شهید ابراهیم هادی
مدافعحرم #شهید_عباس_آسمیه🌷 🌐 @Ebrahimhadi
📚کتاب شهدا را بسیار دوست داشت. با آنها بخصوص #شهید_همت ارتباط زیادی برقرار می کرد.
یک روز قبل از رفتن به سوریه گفت:
مادر، من از هر کدام از #شهیدان چیزی
را یاد گرفته ام، اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این #کتاب ها را مطالعه کنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را به جلو ببرند...
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
شادی روحش صلوات
🌐 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🌹گاهے باید صبحم را با سلام بر تو آغاز ڪنم، تویـے ڪه حضورت، چراغے است روشن در راه تاریڪ و پر پیچ و خم
🌸امیرمومنان علی(ع) میفرمایند:
🌱روزها پرونده های عمر شماست؛ پس آن را به بهترین اعمالتان جاودان سازید...
📘غررالحکم ص۱۱۵
🍃ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتن ها را روي زمين گذاشت.
🍀جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربر هاست نه کار شما! اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت.
💐نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، حیفه ادم عمرش رو صرف خوردن و خوابیدن کنه!
📚سلام بر ابراهیم1/ص43
🌐 @Ebrahimhadi
#احکام_شرعی [موسیقی و غنا]
سوال
سوال 1 ⁉️
ملاک تمییز موسیقی حلال از حرام چیست؟ و آیا موسیقی کلاسیک حلال است؟ بسیار مناسب است که معیار آن را بیان فرمایید.
جواب📩
هر موسیقی که به نظر عرف موسیقی لهوی مضل عن سبیل الله که مناسب با مجالس عیش و نوش است باشد، موسیقی حرام محسوب میشود و فرقی نمیکند که موسیقی کلاسیک باشد یا غیر کلاسیک. تشخیص موضوع هم موکول به نظر عرفی مکلّف است و اگر موسیقی این گونه نباشد بخودی خود اشکال ندارد.
#استفتائات_مقام_معظم_رهبری
🌐 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥 🌾قـسـمـت بیستم (نویسنده:شهید طاها ایمانی) چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشی
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥
🌾قـسـمـت بیست و یکم (نویسنده:شهید طاها ایمانی)
برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم. اما یه لحظه به خودم اومدم.
_حواست کجاست استنلی؟ این یه انتخابه. یه انتخاب غلط. نزار وسوسه ات کنه. تو مرد سختی ها هستی. نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی.
حالا جای ما عوض شده بود. من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار و بعد از ساعت ها...
- باورم نمیشه. تو اینقدر عوض شدی. دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی. تو یه ترسو شدی استنلی. یه ترسو.
- به من نگو ترسو. اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد. من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم. اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم. و هنوز زنده ام. تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار. من، برای زنده موندن جنگیدم.
- فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه، می تونی از اونجا دزدی کنی. اون مغازه طلا فروشی بالای شهره. قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره. فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟
- محاله یکی تون زنده برگردید. می دونی چرا؟ چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن، چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه. پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می کنه. فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه. تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تیلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ.
- احمق نشو کین. دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار. فکر کردی بی خیالت میشن. حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله. پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه.
اما فایده نداشت . اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد. اون هم انتخاب کرده بود.
وقتی از کافه اومدم بیرون، تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی کنه. حنیف واسطه من بود. من واسطه کین. مهم انتخاب ما بود.
اواخر سال 2011 بود. من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم. انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود. شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زدهمن شده بود. شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت.
چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن. دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود. شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم. زیر نظر گرفته بودمش. واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود.
من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم. برای همین دست به دامن حاجی شدم. اون هم، همسرش رو جلو فرستاد و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن.
حاجی با پدر حسنا صحبت کرد. قرار شد یه شب برم خونه شون. به عنوان مهمان، نه خواستگار. پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم و اگر مورد تایید قرار گرفتم، با حسنا صحبت می کردن.
تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم. اون روز هیجان زیادی داشتم. قلبم آرامش نداشت. شوق و ترس با هم ترکیب شده بود. دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم. برای خودم یه پیراهن جدید خریدم. عطر زدم. یه سبد میوه گرفتم و رفتم خونه شون.
⭕️ادامه دارد...
◤ @EBRAHIMHADI ◢
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ #نقاره_جادو
🎤با صدای صابر خراسانی
🎊به مناسبت ولادت امام رضا(ع)
🌐 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم..
❤️ #قــرار_عــاشقی
⏰هر شب ساعت ۲۲
#استوری #اینستاگرام
Instagram.com/Ebrahimhadi_ir
🇮🇷 @Ebrahimhadi