🌿امام علی علیه السلام:
🌱پاداش آن که تو را شادمان کرد آن نیست که اندوهگینش سازی
📚نهج البلاغه، قسمتی از نامه 31
❤️پاشو برو دست پدر و مادرت رو ببوس و همیشه مثل پروانه دورشون بچرخ، نمی دونی که چقدر لحظه لحظه زندگیشون برات استرس داشتن و غصه خوردن و آب شدن... گوشیت رو هم وقتی دارند برات چیزی تعریف می کنند کنار بذار... قلبشون برات می تپه و لحظه لحظه نگرانت هستند و تو همش تلگرام رو چک می کنی که ببینی کسی بهت پیام نداده؟؟؟ کی بهتر از پدر مادره که منتظری پیام بده؟!
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
به نام خدا 🌷این پنج شنبه، پدر بزرگوار شهید ابراهيم هادی را فراموش نکنیم.. 🌷 بخوانید👇
به نام خدا
🌷این پنج شنبه، پدر بزرگوار شهید ابراهيم هادی را فراموش نکنیم.. 🌷
💠خیابان شهید عجب گل، بنبست تجلی، منزل كوچك ما بعد از سالها مستأجري آنجا بود. خانهای که پدر ما خرید و ما از مستأجری نجات یافتیم. در همان منزل بود که ابراهیم همراه پدر و برادرم تمرین ورزش باستانی را شروع کرد.
💠ابراهیم در همان خانه هیئت برگزار میکرد و بسیاری از جوانان محل را جذب این گونه محافل نمود. منزل ما از دو اتاق کوچک تو در تو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت. اما با اینحال، بیشتر اوقات مجلس روضه امام حسین ع در این خانه برقرار بود.
💠یکی از روحيات پدرم این بود که جلوی درب خانه را معمولاً یک لامپ نصب می کرد تا این کوچهي باریک و تاریک، روشن شود. هرچند که هفتهای یکبار حداقل، این لامپ را سرقت میكردند! از ديگر ويژگيهاي پدر اين بود كه ميگفت: صبح تا غروب، لاي درب خانه را باز بگذاريد تا اگر كسي، همسايهاي، احتياجي دارد يا چيزي ميخواهد، راحت باشد.
💠یک شب درب منزل ما باز مانده بود. ما دور سفره مشغول شام بودیم. شام که تمام شد سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفر از در وارد شد و گفت: یاالله ...
مادرم سریع چادرش را سر کرد. پدرم که در گوشهی اتاق، کنار سماور نشسته بود گفت: بفرمایید.
گفتم: بابا کیه!؟
گفت: یه بنده خدا، نمی دونم کیه.
این آقا وارد حياط شد و سلام کرد. مقابل اتاق كه قرار گرفت گفت: هیئت تموم شده؟
پدر ما هم گفت: بفرمایید، بنشینید یه چایی براتون بریزم.
💠بنده خدا واقعاً فکر کرد که تازه هیئت تمام شده. همانجا کنار پدر نشست و چایی را از دست ایشان گرفت. بعد یه نگاهی به ما کرد و از دیدن زیرشلواری پای پسرها و چادر رنگی که سر مادرم بود، همه چیز را فهمید. خیلی خجالت کشید، اما پدرم خیلی با خوشرویی با او برخورد کرد. این بنده خدا چایی را سریع خورد. بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت.
💠ابراهيم گفت: شما این بنده خدا را میشناختی؟
گفت: نه باباجان، امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین یه چای خورد و رفت...
پدر ما تقريباً شصت سال از خدا عمر گرفت. عمري بابركت. حدود سال 1352 به رحمت خدا رفت.
راوی: برادر شهید
📚سلام بر ابراهیم۲
"اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
مگر یک شب زده ی عاشق چه می خواهد؟!
جز نور هدایت گر ماه🌙
جز لبخند زیبای یک هادی🌷
جز تو ای شهید ...🌹
🌾من اینجا گرفتار تاریکی نفس شدهام و در شب نفس، نفس میکشم
و تو ای ماه ،تو ای مصباح الهدی برای من!
بتاب بر جان این راه گم کرده ی
در نفس و گناه گرفتار شده
بتاب تا باز یابد راه عشق را
راه عروج را
راه رسیدن به رهایی را ...
بتاب ...
که نور تو ای شهید
منور کننده ی سرزمین وجود است ...
هادی دلها؛ شهید ابراهیم هادی🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••