eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.1هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادری.... نعش جوان بی سرش در بر فشرد پاره های پیکرش از شوق بوسیدن گرفت...!❣ ⇣🕊🥀⇡ وداع جانسوز مادر دفاع مقدس خسرو قادری قمصری💔😭 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
📋••• جنگ‌نرم‌است‌ولشگرمولانیازبه‌فرمانده‌دارد✌️ فرمانده ے ڪاربلد ✅ خادم تبادل یا ارسال پست ما ميشے ؟🙂 ±محفل شھدایی ما↯↯👇🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa اطلاع بدین👇☺ @Shahidhadi_delha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙⃟🙂¦⇝ بچه های عزیزمن🥰 بدونید اگر درس نخونید نمی‌تونید تاثیرگذار خوبی باشید به اینا میگفتن بی مایه فطیر است باید درس بخونید....😇 📚 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
﷽ دلم آشفتــه و غم بی امان است که غم از دوری‌صاحب‌زمان است💔 🍃 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#پاارت3•• - من‌درست‌ڪنارعبدالحسین‌درازڪشیده‌بودم. گـفـت:«یـڪ‌خـبـر‌ازگـردان‌بـگـیـربـبـیـن‌ وضـعیـت‌
•• - ھیچـۍ‌‌نمۍ‌گفت!‌یڪدفعہ‌سرش‌را‌بلند‌ڪرد دلم‌تند‌و‌تند‌میزد‌ڪہ‌زودتراز‌آن‌وضع‌ خلاص‌شویم‌ '! دشمن‌بیڪار‌ننشسته‌بودگاه‌و‌گاهۍ‌‌ھم‌خمپاره‌ یا‌گلوگلہ‌دیگرے‌شلیڪ‌میڪرد بالاخره‌عبدالحسین‌به‌حرف‌آمد-! صداش‌با،چند‌دقیقہ‌پیش‌فرق‌میڪرد،‌گرفتہ‌بود! درست‌مثل‌ڪسۍ‌ڪہ‌شدید‌گریہ‌ڪرده‌باشد💔 گفت:سید‌‌ڪاظم‌خوب‌گوش‌ڪن‌ببین‌چۍ‌میگم! یقین‌داشتم‌میخواھد‌تڪلیفمان‌را‌یڪسره‌ڪند شش‌دانگ‌حواسم‌رفت‌به‌صحبت‌اوگفت: «خودت‌برو‌جلو!» با‌چشم‌هاے‌گرد‌شده‌ام‌گفتم‌:«برم‌جلو‌ چڪار‌ڪنم!؟» گفت‌:«هرچۍ‌میگم‌دقیقا‌همون‌ڪارو‌بڪن؛‌خودت‌میرے‌سر‌ستون‌،‌یعنۍ‌نفر‌اول!» به‌سمت‌راستش‌اشاره‌ڪردو‌ادامه داد‌:«سر‌ستون‌ڪہ‌رسیدے‌اون‌جا‌درست‌ برمیگردۍ‌سمت‌راستت‌بیست‌و‌پنج‌قدم‌‌ میشمارۍ‌ . .» ‌مڪث‌ڪرد‌‌،‌باتأڪید‌گفت‌:‌«دقیق‌بشمارے‌ها» ‌مات‌و‌مبهوت‌فقط‌نگاهش‌میڪردم🤷‍♂ . . '! «‌بیست‌و‌پنج‌قدم‌ڪہ‌شمردۍ‌و‌تموم‌شد‌،‌ همون‌جایڪ‌علامت‌بگذار! بعدش‌برگرد‌و‌بچہ‌ها‌رو‌پشت‌سر‌خودت‌اونجا‌ببر.» - یڪ‌آن‌فڪر‌ڪردم‌شوخۍ‌اش‌گرفته‌😅! ‌ولۍ‌خیلۍ‌محڪم‌حرف‌میزد‌؛‌هم‌محڪم‌،‌ هم‌بااطمینان‌ڪامل‌باز‌پۍ‌صحبتش‌را‌ گرفت‌:‌«وقتۍ‌به‌اون‌علامت‌ڪہ‌سر‌بیست‌‌وپنج‌ قدم‌گذاشتہ‌بودے‌رسیدۍ؛این‌دفعہ‌به‌عمق‌دشمن‌،‌چهل‌متر‌میرے‌جلو! ‌اونجا‌دیگہ‌خودم‌به‌بچه‌ها‌میگم‌چڪار‌ڪنن.» گفتم:‌«معلوم‌هست‌میخواۍ‌چڪار‌ڪنۍ‌ حاجـۍ؟!» به‌ناراحتۍ‌پرسید:«شنیدۍ‌چۍ‌گفتم‌ . .؟!» «‌شنیدن‌ڪہ‌شنیدم‌‌ولۍ‌ . .» آمد‌تو‌حرفم،‌گفت:«پس‌سریع‌انجام‌بده!» ڪم‌مانده‌بود‌صدام‌بلند‌شود‌اما‌جلوۍ‌خودم‌را‌ گرفتم‌به‌اعتراض‌گفتم‌:«حاج‌آقاحواست‌هست‌ دارۍ‌چی‌میگۍ؟!» هر‌چہ‌مسئلہ‌را‌بالا‌پایین‌میڪردم‌با‌عقلم‌جور‌ در‌نمی‌آمد.‌شاید‌برا‌همین‌بود‌ڪہ‌زل‌زدم‌تو‌ چشم‌هاش‌وگفتم‌‌:«این‌دستور‌خودڪشۍ‌ رو‌به‌یڪۍ‌دیگه‌بگو» گفت:«این‌دستور‌و‌به‌تو‌دادم‌،‌تو‌هم‌وظیفه‌دارۍ‌ اجراڪنۍ‌و‌حرف‌هم‌نزنۍ.» لحنش‌جدۍ‌بود‌وقاطع . .🖐! تا‌آن‌لحظه‌همچین‌برخوردۍ‌ازش‌ندیده‌بودم. چاره‌اۍ‌جز‌انجام‌دستور‌نداشتم‌:( دیگہ‌لام‌تا‌ڪام‌حرفۍ‌نزدم‌سینہ‌خیز‌راه‌افتادم‌‌ طرف‌نوڪ‌ستون . . آن‌جا‌بلند‌شدم‌وبرگشتم‌سمت‌راست‌،‌شروع‌ ڪردم‌به‌شمردن‌قدم‌ها‌‌سر‌بیست‌و‌پنج‌‌‌قدم‌ ایستادم‌‌علامتۍگذاشتم‌و‌آمدم‌سراغ‌گردان . . همه‌را‌پشت‌سر‌خود‌آوردم‌تا‌پاۍ‌همان‌علامت‌! بہ‌دستور‌بعدۍ‌اش‌‌فڪر‌‌ڪردم‌ "روبه‌عمق‌دشمن‌چهل‌متر‌میرۍ‌جلو" کپۍ❌ فوروارد✅ -ادامه‌دارد‌ ...🙂-! ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#والپیپر📱 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
•|🖐🏽😒|• شھدا‌اصرار‌داشتن‌هر‌چھ‌زودتر‌در‌بھترین‌حالت‌ خدارو‌ملاقات‌ڪنن 🙂 براۍ‌دنیا‌ذره‌اۍارزش‌قائل‌نبودن‌!🖐🏽 ما‌تــٰاز‌میخاییم‌‌سعۍ‌ڪنیم‌گنــاه‌نڪنیم🚶‍♂ . .! چقدر‌عقبیم . .(:🤦🏾‍♂
🌷 ▪️از جبهه به سمت تهران برمی‌گشت، راننده‌ی اتوبوس آهنگ ترانه گذاشت تا بدین وسیله خوابش نبرد، ابراهیم برای اینکه کار بد او را گوشزد کند، قرآن را باز و شروع کرد بلند بلند قرآن خواندن! راننده آهنگ را خاموش کرد! این طور هم راننده خوابش نبرد و هم آهنگ پخش نشد✌️ به محفل‌شھداییمون😉👇بپیوندید 👇👇 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
"🚓☁️" • • بِه‌خُراسان‌بِبَرۍ‌یانَبَرۍ‌حَرفـۍ‌نیست تونَگیراَزمنِ‌دِلخَسته‌رِضاگُفتَن‌را... ✋🏻 ‌↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#پاارت4•• - ھیچـۍ‌‌نمۍ‌گفت!‌یڪدفعہ‌سرش‌را‌بلند‌ڪرد دلم‌تند‌و‌تند‌میزد‌ڪہ‌زودتراز‌آن‌وضع‌ خلاص‌شویم‌
•• - باکمک‌فرمانده‌گروهان‌ها‌وفـرمانده‌دستـه‌ها، گران‌راحدودهمان‌چهل‌متر،بردم‌جلو.یکدفعه دیدم‌خودش‌آمد.سیّدوچهـار،پنج‌تا'آرپی‌چی زن‌دیگرهمراهش‌بودند . . :/💣 روکردبه‌سیدوپرسید«حاضري‌براي‌شلیک؟» «بله‌حاج‌آقا . .🙂🖐🏾» «به‌مجردي‌که‌من‌گفتم‌الله‌اکبرشماردِانگشت من‌روبگیروشلیک‌کن‌به‌اون‌طرف👈🏽» پیرمردانگارماتش‌برده‌بود.آهستـه‌وباحیرت گفـت:«ماکه‌چیزي‌نمی‌بینیم‌حاج‌آقـا!کجارو بزنیم؟!😕» «شماچکارداري‌که‌کجا‌بزنـی؟به‌همون‌طرف شلیک‌کن‌دیگه . ‌.» به‌چهـار،پنج‌تا'آرپی‌چی‌زنِ‌دیگرگفـت:«شما هم‌صداي‌تکبیرراکه‌شنیدید،پشت‌سـرسیدبه همون‌روبروشلیک‌کنید.» روکردبه‌من‌وادامه‌داد:«شماهم‌بابقیه‌بچه‌ها بلافاصله‌حمله‌روشروع‌میکنید.» سرش‌رابلندڪردروبہ‌آسمان.این‌طرف‌و‌آن‌ طرفش‌را‌جورخاصی‌نگاه‌ڪرد.انگاردعایی‌ هم‌زیرلب‌خواند👀🙂! یڪهوصدای‌رفت‌بہ‌آسمان.«االله‌اکبر.» پشت‌بندش‌سیدفریادزد:«یاحسین.» وشلیڪ‌ڪرد.گلولہ‌اش‌خوردبہ‌یڪ‌نفربرڪہ‌ منفجرشدوروشنایی‌اش‌منطقہ‌راگرفت. بلافاصلہ‌چهار،پنج‌تاگلولہ‌ی‌دیگرهم‌زدندوپشت‌ بندش،باصدای‌تڪبیر‌بچہ‌ها،حملہ‌شد✊🏻💣! دشمن‌قبل‌ازاینڪہ‌بہ‌خودش‌بیاید،تارومار‌شد. بعضی‌‌هامیخواستنددنبال‌عراقی‌ها‌بروند،‌ عبدالحسین‌دادزد:«بگردیددنبال‌تانڪهای‌72-T مااین‌همہ‌راه‌روفقط‌بہ‌خاطراونااومدیم.» بالاخره‌هم‌رسیدیم‌بہ‌هدف.وقتی‌چشمم‌بہ‌‌آن‌ تانڪهای‌پولادین‌افتاد،ازخوشحالی‌ڪم‌مانده‌ بودبال‌در‌بیاورم🤩.! بچہ‌هاهم‌ڪمی‌ازمن‌نداشتند.توهمان‌لحظہ‌ها، از‌حرفهایی‌ڪہ‌بہ‌عبدالحسین‌زده‌بودم،‌احساس‌ پشیمانی میڪردم🙁. افتادیم‌بہ‌جان‌تانڪها.توآن‌بحبوحہ‌،عبدالحسین‌ روڪردبہ‌سیدوگفت:«نگاه‌ڪن‌سیدجان، این‌همون‌«72-T»هست‌ڪہ‌میگن‌گلولہ‌بہ‌اش‌ اثرنمیڪنه.🤦🏻‍♂» ویڪ‌آرپی‌چی‌زدبہ‌طرف‌یڪی‌شان‌ڪہ‌کمانہ‌‌ ڪرد.بچہ‌های‌دیگرهم‌همین‌مشڪل‌راداشتند. ڪمی‌بعدآمدندپیش‌اوبہ‌اعتراض‌گفتند:«ما میزنیم‌بہ‌این‌تانڪها،‌ولی‌همہ‌اش‌ڪمانہ‌ میڪنہ،چڪارڪنیم؟🤔» کپی❌ فوروارد✅ ادامہ‌دارد....🙂 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪