eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
699 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
آمده بودم که تـ❤️ـو را بشناسم خودم را یافتم 🍃 🌱من در تو،او را لحظه به لحظه دیده‌ام شاید خودت هم ندانی اما من با تو، #خدا را پیدا کرده ام‌...💖 #رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #تواضع 🌸وقتی به ابراهیم می گویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی گذارد و می گوید همه ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذای آنان متفاوفت شود. آن موقع کار سخت می شود ... 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌸🍃تو یک فرشــته ای🍃🌸 در روزگاری که : زن را به تن میشناسند؛ غیرت را به بد دلی، و با حجاب را اُمل میخوانند تو همچنان یڪ فــرشـ🌸ــته بمان... 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠حاج اسماعیل دولابی(ره): 🌸وقتی #غفاریت خدا رو باور کردی، به خودت میگویی درِ دیزی باز است ولی حیای گربه کجا رفته است؟! آن وقت "ادب" میکنی و از گناه پرهیز می‌کنی... 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠کمک به فال فروش💠 🌸ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود... 🌸راوی: همسر شهید #شهید_امیر_سیاوشی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠ـــــــ قسمت هشتم ـــــــ💠 ‌ 🇮🇷سرزمینِ زیبای من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 🆔 @Ebrahimhadi ✨🍃✨🍃✨🍃✨
شهید ابراهیم هادی
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم،تو چه موجود
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🇮🇷 قانون مصوبه در مورد بومی ها رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم و یه پلاکارد پایه دار درست کردم ، مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداختم ، در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است، شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است؛رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه... تک و تنها بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم، روز اول کسی بهم کاری نداشت فکر می کردن خسته میشم خودم میرم اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم، گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه... این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود ، کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن،داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن ... در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم ، تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید ،دومی از کنار به سمتم حمله کرد یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد،نمی تونستم به راحتی نفس بکشم ، اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت و خلاف جهت تابوند و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن ... همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد؛ از شدت درد، نفسم بند اومده بود هم گلوم به شدت تحت فشار بود هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود، دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم، درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه ... یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم و تمام وزنش رو انداخت روی اون،هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد،اونها به اون دست نابود شده من توی همون حالت از پشت دستبند زدن و بلندم کردن ... از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود دیگه هیچی نمی فهمیدم ، تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد، صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت،من رو پرت کردن توی ماشین و این آخرین تصویر من بود از شدت درد، از حال رفتم ... چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم ، حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود، قدرتی برای حرکت کردن نداشتم،دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم به زحمت اونها رو حس می کردم با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد ... زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم،هیچ فریادرسی نبود،هیچ کسی که به داد من برسه یا حتی دست من رو باز کنه ... یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم و لحظه بعد می گفتم:نه کوین ! تو باید زنده بمونی ، تو یه جنگجو و مبارزی ، نباید تسلیم بشی هدفت رو فراموش نکن،هدفت رو ... دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن ... سرم یه شکستگی ساده بود اما وضع دستم فرق می کرد ، اصلا اوضاع خوبی نبود ، آسیبش خیلی شدید بود ، باید دستم عمل می شد اما با کدوم پول؟ با کدوم بیمه؟ دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند ... از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن،این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم ... از بیمارستان که مرخص شدم ، جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت ، بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن ... آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن ، همه ما انسانیم و حق برابر داریم مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید ؛ پدرم گریه می کرد ، می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم ، با اون وضع دستم در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم ... ✍🏻 نویسنده: شهید طاها ایمانی ♻️ .... 🆔 @Ebrahimhadi 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🌸 #سلام_امام_زمانم🌸 یک روز نسیم خوش خبر می آید بس مژده به هر کوی و گذر می آید... عطر گل عشق در فضا می پیچد می آیی و انتظار سر می آید... 🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🍃 #پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله: 💠هر كس صبح كند و به امور مسلمانان همّت نورزد، از آنان نيست و هر كس فرياد كمك خواهى كسى را بشنود و به كمكش نشتابد، مسلمان نيست... 📚 #كافى ، ج۲، ص۱۶۴ ‌🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
ستارگانِ شب... از نورِ نگاهَت مُنَور اند... تو آن چراغِ راهی در یک دُنیاے تاریک! با تو بودن عینِ سر به راهیست ❤️ #رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #خدمت_به_مردم 🌸توی کوچه بود و همش به آسمون نگاه میکرد و سرش رو پایین می انداخت. بهش گفتم داش ابرام چیزی شده؟ گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو حل میکردیم. میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو ازم گرفته باشه. #شهید_ابراهیم_هادی 🌷 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠ـــــــ قسمت نهم ـــــــ💠 ‌ 🇮🇷سرزمینِ زیبای من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 🆔 @Ebrahimhadi ✨🍃✨🍃✨🍃✨