.
📚 (سید ناصری، پارهای از خورشید، ص163، به نقل از آقای هادی جوان، خواهرزاده استاد مطهری)
🌼تواضع آيت الله بروجردى رحمه الله🌼
نقل مى كنند مرحوم آيت الله بروجردى روزى پاى منبر طلبه جوانى نشسته و سرا پا گوش بود.
برخى كه ظاهربين بودند به آقا ايراد گرفتند كه
شما مرجع تقليد شيعيان هستيد و عالم بزرگ زمان، چطور با اين دقّت پاى منبر يك طلبه جوان
مى نشينيد؟
ايشان در پاسخ فرمود: «خداوند همه بهره ها را كه به يك نفر نداده است، چه بسا نكته اى به ذهن اين طلبه آمده باشد كه به ذهن من نيامده باشد.»🌷
📙به نقل از کتاب گل و گوهر نوشته ابوالفضل سبزی