❤️🍃 مهربانا...! هزاران شکر که در کنارمان هستی و قرار و آرام دلهای بیقرارمان هستی...
جز تو چه جوییم و جز تو که را خوانیم
که همه تویی و جز تو همه هیچ...
🌺خداوندا…!
لحظاتمان را قرین رحمت و مهربانی ات بفرما و ما را در ادامه راهمان تنها مگذار که یک لحظه بی تو ویرانی دنیاییست..
🌼✨آمین یا خدای خوب عالمین✨🌼
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔰یڪ ماهه امام زمانت را خوشحال ڪردی...
💠 دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلے مقید نبود، یعنے اهل خیلے ڪارها هم بود، تو یخچال خونہ ش مشروب هم میتونستے پیدا ڪنی… از طرف دانشگاہ اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت اللہ بهجت(ره) هم دیدار داشتہ باشن... از این بہ بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف ڪنه…
🔸وقتے رسیدیم پیش آقاے بهجت، بچہ ها تڪ تڪ ورود میڪردن و سلام میگفتن، آقاے بهجت هم بہ همہ سلامے میگفت و تعارف میڪرد ڪہ وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… منتظر بودم آقاے بهجت بہ من نگاهے بڪنن… اما اصلا صورتشون رو بہ سمت من برنمیگردوندن… درحالیڪہ بقیہ رو خیلے تحویل میگرفتن…
🍃 یہ لحظہ تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونہ خبر داشتہ باشه… تو با چہ رویے انتظار دارے تحویلت بگیره…!!! تو ڪہ خودت میدونے چقدر گند زدی…!!! خلاصہ خیلے اون لحظہ تو فڪر فرو رفتم… تصمیم جدے گرفتم ڪہ دور خیلے چیزا خط بڪشم، وقتے برگشتیم همہ شیشہ هاے مشروب رو شڪستم، ڪارامو سروسامون دادم، تغییر ڪردم، مدتے گذشت، یڪماہ بود ڪہ روے تصمیمے ڪہ گرفتہ بودم محڪم وایسادم
✨ از بچہ ها شنیدم ڪہ یہ عدہ از بچہ هاے دانشگاہ دوبارہ میخوان برن قم، چون تازہ رفتہ بودم با هزار منت و التماس قبول ڪردن ڪہ اسم من رو هم بنویسن، اما بہ هرحال قبول ڪردن… اینبار ڪہ رسیدیم خدمت آقاے بهجت، من دم در سرم رو پایین انداختہ بودم، اون دفعہ ایشون صورتش رو بہ سمتم نگرفتہ بود، تو حال خودم بودم ڪہ دیدم بچہ ها صدام میڪنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست
💠 نگاہ ڪردم دیدم آقاے بهجت بہ من اشارہ میڪنن ڪہ بیا جلوتر…
آهستہ در گوشم گفتن:
✨ یڪ ماهہ ڪہ امام زمانت رو خوشحال ڪردی…
✅ ترڪ هر گناہ مساوے است با نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدے علیہ السلام…
✅ ترڪ هرگناہ مساوے است با برداشتن یڪ قدم در مسیر ظهور…
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
❤️یاد تو حس قشنگیست که در دل دارم
🌺تو چه باشی چه نباشی نگهش می دارم
🌼شکنکنحسقشنگمهمه سهمدل توست
🌸همه ی حال عجیبم همه ارزانی توست...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۲
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۳
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) 🌱نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی 🔸 قسمت۴ 💭 نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسی
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🌱نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
🔸 قسمت۵
💭 فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید
- صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده
- هوای صبح خیلی عالیه آدم دو بار این هوا بهش بخوره زنده میشه
- وایسا صبحانه بخور و برو
- نه دیرم میشه معلوم نیست اتوبوس کی بیاد باید کلی صبر کنم اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه
کم کم روزها کوتاه تر و هوا سردتر می شد بارون ها شدید تر گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد و الا با اون وضع باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون
توی برف سنگین یا یخ زدن زمین اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی یا به خاطر هجوم بزرگ ترهاحتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی
بارها تا رسیدن به مدرسه عین موش آب کشیده می شدم خیسه خیس حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری از بالا توش پر برف می شد جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد و تا مدرسه پام یخ می زد
سخت بود اما ...
سخت تر زمانی بود که همزمان با رسیدن من پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد بدترین لحظه لحظه ای بود که با هم چشم تو چشم می شدیم درد جای سوز سرما رو می گرفت 😔
اون که می رفت بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما دروغ نمی گفتم فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم
اون روز یه ایستگاه قبل از مدرسه اتوبوس خراب شد چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد همه پیاده شدن چاره ای جز پیاده رفتن نبود
توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه و در رو نبسته باشن دو بار هم توی راه خوردم زمین جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم و حسابی زانوم پوست کن شد
یه کوچه به مدرسه یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم هم کلاسیم بود و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد نشسته بود روی چرخ دستی پدرش و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد خداحافظی کرد و رفت و پدرش از همون فاصله برگشت
کلاه نقابدار داشتم اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود اما ایستادم تا پدرش رفت معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه می ترسیدم متوجه من بشه و نگران که کی اون رو با پدرش دیده
تمام مدت کلاس حواسم اصلا به درس نبود مدام از خودم می پرسیدم
چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟
پدرش که کار بدی نمی کنه و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم می چرخید
زنگ تفریح انگار تازه حواسم جمع شده بود عین کوری که تازه بینا شده تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفش های همیشگی توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه
بچه ها توی حیاط با همون وضع با هم بازی می کردن و من غرق در فکر از خودم خجالت می کشیدم چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟
چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟
اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد اما می خواستم حس اونها رو درک کنم
وقتی رسیدم خونه مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم دستش رو گذاشت روی گوش هام
- کلاهت کو مهران؟
مثل لبو سرخ شدی
اون روز چشم هام سرخ و خیس بود اما نه از سوز سرما اون روز برای اولین بار از عمق وجودم به خاطر تمام مشکلات اون ایام خدا رو شکر کردم
خدا رو شکر کردم قبل از این که دیر بشه چشم های من رو باز کرده بود چشم هایی که خودشون باز نشده بودن
و اگر هر روز عین همیشه پدرم من رو به مدرسه میبرد هیچ کس نمی دونست کی باز می شدن؟
شاید هرگز ...
♻️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#معجزه_دعای_پدر_و_مادر
✍ آیت الله بهجت (ره) ؛
اگہ گرفتارے ↯
پدر و مادرتو خوشحال ڪن..
اگہ زنده نیستن ↯
براشون صدقہ بده..
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
📞 از ابراهیم به ملت ایران ...
پیـام من این است :
مشکل کارهای ما فقط این است که برای رضای همه کار میکنیم.
جز رضای خدا
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌱چراخانمهاشھیدنمیشن؟!🌱
-چونبهشھادتاحتیاجندارند،آنآقایون
هستندکهبایدشھیدبشنتابهسعادتبرسند!
خانمهایکتحملبکننددرخانه،
اجریکشھیدرابهآنهامۍدهند . .
دیگهنمۍخوادکارزیادۍکنند
خانمهاواقعاامکاناتمعنوۍشانبالاست،
"فقطبایدبدانندکهکجابایدچهکارکنند..!"💛
🔹️استادپناهیان🔹️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi