فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون کودکی که گمشده در ازدحامشهر
دنبال رد پای تو هر روز می دوم...🌱
#کجایی_آقا_جان؟!💔
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
یادت باشد #شهید اسم نیست، رسم است!
شهید عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت
برداشتی فراموش بشود!!!💔
شهید مسیـر است، زندگیست،راه است،
مرام است!شهید امتحان پس داده است..
شهیــد روزنه ایست بـه سوی خـدا 🕊
#رفیق_شهیدت_کیه؟!
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠از شهید ابراهیم هادی یاد بگیریم💠
🔹 در شوخیها، مراقب بود به کسی بی احترامی نکند. تمام افراد نیز احترام او را داشتند.
🔸 ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من میگفت: «طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بیدلیل از کسی چیزی نخواه. عزت نفس داشته باش.»
🔹 میگفت: «این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.»
🔸 وقتی ازدواج کردم، غیر مستقیم مرا نصیحت میکرد. مثل آدمهای دنیا دیده میگفت: «توی زندگی، اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف میکند.»
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
=======🌿💚🌿
سخن بی تو مگر جان شنیدن دارد.
🌿💚🌿======
🌹کانال منتظران ظهور و به یاد شهدا 🌹
♻️ کلی مطالب ،عکس ، فیلم حدیث ، سخنرانی و مداحی با موضوع امام زمان ( عج ) و شهدا ♻️
🌸 هر روز معرفی یک شهید 🌸
اینجا کلیک کن👇🏼👇🏼👇🏼چون
https://eitaa.com/joinchat/3372614038C415cd6e1cb
💚امام زمان ( عج ) و شهدا شما را دعوت کرده اند تا دستتان را بگیرند
♦️به ما بپیوندید♦️
#دلنوشته
📝 این کتاب را به کسانی که از افسردگی و شکست های عاطفی،مالی و شغلی رنج میبرند،پیشنهاد میکنم،چون در مسیر زندگی خودم تأثیر داشت.
🔸 چند روز پیش در دیدار حضرت آقا با پاسداران،ایشان در مورد شهید ابراهیم هادی فرمودند: پاسدار بی پیرایه ای که شخصیتش جذاب است.
🔹این جذابیت را در دلنوشته های نه جوانان حزب اللهی بلکه جوانانی که متهم به شرب خمر هستند میبینیم که چگونه ابراهیم دل های این جوانان را به خودش جذب کرده و مسیر زندگی آنان را عوض کرده است.
👆پیشنهاد مطالعه کتاب سلام بر ابراهیم، توسط یکی از متهمین...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5931736069300028603.mp3
3.64M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۸۰
موضوع: برات رهایی از جهنم
سخنران: حجت الاسلام محرابیان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۸۰
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هشتم علی سکوت عمیقی کرد، - هنوز در اون مورد
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت نهم
راست می گفت. من حزب باد و بادی به هر جهت نبودم. اکثر دخترها بی حجاب بودن. منم یکی عین اونها. اما یه چیزی رو می دونستم، از اون روز، علی بود و چادر و شاهرگم.
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد. زینب رو گذاشت زمین.
- اتفاقی افتاده؟
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم. از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون.
- اینها چیه علی؟
رنگش پرید.
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟
- من میگم اینها چیه؟ تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت.
- هانیه جان، شما خودت رو قاطی این کارها نکن.
با عصبانیت گفتم،
_یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه، بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم؟
نازدونه علی به شدت ترسیده بود. اصلا حواسم بهش نبود. اومد جلو و عبای علی رو گرفت. بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی. با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت. بغض گلوی خودم رو هم گرفت.
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش. چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد. اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین.
- عمر دست خداست هانیه جان. اینها رو همین امشب میبرم. شرمنده نگرانت کردم، دیگ نمیارم شون خونه.
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد. حسابی لجم گرفته بود.
_من رو به یه پیرمرد فروختی؟
خنده اش گرفت. رفتم نشستم کنارش.
_اینطوری ببندیشون لو میری. بده من ببندم روی شکمم. هر کی ببینه فک میکنه باردارم.
_خب اینطوری یکی دو ماه دیگ نمیگن بچه چی شد؟ خطر داره، نمیخوام پای شما کشیده بشه وسط.
توی چشمهاش نگاه کردم،
_نه نمیگن. واقعا دو ماهی میشه که باردارم.
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد.
این بار هم علی نبود. اما برعکس دفعه قبل، اصلا علی نیومد. این بار هم گریه می کردم، اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود، به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشتش خبری نداشت.
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم. کارم اشک بود و اشک. مادر علی ازمون مراقبت می کرد. من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد. زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید. از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت. زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد. تهران، پرستاری قبول شده بودم.
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود. هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه، همه چیز رو بهم می ریختن. خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست. زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد.
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن. روزهای سیاه و سخت ما می گذشت. پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود. درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم. اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید.
ترم سوم دانشگاه، سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو. دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن. اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت.
چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم. روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد.
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن، به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود.
اما حقیقت این بود، همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه، توی اون روز شوم شکل گرفت.
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن. چشم که باز کردم، علی جلوی من بود. بعد از دو سال، که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن. زخمی و داغون. جلوی من نشسته بود.
♦️ادامه دارد..
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا صاحب الزمان(عج)🍃
ای گوش خدا صدای ما را بشنو
این هق هق و های های ما را بشنو
هم ندبه ی صبح جمعه های بی تو
هم آه سه شنبه های ما را بشنو...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
❤️ #یا_رقیه_سلام_الله_علیها ❤️
دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست
هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت،به جز مختصری نیست که نیست
سنگ ها رحم نکردند به حوریه ی تو
خواستم پر بکشم،بال و پری نیست که نیست
کمک از شانه ی دیوار گرفتم، نشد آه
پا شوم،راه روم،چون کمری نیست که نیست
به سرم دست بک،بوسه بزن،بوسه بده
مانده ام چشم به راه پدری نیست که نیست
#السلام_علیک_یا_رقیه_بنت_الحسین🏴
شهادت دردانهی ابیعبدالله تسلیت باد 💔
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi