eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.6هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🍃 🍃 ای کاش می شد تو را در مأمن #گمنامیت رها کنیم، اما اَجر تو در #کتمان و اَجر ما در #افشا کردن است. #شهدای‌_گمنام #سلام_بر_ابراهیم #سلام_بر_شهدا 🍃 🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🍃 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌹🌹 @Ebrahim_navid_delha #کلیپ_شهدایی✨✨✨ #تاحالارفیق‌شهیدداشتی‌‌🙂 #در_عالم_رازی‌ست_که_جز_به_بهای_خون_فاش_نمی‌شود🌹 #حجت‌الاسلام_علیرضا_پناهیان #انسان‌بایدزندگی‌خوبان‌رامطالعه‌کند📚 #شهیدابراهیم‌هادی‌یک‌شهیدبرجسته‌است🌹✨✨✨ #دوست‌دارم‌مثل‌توباشم✨💚 #سلام_بر_ابراهیم❤️✨ #ابراهیم‌_و_نوید_دلها_تا_ظهور💚 @Ebrahim_navid_delha 🌷🌷🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌹🌹 •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
مکان ایستگاه صلواتی شهدای گمنام قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا تهران #سلام_بر_ابراهیم هم اکنون گزارش تصویری @ebrahim_navid_delha
#سلام_بر_ابراهیم
💯یک نوجوان ۱۷ ساله پاکستانی‌الاصل، را در انگلستان ترجمه کرد. 💠سیدحیدر جمال‌الدین، مترجم نوجوان و مقیم انگلستان گفت: 🌀وقتی من کتاب این بزرگوار را خواندم، متوجه شدم که درس‌های زیادی از جمله شجاعت✓ بخشندگی✓ و رشد شخصیت✓ در آن هست. 💠شهید ، مربی خوبی برای بچه‌هایی بود که پیرامونش حضور داشتند✅ 📚 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
Part01_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
12.9M
۱ تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته و............. صوت دانلود شود ✌️ ادامه دارد......... ۱ ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382507313.mp3
13.16M
۱ بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در بســياري از ورزشها قهرمان اســت. در زنگهاي ورزش هميشــه مشــغول واليبال بود. هيچکس از بچهها حريف او نميشد. يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شــاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد. بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعيها حريف ابراهيم نميشدند. اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به....... صوت را حتما دانلود کنید✌️ ادامـــــه دارد..🍂 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382508690.mp3
12.75M
۳ ابراهيم در يکي از مغازههاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت. وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره! گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خيليها ميشناسنت. ابراهيــم خنديد وگفت: .......... صوت را حتما دانلود کنید✌️ ادامه دارد.......... ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382510798.mp3
10.31M
۱ »بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند. عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند. با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟ گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟ پســرك خنديد و گفت: خوشــم ميياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آنها برود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت:......... حتما صوت را دانلود کنید✌️ ادامه دارد ....... ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382515322.mp3
11.24M
۱ نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچههاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد! ِ تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت:........... حتما صوت را دانلود کنید✌️ ادامه دارد...... . ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382517238.mp3
11.33M
۱ ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينهاي با حاج حسين داشت به همراه او راهي گيلان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد. گيلان غرب شــهري در ميان كوهستانهاي مختلف است. در 50كيلومتري نفت شــهر و خــط مــرزي و در70 كيلومتري جنوب ســرپل ذهاب. عراق تا نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن راتصرف كرده بود. در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گيلان غرب شــدند اما با مقاومت غيور مردان وشــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند در جريان آن حمله يكي از زنان اين شهر با ضربات داس ......... حتما صوت دانلود شود✌️ ادامه دارد...... ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_719197782.mp3
11.91M
۱ يکی از عملياتهاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را فرستاديم عقب. پس از پايان عمليات، يك به يك ســنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر مي گشتيم. ســاعت يك نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم. هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك ميشود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملا مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل ميكرد به ما نزديك ميشد! خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم و......... حتما صوت دانلود شود✌️ ادامه دارد........ ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
Part08_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
10.66M
۱ سال اول جنگ بود. به همراه بچه هاي گروه اندرزگو به يكي از ارتفاعات در شــمال منطقه گيلان غرب رفتيم. صبح زود بود. ما بر فراز يكي از تپه هاي مشرف به مرز قرار گرفتيم. پاسگاه مرزي در دست عراقيها بود. خودروهاي عراقي به راحتي در جادههاي اطراف آن تردد ميكردند. ابراهيم كتابچه دعا را باز كرد. به همراه بچه ها زيارت عاشورا خوانديم. بعد از آن در حالي كه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه ميكردم گفتم: ابــرام جون اين جاده مرزي رو ببيــن. عراقيها راحت تردد ميكنند. بعد با حسرت گفتم: يعني ميشه يه روز مردم ما راحت از اين جادهها عبور كنند و به شهرهاي خودشون برن! ابراهيم انگار حواســش به حرفهاي من نبود. با نگاهش دوردســتها را ميديــد! لبخندي زد و گفت: .......... حتما صوت را دانلود کنید✌️ ادامه دارد....... ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
Part09_سلام بر ابراهیم ج1.mp3
12.56M
۱ آخرین روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل صلاح ها، آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كردهاند. گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه ُكلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت:....... حتما صوت را دانلود کنید✌️ ادامه دارد....... ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
Part10_سلام برابراهیم ج1.mp3
11.62M
۱ ابراهیم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامي را برپا کرد. او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه ميكرد كه براي حفظ روحيه ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد. آن هم هيئتي كه سخنراني محور اصلي آن باشد. يكي از دوستانش نقل ميكرد كه: سالها پس از شهادت ابراهيم در يكي از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه وسيله هاي ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليتهاي فرهنگي حفظ كنيم؟ همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچه هاي مسجد را جمع كرده و ميگفت: ........ حتما صوت را دانلود کنید ✌️ ادامه دارد...... ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
ݣسےݣہ بہ دنباݪ عزٺ خداےاسټ ݩخسټ بایدباخدايش رڣاقٺ کند ݕاید از خیلےچیزها بگذرد ،حساݕ وݣتاب خیلےمواردرا ݕکݩدوحواسش ݕایدخیلےبہ زݩدگےواطرافیاݩش باشڋ خدادسټ کسے رامےگیردݣه دسټانش رابراےبݩدگےبازݣرده اسټ ودسټــــ ݩیازمندان وگرفتاراݩ را گرفٺہ باشد واردشدݩ بہ ایݩ مسیر ݣار سخٺ و دشوارےاسټ کہ زمینہ اش کشتݩ نـفـــس وخودسازےاست .🌱 ݕاید زندگےاټ را وقڣ خدايـتــ ݣنے ازخودش ݕخواهےتااودستگیرٺ باشد درسٺ شبیہ ݣارےکہ شهید هادےکرد او در زݩدگیش تݩها با خدایش معامݪہ مےکردݩزدیݣ ٺریݩ رڣیقش پروردگارش ودرآخر خدا ابراهیم رادر زمره عزٺمݩدتدیݩ ومحبوݕ تریݩ ݕݩده هایش قرار داد🕊 🕊 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
[🦋✨] 🙂🌷 ✋ ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته‌ است؟! عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، می‌رم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل." با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود.ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 📚 برگرفته از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ /🌱 به زودی قرعه کشی کتاب سلام بر ابراهیم رو داریم😉
کتاب کتابی است در مورد زندگی و 69 خاطره از شهید جاوید الاثر شهید .❤️ روایت یکی از پهلوانان و قهرمانان دفاع مقدس است که الگو و اسوه خیلی از نوجوانان و جوانان امروزی شده است. 🔴سلام بر ابراهیم1 قیمت: 70/000تومان با تخفیف‌ویژه 54/000🎁 🔵 سلام بر ابراهیم 2 قیمت: 60/000تومان با تخفیف‌ویژه 45/000🎁 🟢هزینه ارسال 25/000 تومان ★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
کتاب کتابی است در مورد زندگی و 69 خاطره از شهید جاوید الاثر شهید .❤️ روایت یکی از پهلوانان و قهرمانان دفاع مقدس است که الگو و اسوه خیلی از نوجوانان و جوانان امروزی شده است. 🔴سلام بر ابراهیم1 قیمت: 70/000تومان با تخفیف‌ویژه 54/000🎁 🔵 سلام بر ابراهیم 2 قیمت: 60/000تومان با تخفیف‌ویژه 45/000🎁 🟢هزینه ارسال 25/000 تومان ★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•|﷽|• ~در این چه کنم چه کنم دنیا ببین شهدا چه کردند؛ تو هم دنبالشان برو...🕊 #پروفایل /#شهید‌ابراهی
۰۰🌱 ابراهيم را در محل همه مي‌شناختند هر كسی با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش مي‌شد ... هميشه خانه ابراهيم پُر از رفقا بود بچه‌هايی كه از جبهه می آمدند قبل از اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر مي‌زدند ... يك روز صبح امام جماعتِ مسجدِ محمديه (شـهدا) نيامده بود مردم به اصرار ، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نمـاز خواندند ... وقتی حاج آقا مطلع شد خيلی خوشحال شد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار مي‌كردم كه پشت سر آقای هادی نماز بخوانم. 📚
🙂🌷 ✋ ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته‌ است؟! عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، می‌رم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل." با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود.ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 📚 برگرفته از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ /🌱 به زودی قرعه کشی کتاب سلام بر ابراهیم رو داریم😉
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌻✨ "جعفر جون،نوبت ما هم میرسه😂" •در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم و بعد با موتور به منزل يكي از رفقا براي مراسم افطاري رفتيم،صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود و خيلي تعارف مي‌كرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت،كم نگذاشت و تقريباً چيزي از سفره اتاق ما اضافه نيامد.جعفر هم آنجا بود،بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا مي‌كرد و يكي‌يكي آنها را مي‌آورد و مي‌گفت:"ابرام جون،ايشون خيلي دوست داشتن شما رو ببينن و..."ابراهيم هم كه خيلي خورده بود و به خاطر مجروحيت پاش درد مي‌كرد مجبور بود به احترام افراد بلند شه و روبوسي كنه.جعفر هم پشت سرشان آروم و بي‌صدا مي‌خنديد.😅 وقتي ابراهيم مي‌نشست،جعفر مي‌رفت و نفر بعدي رو مي‌آورد و چندين بار اين كار رو تكرار كرد.ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت:"جعفر جون،نوبت ما هم مي‌رسه!"😉 شب وقتي مي‌خواستيم برگرديم ابراهيم سوار موتور من شد و گفت:"اكبر سريع حركت كن"،جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد،فاصله ما با جعفر زياد شده بود كه رسيديم به ايست و بازرسي من ايستادم.ابراهيم سريع گفت: برادر بيا اينجا،يكي از جوان‌هاي مسلح جلو اومد و ابراهيم ادامه داد:"دوست عزيز،بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه‌هاي سپاه هستن.يه موتور دنبال ما داره مياد كه...بعد كمي مكث كرد و گفت:من چيزي نگم بهتره فقط خيلي مواظب باشين.فكركنم مسلحه!و بعد هم گفت:"بااجازه"و حركت کردیم😂 حدود صدمتر جلوتر رفتم توي پياده‌رو و ايستادم.دوتايي داشتيم مي‌خنديديم كه موتور جعفر رسيد،سه چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتن و بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدن و ديگه هر چي مي‌گفت كسي اهميت نمي‌داد🤦🏻‍♂تقريباً نيم ساعت بعد مسئول گروه اومد و حاج جعفر رو شناخت و كلي معذرت‌ خواهي كرد و به بچه‌هاي گروهش گفت:"ايشون،حاج جعفر از فرماندهان سپاه هستن".بچه‌هاي اون گروه،با خجالت از ايشون معذرت خواهي كردن و جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود،بدون اينكه حرفي بزنه اسلحه‌اش رو تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.كمي جلوتر كه اومد با تعجب ابراهيم رو ديد كه در پياده رو ايستاده و شديد مي‌خنده.تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده و چرا اون رو متوقف کرده بودن😁ابراهيم جلو اومد،جعفر رو بغل كرد و بوسيد.اخماي جعفر بازشد و او هم خنده‌اش گرفت و با خنده همه چيز تمام شد😌🌸 🦋🌱
📚 •° ســـــلام بـــــر ابــــراهیم °• [هر جلد از این کتاب ها شامل بیش از ۶۰ خاطره و داستان از شهید ابراهیم هادی است. در آخر کتاب جلد اول و دوم تصاویری از این شهید بزرگوار نیز آورده شده است.] ۱ 70/000 با تخفیف 65/000 ۲ 60/000با تخفیف 55/000 (دوره دو جلدی) 130/000با تخفیف 120/000 🚚هزینه ارسال 25/000 تومان   ★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
‌•~﷽~• پــــرواز کــــردن‌ ســخت‌ نیست... عاشق‌ که‌ باشی‌ بالت‌ می‌دهند؛ و یادت‌ می‌دهند تا پرواز کن
. 📚 🟢 دوری از گــــــــناه 🔥 يكبار كه با ابــراهیم صحبت مي‌كردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم هــــمیشه با وضـــو بودم هـــميشه هم قبل از مـــسابقات کشتی دو رکـــعت نماز می‌خواندم. پرسیدم: " چه نمـــازی ؟! "، گفت:" دو رکـــعت نماز مستحبي می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مـــــسابقه‌، حال کسی رو نگیرم. اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری از گناه بود 🕊 او به هیچ وجه گرد گــــــناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حـــرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. هر وقت هـــم می‌دید کــــه بـــچه‌ها در جــــــمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گـفت: ((صلوات بفرست )) و يا به هر طریقی بــــحث رو عوض می‌کرد هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت مگر به قصد اصلاح کردن او ، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمي‌پوشید❌ بارها خودش را به کارهای سخت مشغول مــی‌کرد و زمانی هم که عـــــلت آن را سؤال مــــی‌کردیم مـــی‌گفت: برای نفس آدم، این کارها لازمه🙂✌️ 📕 .
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•⊰﷽⊱• میگویند که ابتدای صبح رزق بندگانت را تقسیم میکنی✨ میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس شــــ
. ابراهیم همیشه میگفت: مال حرام زندگی را به آتش می کشد🔥 نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!🏃‍♂ بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!😵‍💫 تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چــهره زرد دزد پر از تــــرس بــــود و اضـــطراب. درد مــی کشید که ابــراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!🏍 رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم.بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.😢 ابـــراهیم رفت پــــیش یـــکی از نــــــمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد🔥 پول حلال کم هم باشد برکت دارد.😉 📚 .
📚 •° ســـــلام بـــــر ابــــراهیم °• [هر جلد از این کتاب ها شامل بیش از ۶۰ خاطره و داستان از شهید ابراهیم هادی است. در آخر کتاب جلد اول و دوم تصاویری از این شهید بزرگوار نیز آورده شده است.] ۱ 70/000 با تخفیف 65/000 ۲ 60/000با تخفیف 55/000 (دوره دو جلدی) 130/000با تخفیف 120/000 🚚هزینه ارسال 25/000 تومان   ★᭄ꦿ↬@hasibaa2 📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 •° ســـــلام بـــــر ابــــراهیم °• [هر جلد از این کتاب ها شامل بیش از ۶۰ خاطره و داستان از شهید ابراهیم هادی است. در آخر کتاب جلد اول و دوم تصاویری از این شهید بزرگوار نیز آورده شده است.] ۱ 80/000 با تخفیف 75/000 ۲ 60/000با تخفیف 55/000 (دوره دو جلدی) 130/000با تخفیف 120/000 🚚هزینه ارسال 25/000 تومان   ★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 •° ســـــلام بـــــر ابــــراهیم °• [هر جلد از این کتاب ها شامل بیش از ۶۰ خاطره و داستان از شهید ابراهیم هادی است. در آخر کتاب جلد اول و دوم تصاویری از این شهید بزرگوار نیز آورده شده است.] ۱ 80/000 با تخفیف 75/000 ۲ 60/000با تخفیف 55/000 (دوره دو جلدی) 130/000با تخفیف 120/000 🚚هزینه ارسال 25/000 تومان   ★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 •° ســـــلام بـــــر ابــــراهیم °• [هر جلد از این کتاب ها شامل بیش از ۶۰ خاطره و داستان از شهید ابراهیم هادی است. در آخر کتاب جلد اول و دوم تصاویری از این شهید بزرگوار نیز آورده شده است.] ۱ 70/000 با تخفیف 65/000 ۲ 60/000با تخفیف 55/000 (دوره دو جلدی) 130/000با تخفیف 120/000 🚚هزینه ارسال 25/000 تومان   ★᭄ꦿ↬@hasibaa2 📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
「•﷽•‌」 رفــیق شـهید که داشته باشی:😎👇 مـــیدونی یــکی حـواسش بـهت هست یکی که اومده تا وصـلت کنه به خ
. 📚 🟢 دوری از گــــــــناه 🔥 يكبار كه با ابــراهیم صحبت مي‌كردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم هــــمیشه با وضـــو بودم هـــميشه هم قبل از مـــسابقات کشتی دو رکـــعت نماز می‌خواندم. پرسیدم: " چه نمـــازی ؟! "، گفت:" دو رکـــعت نماز مستحبي می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مـــــسابقه‌، حال کسی رو نگیرم. اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری از گناه بود 🕊 او به هیچ وجه گرد گــــــناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حـــرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. هر وقت هـــم می‌دید کــــه بـــچه‌ها در جــــــمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گـفت: ((صلوات بفرست )) و يا به هر طریقی بــــحث رو عوض می‌کرد هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت مگر به قصد اصلاح کردن او ، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمي‌پوشید❌ بارها خودش را به کارهای سخت مشغول مــی‌کرد و زمانی هم که عـــــلت آن را سؤال مــــی‌کردیم مـــی‌گفت: برای نفس آدم، این کارها لازمه🙂✌️ 📕 .