🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۷
راوی:رضا علیپور
🌿 "اعزام"
سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. مجتبی برای ادامه تحصیل به سراغ رشته های فنی رفت. سال ۱۳۶۱ در هنرستان شهید خیری مقدم در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد. از همان روزهای اول تحصیل تلاش كرد تا به جبهه اعزام شود. اما هر بار که مراجعه ميکرد بی نتیجه بود.سن و سال مجتبی کم بود. برای همین موافقت نميکردند. من در همان محله ، بخش هشت و در مسجد دهقان زاده با او آشنا شدم.جوانی پر شور و نشاط و بسیار دوست داشتنی بود. بعد از مدتی به همراه چندنفر از رفقا تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم.یک روز بعد از ساعت آموزشی مدرسه ، رفتیم محل اعزام نیرو و ثبت نامکردیم.البته به این راحتی ها نبود. سن من و مجتبی كم بود. برای همين فتوكپی شناسنامه را دستكاری کردیم!يكی دو سال آن را بزرگتر كردیم. آن زمان علاوه بر كم بودن سن، قد و قامت ما هم كوتاه بود. ريش های ما هم سبز نشده بود! البته وضعیت مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پادگان آموزشی منجیل شدیم.اما به ما گفتند:((همه شما قبول نميشوید. آن هایی را که سن و سال کمتری دارند، برميگردانند.))نزديک غروب بود كه رسيديم به پادگان آموزشی منجيل يكی از برادران پاسدار آمد و ليست را گرفت. شروع كرد اسم ها را خواندن. چندنفری را به دليل كوتاه بودن قد و نوجوان بودنشان قبول نكرد. برای همین خیلی نگران شدیم.رفته رفته به اسم ما نزديک ميشد. يكي از دوستان، كه جثّة درشتی داشت،كنارم نشسته بود. اوركت او را گرفتم و روی اوركت خودم پوشيدم.روی زمين شن و سنگريزه زياد بود. من و مجتبی همین طور كه نشسته بوديم شروع كردیم به جمع كردن آن ها! در مقابل خودمان تپه کوچکی درست كردیم!تا اسم مرا خواند بلند شدم. رفتم بالای تپه ای كه ساخته بودم! سينه ام را جلودادم و گفتم:((بله))آن بنده خدا مرا برانداز كرد و گفت:((بنشين خوبه، بنشين.))سر از پا نمی شناختم، خيلی خوشحال شدم. مجتبی هم همین کار را کرد. او هم انتخاب شد و در پادگان ماندیم. اين چنين توانستیم به آرزوی بزرگمان كه حضور در جبهه ها بود برسیم.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
پدر مجتبی از روز اعزام او ميگوید:(( یکی از روزهای پاییز بود. غروب آن روز هرچه منتظر شديم نيامد. از هر كه سراغ سيد مجتبی را ميگرفتيم خبر نداشت
بالاخره فهميديم كه او به همراه چند نفر از بچه های همسايه و خواهرزاده ام،بعد از مدرسه به عنوان بسيجی به آموزشی جبهه اعزام شدند. بعد از پرسوجوفهمیدیم به پادگان منجيل رفته اند.چند نفر از همسایه ها وقتی فهميدند ناراحت شدند. به پادگان رفتند وفرزندانشان را برگرداندند!ميگفتند:((نميخواهيم بچه هايمان آسيب ببينند!))شايد حق هم داشتند.بچه های آن ها مثل سيد مجتبی شانزده هفده سال بيشتر نداشتند.اما ما سيد را در اختيار انقلاب گذاشته بوديم. اجازه داديم سيد در راه امام و اسلام قدم بردارد. بعدها همان همسایه ها از حرف ها و برخوردشان شرمنده شدند...
♻️ #ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از فروشگاه کادویی چاپ هادی
طرح کلام شهدا | سری اول |
👈پیکسل: 3000 تومان
👈جاکلیدی: 3500 تومان
👈پیکسل آهنربایی: 3500 تومان
✅با کیفیت بالا
🌼سفارش حتی یک عدد
💢ارسال محصولات رایگان نمیباشد.
✍ ثبت سفارش:
🆔 @Khademe_ebrahim
📞 09393612899
👥 لینک کانال:
@Ebrahimhadi_Market
✅سخن بسیار تکان دهنده عزراییل...
✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب
“داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت #زیارت_عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است:
🔷یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
🔹آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه!
🔴گفتم پس برای چه؟
فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.
نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.
📚داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰”
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-Ziarat-Ashura.mp3
16.69M
زیارت عاشورا
زمان: ۱۶ دقیقه
با صدای استاد فرهمند
🆔 @Ebrahimhadi
⚽️توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد.
الله اکبر...
ندای اذان ظهر بود.
توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت.
در فضای دبیرستان صدایش پیچید.
بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
#شبیه_ابراهیم_باشیم
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @Ebrahimhadi