شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤:
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت دوازدهم
رفاقت🌺
💢ابراهیم همه چیز را در وجود خود از بین برد مگر آدمیت را.
💢او بندگی خدا را در عبادت نمی دید بلکه فرمان خدا را اطاعت می کرد.
💢او مطیع فرمان خدا بود و در این راه از هیچ سختی و مشکلی نمی ترسید.
💢خیلی از رفقایم را دیدم که تحت تاثیر دوستان بد از مسیر خدا دور شدند اما رفاقت با ابراهیم برای همه دوستان زمینه هدایت را فراهم می کرد.
💢هدایت افراد خیلی برای او مهم بود اگر می توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند تمام تلاش خود را انجام می داد.
💢 برایم جالب بود ابراهیم چطور با جوان های رفیق می شود.
💢مثلا شب ها چند نفر از جوان های محل سر کوچه جمع می شدند در یک پیت حلبی آتش روشن می کردند و بلند بلند می خندیدند سر و صدای آنها بقیه را اذیت می کرد.
💢گذشت تا اینکه یک شب ابراهیم به سراغ آنها رفت و بعد لبخند و سلام علیک با آنها دست داد.
💢یکی از آنها ابراهیم را می شناخت او را تحویل گرفت و معرفی کرد.
💢ابراهیم هم با همه آنها صحبت کرد و خندید به همین راحتی با آنها رفیق شد بعد اشاره کرد الان آخرشب است و آرام تر صحبت کنید.
💢شب های بعد و صحبت های بعدی.
💢او تلاش کرد تا آنها را از سر کوچه جمع کند در این راه بسیار موفق بود و بعد تلاش کرد پای آنها را به مسجد باز نمود.
💢یکی دو تا از رفقایش اخلاق خاص داشتند خیلی با بچه های مذهبی رفت و آمد نداشتند.
💢ابراهیم بعد انقلاب خیلی تلاش کرد تا آنها را به جمع نیروهای مذهبی وارد کند اما نشد.
💢آنها بعد مدتی دچار تحول شدند و می خواستند وارد جبهه و سپاه شوند اما کسی آنها را تایید نمی کرد.
💢ابراهیم خیلی با آنها صحبت کرد و آنها را برای ورود به سپاه تشویق کرد و از آنها خواست تا بیش از گذشته به مسائل دینی توجه کنند و بعد هم خودش ضامن ورود آنها به سپاه شد.
💢کار و تلاش ابراهیم باعث شد تا آنها از رزمندگان خوب دفاع مقدس و از فرماندهان مومن و شجاع سپاه پاسداران تبدیل شوند.
💢یک زمانی که در زورخانه مشغول بود جماعتی جاهل دعوایی را راه انداختند در این درگیری ها آبروی خیلی ها رفت.
💢ابراهیم بعد مدتی یک مراسم مفصل گرفت و تعدادی چلوکباب تهیه کرد و مجلس آشتی کنان راه انداخت.
💢او آنقدر تلاش کرد تا بالاخره صلح و صفا را در جمع رفقای خود برقرار نمود.
💢ثمره تلاشهای او بعدها خودش را نشان داد برخی از رفقایی که آن سالها با جهالت خود ابراهیم و حاج حسن نجار را اذیت می کردند بعدها به انسان خوب و مومن تبدیل شدند.
💢آنها هنوز هم داخل محل هستند و هدایت خود را نتیجه تلاش ابراهیم می دانند.
💢دو تا برادر از جوانهای محل ما معتاد بودند آنها کسی را نداشتند ابراهیم برای ترک آنها تلاش زیادی کرد تا بالاخره موفق شد.
💢با پیروزی انقلاب ابراهیم آنها را مشغول به کار کرد.
💢جنگ که شروع شد آنها را به جبهه برد.
💢به او اعتراض کردم که اینها را چرا جبهه می بری؟
💢ابراهیم گفت: اتفاقا در جبهه بهترین رزمندگان هستند اینها ترک کرده اند فقط نباید رها شوند چون کسی را ندارند.
💢ابراهیم ادامه داد حتی اگر من شهید هم شدم اینها را رها نکنید تا دوباره میان دوستان معتادشان رها شوند.
💢ابراهیم شهید شد این دو برادر از جبهه برگشتند یک روز به منزل ما آمدند و ساعتها در فراق ابراهیم گریه کردند.
💢متاسفانه دوستان ابراهیم به دلایلی این دو برادر را ترد کردند.
💢آنها دیگر به جبهه بر نگشتند و در شهر ماندند و دوباره درگیر مواد و.. شدند.
💢در سال های بعد جنگ خبر فوت آنها را شنیدم.
🗣امیر منجر
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 💙 ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙شهید موسی نامجو💙
تاریخ ولادت: 1317/09/26🌹
محل ولادت: بندر انزلی🍃
تاریخ شهادت: 1360/07/7🥀
محل شهادت: حومه شهر ری🍂
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 🥀 ✦°═══
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
#روایت_شهدایی
فرمانده لشگری که آشپزخانه لشگر را #تی میکشید و خود رو یک سرباز عادی جا زده بود🌺
#شهید_مهدی_زین_الدین
#پیشنهاد_ویژه_دانلود
...........🌹🌹.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........🌹🌹..................
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت_7⃣5⃣ بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت. الو الو سلام داداش بہ اهلا وسهلا کر
#عاشقانه_دو_مدافع💘
#قسمت_8⃣5⃣
آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود .
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد .
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد.
چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد .
لبخندے زد و گفت :اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم .
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم .
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.
با هر سختے کہ بود صداش کردم .
علے؟؟
بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام.
چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ عزیزم .
کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم .
زهرا هم با ما اومد .
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:ݧ شبیہ علے مـݧ بودے
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـݧ دیگہ چرا آوردے؟؟
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم:علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟
یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ .
سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علےوتند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا .
بقیہ راه بہ سکوت گذشت .
بالاخره وقت خداحافظے بود .
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ .
تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ
دلم ریخت .
دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود .
اسماء جاݧ مـݧ برم؟؟؟
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ،عقب عقب رفت .دستشو گذاشت رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
وارد فرودگاه شد .در پشت سرش بستہ شد.
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست
بغضم ترکید و اشکهام جارے شد .زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ
اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد .سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم .
ادامہ دارد..
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
29.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️#تلنگر
‼️اَمان از رفیق بَد
اما به شرطی که...
🔴پیشنهادویژه دانلود🔴
#دقایق_دلنشین
#استاددانشمند
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 🥀 ✦°═══
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#اخبار🌐
🔴خبر خوش درباره تولید پادتن اختصاصی کرونا
🔹دکتر مصطفی قانعی ( رئیس کمیته علمی کرونا ) با بیان اینکه خبر خوبی در زمینه تولید آی وی آی جی یا ایمنوگلوبین کرونا داریم، گفت: ما نزدیک هستیم به اینکه ایمنوگلوبین یا پادتن اختصاصی کرونا را به دست بیاوریم
🔹بررسیهای ما نشان داد داروهایی که برای آنفولانزا و ایدز هستند در درمان کرونا بی اثرند. برخی داروها مانند کلورکین حتی در برخی افراد ضرررسان است/مهر
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
46.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
#روایت_شهدایی
سخنران جهنمیه جنگ😳😁
#پیشنهاد_ویژه_دانلود😂
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت سیزدهم
جهالت و هدایت🌺
💢ابراهیم برای برخی از رفقایش که در دوران جهالت طاغوتی غرق بودند خیلی دل می سوزاند.
💢اما برخی تعصبات قومی و محله ای در بعضی جوانهای بی سواد و ورزشکار باعث شده بود دعوا و چاقوکشی در جوان ها زیاد دیده شود.
💢ابراهیم رفیقی داشت بنام محمد، فرهنگ و خانواده او با اهالی محل ما تناسبی نداشت اما چندین بار با ابراهیم تمرین کرده و حتی به زورخانه حاج حسن آمده بود او کشتی گیر موفقی در باشگاه ابومسلم بود.
💢محمد در مسابقات قهرمانی خوش درخشید و مسافر مسابقات جهانی کانادا شد.
💢قبل از عزیمت با دعوت ابراهیم به زورخانه حاج حسن آمد.
💢ساعتی بعد من و علی نصرالله راهی زورخانه شدیم همین که می خواستیم وارد شویم صدای ابراهیم را شنیدیم که فریاد می زد من را بزنید اما با محمد کاری نداشته باشید او مهمان ماست.
💢همین که وارد شدیم دیدیم سه نفر چاقو به دست منتظر فرصت حمله هستند، محمد هم پشت ابراهیم پناه گرفته بود.
💢من یکی از آنها را گرفتم و چاقو را از دستش خارج کردم علی نصرالله هم یکی دیگر را گرفت سومی هم با حمله به ابراهیم روی زمین افتاد اونها بعد کتک خوردن فرار کردند.
💢آن روز به خیر گذشت.
💢محمد آن سال قهرمان مسابقات جهانی شد و پله های پیشرفت را یکی پس از دیگری طی کرد و قهرمان ملی ما شد.
💢در سال های اخیر هم سرمربی کشتی ملی فرنگی را عهده دار شد او کسی نبود جز محمد بناء.
💢سراغش را از برخی دوستان گرفتم می خواستم خودش را ببینم و از حرفهایی که پشت سرش بود مطمئن شوم.
💢در مسجد او را دیدم و احوالپرسی کردم با تعجب گفتم شما آقای.. هستید؟
💢سر را تکان داد و گفت: بفرمایید.
💢با کمی مکث چهره اش را بر انداز کردم گَرد پیری بر سر و صورتش نشسته بود.
💢با توصیفاتی که از او شنیده بودم با اخلاق و رفتارش جور در نمی آمد.
💢چون شنیده بودم ابراهیم بارها و بارها به خاطر او سند گذاشته بود تا از زندان آزاد شود و شنیده بودم از افراد چاقوکش بود و شنیده بودم ابراهیم را با کارهایش اذیت کرده بود اما حالا..
💢این بنده خدا چندین سال است نماز اول وقت می خواند و نماز اول وقتش ترک نمی شود حتی نماز صبح را در مسجد به جماعت می خواند.
💢از لحاظ شغلی باشگاه ورزشی در محل دارد و برای جوانان محل زحمت زیادی کشیده و از معتمدین محل و از افراد هیئتی و مذهبی است.
💢گفتم می خواهم در مورد ابراهیم با هم صحبت کنیم
💢نفس عمیقی کشید و گفت: نمی دانید چه ورزشکاری بود توی فن لنگ استاد بود یک بار در مسابقات پنج مسابقه را پشت هم برد که همه را با فن لنگ شکست داد حتی وقتی برای مسابقات می رفتم مثل یک مربی به من راهنمایی می کرد.
💢حرفش را قطع کردم و گفتم من شنیدم ابراهیم برای هدایت امثال شما خیلی زحمت کشیده..
💢لحن صحبتش تغییر کرد و لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش جمع شد مکثی کرد و گفت: خدا می داند چقدر زحمت کشید.
💢و بعد ادامه داد من به خاطر رفقای بدی که داشتم همیشه دنبال چاقو و چاقو کشی بودم البته شرایط آن روزگار این طور بود و من دست کمی از بقیه نداشتم.
💢بارها به خاطر چاقو کشی زندان رفتم و ابراهیم با سند آزادم کرد.
💢بارها به محله ما می آمد و من را نصیحت می کرد اغلب نصیحت هایش دعوا نکردن بود.
💢ما هم در اوج جوانی و جهالت نمی فهمیدیم.
💢اما ابراهیم آنقدر برای ما وقت گذاشت تا مسیر زندگی ما تغییر کرد.
💢روزهای اول انقلاب را فراموش نمی کنم یکبار زیر باران سر تا پا خیس شده بود آمده بود درب منزل ما.
💢چقدر با من حرف زد و نصیحت کرد که دنبال درس و یا دنبال کار بروم.
💢من هم که اهل کار نبودم برای همین خودش دست به کار شد و در حوزه هنری که تازه آغاز به کار کرده بود من را مشغول کرد.
💢خلاصه قبل شهادتش ما را مشغول کار و کاسبی کرد و خودش رفت.
💢کمی مکث کرد و اشک هایش را پاک نمود و ادامه داد ابراهیم را خدا فرستاده بود تا دست ما را بگیرد.
💢من الان در خدمت یکی از قهرمانان و پیشکسوتان کشتی کشور کار می کنم و به جوان ترها آموزش می دهم ولی در کنار کار همیشه برای آنها از ابراهیم می گویم.
💢اینکه چگونه در کنار کشتی به مردم خدمت کنید و سعی کنید مانند ابراهیم بنده خوب خدا باشید.
💢البته مثل من زیاد بودند کسانی که ابراهیم برایشان وقت گذاشته بودحمدالله مرادی که در وزن ۶۲حریف نداشت رفت جبهه و عاقبتش به شهادت ختم شد.
💢قاسم یکی دیگر از رفقای من بود او همیشه چاقو داشت و اهل دعوا بود او بهتر از من تغییر کرد و پله های سعود به سوی خدا را یکی پس از دیگری طی کرد و شنیدم در اواخر فرمانده گردان شده بود که شهید شد.
💢خدا همه شان را رحمت کند و ما را به آنها ملحق کند و خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.
💢ایشان این جملات را گفت و بلند شد در حالی که حال منقلب و چشمانی بارانی داشت خداحافظی کرد و رفت.
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrhim_navid_beheshti
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع💘 #قسمت_8⃣5⃣ آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا
#عاشقانه_دو_مدافع 💘
#قسمت_9⃣5⃣
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم.
..
وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم ،نشستم.
قلبم کمے آروم شد .اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟
دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم
چشمامو بستم و زیرلب گفتم:خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده
حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود
مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے و دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کردو الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد.
.
روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت .
حوصلہ ے هیچ کارے و نداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا
هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد .
روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بےوحوصلہ بودم.
هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره مینشستم و بہ ماه نگاه میکردم.مطمئـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده
با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم .
دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم میگشتم
زنگ گوشے قطع شد .
از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم
با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم .مریم بود .
پووو فے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد
با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم.
الو؟؟؟
الو سلام دختر کجایے تو؟؟چرا دانشگاه نمیاے؟؟؟
علیک سلام .حال و حوصلہ ندارم مریم
وا ینے چے .مثل ایـݧ افسرده ها نشستے تو خونہ
خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟
آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم
راجب چے .
راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده
خندیدم و گفتم:محسنے؟؟؟خوب تو چے گفتے؟؟؟
هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم.
علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ.
خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش
خندیدو گفت:واقعا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟
دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟تو کہ پروندیش
ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو .
مـنکہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے
إ اسماء
شوخے کردم بابا ،بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم
پروووو.باشہ ،پس فعلا
فعلا.
.
گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد.
فکرکردم مریم ، کلے فوشش دادم
بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم.
بلہ؟؟؟؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟
صداے یہ مرد بود ،رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم.
خدا بگم چیکارت نکنہ مریم.
دوباره زنگ زد .صدامو صاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمایید؟؟
سلام خوب هستید آبجے
بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت.
ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟
الحمداللہ ،ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم.
خواهش میکنم بفرمایید؟؟
ݧ اینطور ے کہ نمیشہ .شما کے وقت دارید ببینمتوݧ
آخہ...
حرفمو قطع کردو گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم
اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست
بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خداحافظ
خداحافظ
.
چند دیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.با دیدݧ صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علے سریع جواب دادم.
الو سلام
الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟
ݧ عزیزم بیدار بودم
ادامہ دارد...
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
👨✈️🚸🚸🚸
🚸جهادگران سلامت و مومنان عصر ظهور☀️
⚠️اینروزها صحنههایی ناب از جوشش عشق و عاطفه و ایمان در کارزار مبارزه با ویروس کرونا دیده میشود که شاید تنها با حال و هوای روزگار دفاع مقدس قابل قیاس باشد
⚜ضد عفونی کوچه ها و معابر و خانه های روستایی به نیابت از شهید ابراهیم هادی و شهید نوید صفری❣
💟ارسالی از خادمین کانال
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛‼️‼️‼️📛
♨️#تلنگر
🎬ماجرای عجیب و تکان دهنده آخوندی که به خاطر دختر جوان قرآن را هم آتش زد...😱😱
⏳#دقایق_دلنشین
🎙#استاددانشمند
♻️#نشرحداکثری_صدقه_جاریه_است
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 🥀 ✦°═══
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#اخبار🌐
📛در حالیکه جنازهها تو بیمارستانهای آمریکا رو هم تلنبار شده،❗️مکرون بخاطر نبود ماسک و دستکش چندین بار از کادر درمان و مردم عذر خواهی میکنه،
✖️و تو انگلیس هم مثل آمریکا قبرهای دسته جمعی میکنند،
✅تازه ابتکار بچههای مهندسی بسیج گل کرده و تونل مکانیزه ضد عفونی خودرو درست میکنند.😎
⚠️حالا این اگر در یکی از کشورهای عربی یا غربی بود الان سلبریتی ها خودشون رو شرحه شرحه کرده بودند!!!😊
💯با یاری خدا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#کرونا
#رزمایش_همدلی
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
33.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#عنایت_شهدا
داستان عجیب عنایت شهید به مادرش
به کلام حاج محمد عبدی
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
چگونگی سخن گفتن با والدین.mp3
1.67M
🎙حجت الاسلام و المسلمین #دکتر_رفیعی
🔰 موضوع : چگونگی سخن گفتن با والدین ‼️
💝حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
..........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#اخبار🌐
دستگاه #کرونا_یاب ساخت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی✊💪
بنازم به اینهمه اقتدااااار👏👏
خدا حافظتون باشه همیشه🤲
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#عنایات_شهدا
ماجرای ازدواج که به دست شهدا رقم خورد🌺
از زبان #حاج_آقا_قرائتی🍃
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت سیزدهم جهالت و هدایت🌺 💢ابراهیم برای برخی از رفقایش که در دوران جهالت ط
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت سیزدهم
جهالت و هدایت🌺
💢ابراهیم برای برخی از رفقایش که در دوران جهالت طاغوتی غرق بودند خیلی دل می سوزاند.
💢اما برخی تعصبات قومی و محله ای در بعضی جوانهای بی سواد و ورزشکار باعث شده بود دعوا و چاقوکشی در جوان ها زیاد دیده شود.
💢ابراهیم رفیقی داشت بنام محمد، فرهنگ و خانواده او با اهالی محل ما تناسبی نداشت اما چندین بار با ابراهیم تمرین کرده و حتی به زورخانه حاج حسن آمده بود او کشتی گیر موفقی در باشگاه ابومسلم بود.
💢محمد در مسابقات قهرمانی خوش درخشید و مسافر مسابقات جهانی کانادا شد.
💢قبل از عزیمت با دعوت ابراهیم به زورخانه حاج حسن آمد.
💢ساعتی بعد من و علی نصرالله راهی زورخانه شدیم همین که می خواستیم وارد شویم صدای ابراهیم را شنیدیم که فریاد می زد من را بزنید اما با محمد کاری نداشته باشید او مهمان ماست.
💢همین که وارد شدیم دیدیم سه نفر چاقو به دست منتظر فرصت حمله هستند، محمد هم پشت ابراهیم پناه گرفته بود.
💢من یکی از آنها را گرفتم و چاقو را از دستش خارج کردم علی نصرالله هم یکی دیگر را گرفت سومی هم با حمله به ابراهیم روی زمین افتاد اونها بعد کتک خوردن فرار کردند.
💢آن روز به خیر گذشت.
💢محمد آن سال قهرمان مسابقات جهانی شد و پله های پیشرفت را یکی پس از دیگری طی کرد و قهرمان ملی ما شد.
💢در سال های اخیر هم سرمربی کشتی ملی فرنگی را عهده دار شد او کسی نبود جز محمد بناء.
💢سراغش را از برخی دوستان گرفتم می خواستم خودش را ببینم و از حرفهایی که پشت سرش بود مطمئن شوم.
💢در مسجد او را دیدم و احوالپرسی کردم با تعجب گفتم شما آقای.. هستید؟
💢سر را تکان داد و گفت: بفرمایید.
💢با کمی مکث چهره اش را بر انداز کردم گَرد پیری بر سر و صورتش نشسته بود.
💢با توصیفاتی که از او شنیده بودم با اخلاق و رفتارش جور در نمی آمد.
💢چون شنیده بودم ابراهیم بارها و بارها به خاطر او سند گذاشته بود تا از زندان آزاد شود و شنیده بودم از افراد چاقوکش بود و شنیده بودم ابراهیم را با کارهایش اذیت کرده بود اما حالا..
💢این بنده خدا چندین سال است نماز اول وقت می خواند و نماز اول وقتش ترک نمی شود حتی نماز صبح را در مسجد به جماعت می خواند.
💢از لحاظ شغلی باشگاه ورزشی در محل دارد و برای جوانان محل زحمت زیادی کشیده و از معتمدین محل و از افراد هیئتی و مذهبی است.
💢گفتم می خواهم در مورد ابراهیم با هم صحبت کنیم
💢نفس عمیقی کشید و گفت: نمی دانید چه ورزشکاری بود توی فن لنگ استاد بود یک بار در مسابقات پنج مسابقه را پشت هم برد که همه را با فن لنگ شکست داد حتی وقتی برای مسابقات می رفتم مثل یک مربی به من راهنمایی می کرد.
💢حرفش را قطع کردم و گفتم من شنیدم ابراهیم برای هدایت امثال شما خیلی زحمت کشیده..
💢لحن صحبتش تغییر کرد و لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش جمع شد مکثی کرد و گفت: خدا می داند چقدر زحمت کشید.
💢و بعد ادامه داد من به خاطر رفقای بدی که داشتم همیشه دنبال چاقو و چاقو کشی بودم البته شرایط آن روزگار این طور بود و من دست کمی از بقیه نداشتم.
💢بارها به خاطر چاقو کشی زندان رفتم و ابراهیم با سند آزادم کرد.
💢بارها به محله ما می آمد و من را نصیحت می کرد اغلب نصیحت هایش دعوا نکردن بود.
💢ما هم در اوج جوانی و جهالت نمی فهمیدیم.
💢اما ابراهیم آنقدر برای ما وقت گذاشت تا مسیر زندگی ما تغییر کرد.
💢روزهای اول انقلاب را فراموش نمی کنم یکبار زیر باران سر تا پا خیس شده بود آمده بود درب منزل ما.
💢چقدر با من حرف زد و نصیحت کرد که دنبال درس و یا دنبال کار بروم.
💢من هم که اهل کار نبودم برای همین خودش دست به کار شد و در حوزه هنری که تازه آغاز به کار کرده بود من را مشغول کرد.
💢خلاصه قبل شهادتش ما را مشغول کار و کاسبی کرد و خودش رفت.
💢کمی مکث کرد و اشک هایش را پاک نمود و ادامه داد ابراهیم را خدا فرستاده بود تا دست ما را بگیرد.
💢من الان در خدمت یکی از قهرمانان و پیشکسوتان کشتی کشور کار می کنم و به جوان ترها آموزش می دهم ولی در کنار کار همیشه برای آنها از ابراهیم می گویم.
💢اینکه چگونه در کنار کشتی به مردم خدمت کنید و سعی کنید مانند ابراهیم بنده خوب خدا باشید.
💢البته مثل من زیاد بودند کسانی که ابراهیم برایشان وقت گذاشته بودحمدالله مرادی که در وزن ۶۲حریف نداشت رفت جبهه و عاقبتش به شهادت ختم شد.
💢قاسم یکی دیگر از رفقای من بود او همیشه چاقو داشت و اهل دعوا بود او بهتر از من تغییر کرد و پله های سعود به سوی خدا را یکی پس از دیگری طی کرد و شنیدم در اواخر فرمانده گردان شده بود که شهید شد.
💢خدا همه شان را رحمت کند و ما را به آنها ملحق کند و خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.
💢ایشان این جملات را گفت و بلند شد در حالی که حال منقلب و چشمانی بارانی داشت خداحافظی کرد و رفت.
🗣امیر منجر و یکی از دوستان ابراهیم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت_9⃣5⃣ قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ممکـݧ هم بود کہ داغون
#عاشقانه_دو_مدافع 💘
#قسمت_0⃣6⃣
الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟
ݧ عزیزم بیدار بودم
چہ خبر؟؟؟
سلامتے .تو چہ خبر کے میاے؟؟
إ اسماء تو باز اینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم
إ خوب دلم تنگ شده .
منم دلم تنگ شده،حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم.
با ناراحتے گفتم :خوب بگو
محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟
آره
ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکــݧ
باشہ چشم
مـݧ دیگہ باید برم کارے ندارے؟؟
ݧ مواظب خودت باش
چشم .خداحافظ
خداحافظ
با حرس گوشے و قطع کردم زیر لب غر میزدم(ی دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیموݧ شدم.
حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ
دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم و از جام بلند شدم.اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چوݧ اردلاݧ فردا باز میخواست بره سوریہ
براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیروݧ حرف بزنم
یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشوݧ میکنم .
کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و هموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار با علے براے حرف زدݧ قرار گذاشتیم ،براے ساعت ۴قرار گذاشتم .
بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک و فرستادم و گفتم ساعت۵اونجا باشہ
لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ.
ماشیـݧ علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت
سوار تاکسے شدم و روبروے پارک پیاده شدم
روے نیمکت نشستم و منتظر موندم
مریم دیر کرده بود ساعت و نگاه کردم ۴:۳۵دیقہ بود .شمارشو گرفتم جواب نمیداد
ساعت نزدیک ۵بود اگہ با محسنے باهم میومدݧ خیلے بد میشد
ساعت ۵شد دیگه از اومدݧ مریم ناامید شدم و منتظر محسنے شدم
سرم تو گوشیم بود کہ با صداے مریم سرمو آوردم بالا
مریم همراه محسنے ،درحالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ بود اومدن…
باتعجب بلند شدم و نگاهشوݧ کردم ،مریم سریع پرید تو بغلم و گفت:تولدت مبارک اسماءوجونم
آخ امروز تولدم بود و مـݧ کاملا فراموش کرده بودم .یک لحظہ یاد علے افتادم ،اولیـݧ سال تولدم بود و علے پیشم نبود .اصلا خودشم یادش نبود کہ امروز تولدمہ امروز ک بهم زنگ زد یہ تبریک خشک و خالے هم نگفت.بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم.
لبخند تلخے زدم و تشکر کردم.
خنده رو لبهاے مریم ماسید .
محسنے اومد جلو سریع گفت :سلام آبجے ،علے بہ مـݧ زنگ زد و گفت کہ امروز تولدتونہ و چوݧ خودش نیست ما بجاش براتوݧ تولد بگیریم
مات و مبهوت نگاهشوݧ میکردم.
دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علے
مریم یدونہ زد بہ بازومو گفت:چتہ تو ،آدم ندیدے؟؟؟دوساعتہ دارے مارو نگاه میکنے
خندیدم و گفتم؛خوب آخہ شوکہ شدم،خودم اصلا یادم نبود کہ امروز تولدمہ .والا نمیدونم چے باید بگم .
چیزے نمیخواد بگے .بیا بریم کیکتو ببر کہ خیلےگشنمہ
روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع۲۲سالگیم نگاه گردم از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد؟؟کیکو میمالید رو صورتم؟در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره ،فقط لطفا منم توش باشم .اذیتم میکردو نمیذاشت شمع و فوت کنم؟؟؟آهے کشیدم و بغضمو قورت داد .
زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم".
ادامہ دارد...
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
تنها ترس.mp3
3.25M
♨️#تلنگر
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست « تنها ترس »
👤 استاد #رائفی_پور
🔆 آیا کار برای امام زمان، به خودیِ خود درست میشود؟
❓ چرا امام علی علیهالسلام ترور شد؟ مشکل از کجا بود؟
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
#اخبار🌐
💨اتمسفر فضای مجازی: چالش بی چالشی!
❌حرکات موزون، رقص یا بعبارتی طنازی زنان سلبریتی، مدتی است با عنوان چالش ورزش و به بهانه تندرستی و رهایی از افسردگی، در فضای مجازی ترویج میشود.
🔺️سلبریتیهایی که خود افسردهاند و با بیبند و باری، برهنگی، انس با حیوان خانگی و تفریحات غیر معمول در پی درمان آنند، چطور میتوانند با چنین حرکات نمایشی، مخاطب را کیفور کنند؟
🚻 آیا ورزش موزیکال زنان سلبریتی و در مواردی همراهی با آقایان و حتی مربی آقا، پروژه جدیدی است که کلید خورده؟
واقعا تفریحی سالمتر از چالشهای تقلیدی و مضحک رقص یا بالشت برای جلب توجه مخاطب سراغ ندارید؟؟
⁉️با چه معیار عقلی و کدام استدلال، شأنیت زنانگی خود را در مقابل دیدگان میلیونها کاربر به تاراج گذاشته و ابایی از ترویج این ولنگاریها ندارید؟!
🕹روی صحبت با شما مسئولین مجازی است! وزیر ارتباطات و البته وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی! فضای مجازی مدتهاست که فضای خلا را درنوردیده و با سرعت نور در حال گذر از اتمسفر متعفن به فساد است، درحالیکه شدیداً مشام کاربران را آزار میدهد! اما مطابق معمول، تا به مشام شما برسد چندین سال نوری طول خواهد کشید!
🔔ملتفت باشید قطعاً مسئول آلودگی روحی و ذهنی کاربران، بیکفایتی شما در نظارت و البته نبود قانون متقن حاکم بر فضای مجازی است!
👤اسلامی
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
آقا را از هر طرفی بخوانی آقاست😍
🌺تولدت مبارک ای مردانه ترین صدای حقیقت
کوبنده ترین فریادگر حق و افشاکننده تزویر و ظلم جهان ما
❤️تولدت مبارک پدرامت و سایه ات
تا ظهور منجی مستدام.
تولدت مبارک حضرت عشق🌹😍
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت سیزدهم جهالت و هدایت🌺 💢ابراهیم برای برخی از رفقایش که در دوران جهالت ط
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت چهاردهم
باشگاه🌺
💢بیش از پنجاه سال است در محله جنوب تهران و محله شهید آیت الله سعیدی باشگاه دارم.
💢از زمانی که در کل تهران هفت یا هشت باشگاه بود و بیشتر قرمانان ما در همین چند باشگاه و امکانات کم تربیت می شدند.
💢ما در آن زمان هم گود زور خانه داشتیم هم تشک کشتی.
💢مربیان آن زمان را خوب به خاطر دارم خیلی برای بچه های ما زحمت می کشیدند.
💢حتی ما مقطعی کنار گود نماز جماعت هم داشتیم در این پنجاه سال همه گونه آدمی را در این محیط دیده ام در همین باشگاه قهرمان جهان هم تربیت شده.
💢اما آنچه که برای من مهم بوده بحث اخلاق و منش پهلوانی است.
💢بعد دوره مقدماتی برای تمام کشتی گیران برنامه ریزی می کردم و تمرینات مشخص می نوشتم.
💢با اینکه خیلی سال از آن دوران گذشته اما #ابراهیم_هادی را خوب به خاطر دارم.
💢من ورزشکار داشتم که شهید شد اما تا موقعی که پیش من بود تعریفی نداشت یکدفعه تغییر می کرد و می رفت.
💢اما ابراهیم ویژگی هایی داشت که او را شاخص می کرد بعد این همه سال این نکات را خوب به خاطر دارم.
💢بسیار کم حرف بود. بر خلاف بسیاری از جوانان عفت کلام داشت کشتی برایش هدف نبود آمده بود تا بدن قوی داشته باشد با تمام ورزشکاران برخورد خوبی داشت و سعی می کرد در آنها تاثیر گذار باشد.
💢در همان سالهای اول ورود به کشتی یکی از کشتی گیران ما را جلب خودش کرد همیشه با او بود این کشتی گیر هم بعد مدتی به نماز اول وقت اهمیت می داد.
💢او آمده بود تا قهرمان ورزشی بشود اما ابراهیم او را به اوج قهرمانی و افتخار رساند.
💢او کشتی گیر پر توانی بود که در رفاقت با ابراهیم مسیر زندگی اش تغییر کرد او کسی نبود جز سردار سپاه و جانشین لشکرسیدالشهدا علیه السلام شهید حاج جعفر جنگروی.
💢ابراهیم در آن زمان که پیش ما ورزش می کرد در حد قهرمان کشوری نبود اما بسیار پر تلاش بود و خوب تمرین می کرد روحیات عجیبی داشت.
💢بارها دیده بودم که در مسابقات که حریف او را خاک می کند وقتی که اعتراض می کردم چرا فلان فن رو نزدی..
💢می گفت: خُب این بنده خدا هم تمرین کرده و سختی کشیده او هم آرزو دارد حریفش را خاک کنه.
💢من واقعا نمیفهمیدم که ابراهیم چی میگه.
💢مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟
💢یادم هست مرحوم گودرزی در ضمن آموزش فنون کشتی در وقت استراحت برای بچه ها از مرحوم تختی و طیب و دیگر پهلوانان نامی این سرزمین می گفت.
💢از دیگر ویژگی هایی که ابراهیم دیده بودم این بود هیچ وقت دنبال نقطه ضعف حریف نمی رفت اگر می دانست پای چپ حریف درد می کند هرگز به آن نزدیک نمی شد.
💢یک بار در حین انجام مسابقات تمرینی ابراهیم مشغول کشتی با هم وزن خودش بود حریف ابراهیم ناخواسته با سر به صورت ابراهیم کوبید.
💢زیر چشم ابراهیم باد کرد و سیاه شد.
💢حریف ابراهیم ترسید و نگران شد.
💢بارها دیده بودم که این مسائل مقدمه ای برای دعوا شده بود اما ابراهیم با روحیه پهلوانی که داشت جلو رفت و صورت حریفش را بوسید.
💢عجیب بود که او به حریفش روحیه می داد میگفت: چیزی نشده تو ورزش پیش میاد.
💢خلاصه اینکه برای ابراهیم قهرمانی تعریف دیگری داشت.
🗣استاد شیرگیر
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#تاریخ_نگار
#روز_ارتش_29_فروردین
🍃چونان کوه البرز پیمان من / چو دریای توفنده ایمان من
🍃منم ارتشی، تحت فرمان آقا / تمام جهان تحت فرمان من
🌹روز ارتش بر تمام دلاور مردان ارتشی و خانواده های محترمشان مبارک باد.....
❤️یاد و خاطره همه شهدای عزیز ارتش گرامی باد
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت_0⃣6⃣ الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟ ݧ عزیزم بیدار بودم چہ خبر؟؟؟ سلامتے
#عاشقانه_دومدافع💘
#قسمت1⃣6⃣
زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم"
شمع و فوت کردم و کیکو بریدم.
مریم مث ایـݧ بچہ هاے دو سالہ دست میزدو بالا پاییـݧ میپرید .
محسنے بنده خدا هم زیر زیرکے نگاه میکردو میخندید
لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم.
مریم اومد کنارم نشست:خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست .
إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا
وا اسماء اصل تولد کادوشہ ها.چشماتو ببند
حالا باز کـݧ .یہ اد کلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیوݧ قرمز تزئیـݧ شده بود
گونشو بوسیدم گفتم واااااے مرسے مریم جاݧ .
محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت:ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ،سلیقہ ے مریم خانومہ ،امیدوارم خوشتوݧ بیاد .
کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود.
از محسنے تشکر کردم.کیک و خوردیم و آماده ے رفتـݧ شدیم .ازجام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم:بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتوݧ
از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم
اصلا دلم نمیخواست بازش کنم .
توراه مریم زد بہ بازومو گفت:نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟؟؟
ابروهامو بہ نشونہ ے ن دادم بالا و گفتم:ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود
دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید.:ݧ بابا اسماء جدیہ
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
هر چے صب گفتم :واقعیت بود
خوب؟؟؟؟
میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟؟
محسنے و چیکار کنیم؟؟
نمیدونم وایسا .
رو کردم بہ محسنے و گفتم :آقاے محسنے خیلے ممنوݧ بابت امروز واقعا خوشحالم کردید .شما دیگہ تشریف ببرید ما خودموݧ میریم .
پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الاݧ ومظلوم شده بود .
سرشو آورد بالا و گفت:ݧ خواهش میکنم وظیفم بود ،ماشیـݧ هست میرسونمتوݧ
ݧ دیگہ مزاحمتوݧ نمیشیم
ݧ چہ مزاحمتے مسیرمہ،خودم هم باهاتوݧ کار دارم
آخہ مـݧ با مریم کار دارم .
آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام
بعد هم ازموݧ دور شد.
بہ نیمکتے کہ نزدیکموݧ بود اشاره کردم ،مریم بیا بریم اونجا بشینیم.
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
إم ...إم چطورے بگم؟؟میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ.مـݧ وحید و دوست دارم.
خندیدم و گفتم:منظورت محسنے دیگہ؟؟؟؟خب پس مبارکہ
آره.اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط
چہ مشکلے؟؟؟
خانوادم.
چطور ؟؟؟اونا مخالفـݧ؟؟؟
ݧ ݧ اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما...
اما چے؟؟؟
اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از،بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساماݧ مال همـݧ.اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد
اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید .
نمیشہ
میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ
اوووم .اسماء یہ چیز دیگہ ام هست
دیگہ چے؟؟
بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ݧ ظاهرموݧ شبیہ همہ ݧ اعتقاداتموݧ،اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ
مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده ،بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟خیلیم خوبے
مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پاییـݧ ،چے بگم .
هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد .
زنگ بزݧ
حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید؟؟؟
واے بسختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پاییـݧ بود،همہ چیم خودش حساب کرد .
اخے الهے .گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم .
۵د یقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد .
اے بابا چرا باز زحمت کشیدید
قابل شمارو نداره آبجے
مریم بلند شدو گفت :خوب مـݧ دیگہ برم ،دیرم شده
محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتوݧ.
ݧ اخہ زحمت میشہ
ݧ چ زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ
خندم گرفتہ بود.سرمو تکوݧ دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم..
مریم و اول رسوندیم
بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ...
اولش یکم تتہ پتہ کرد
إم چطوری بگم.راستش.یکم سختہ..
ادامه دارد.....
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................