eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
704 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:421 ✷T.me/Ebrahimhadi ✷Gap.im/Ebrahimhadi ✷Sapp.ir/Ebrahimhadi ✷Eitaa.com/Ebrahimhadi
ترجمه ی صفحه 421
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️ من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می‌شکنم.. ❤️ #قــرار_عــاشقی ⏰هر شب ساعت ۲۲ #استوری #اینستاگرام Instagram.com/Ebrahimhadi_ir 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌿سادگی و خاکی بودنت.. بی ریا بودنت.. خودمانی بودنت.. داش مشتی بودنت.. بزرگ بودنت... کوچک انگاشتن نفس ات.. ابراهیم جان؟! این روزها خیلی خیلی کم داریم تو را 💐 🌐 @Ebrahimhadi
🍃🌺🌱💐 باید غبار صحن تو را طوطیا کنند «آنان‌که خاک را به‌نظر کیمیا کنند» هو هوی‌باد نیست‌که‌پیچیده‌در رواق خِیل ملائک اند رضا یا رضا کنند السلام‌علیک‌یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)❤️ 🌐 @Ebrahimhadi
🌼امام رضا عليه السلام: 💛هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد 📚ميزان الحكمه جلد 5 صفحه280 🌐 @Ebrahimhadi
نگاه هاے شمـا چیزی از جنس نجات است!🌹 چشمتان که، به گوشه این شهر مےخورد یادتان باشد، سخت محتاج گوشه‌چشمتان هستیم! کمے نور مهمانمان ڪنید🙏 من از چشمان تو چیزی نمیخوام بجز گاهی نگاهی💔 🌐 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
نگاه هاے شمـا چیزی از جنس نجات است!🌹 چشمتان که، به گوشه این شهر مےخورد یادتان باشد، سخت محتاج گوشه‌چ
🌺 امام کاظم (ع) میفرمایند: ✍ همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا، هیچی عملی از شما پذیرفته نمی شود. 📘 بحار الانوار، ج۷۵/ ص ۳۷۹ ابراهیم گفت: یه بنده خدایی دیروز اومده بود توی محل و می گفت: من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم. صاحبکار من، حق و حقوق من رو نمی ده و من رو اخراج کرده. من هم آدرس مغازه را گرفتم و گفتم با صاحبکار شما صحبت می کنم ان شاالله که مشکل حل می شه. گفتم: ابرام جون، تو هم بیکاری ها، ول کن بابا! ابراهیم ادامه داد: "آدم هر کاری از دستش برمیاد باید برای بندگان خدا انجام بدهد." 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲/ ص ۴٨ 🌸شادی روحش صلوات 🌐 @Ebrahimhadi
🍃ما افسانه نیستیم... 🌐 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🍃ما افسانه نیستیم... 🌐 @Ebrahimhadi
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد. یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگوید که اجازه ندادم. شب بود که گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم. من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم. باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود. صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده. سلام خدا بر ابراهیم🌹 🌐 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥 🌾قـسـمـت نوزدهم (نویسنده:شهید طاها ایمانی) بهش آرام بخش دادم. تمام شب رو خوابید ا
🔥 🔥 🌾قـسـمـت بیستم (نویسنده:شهید طاها ایمانی) چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید. تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم. کلی تمرین کردم. سخت تر از همه تلفظ بود. گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت. خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن. می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم. تنها. از لحظه ای که قصد کردم، فشار سنگینی شروع شد. فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد. وضو گرفتم. سجاده رو پهن کردم. مهر رو گذاشتم. دستم رو بالا آوردم. نیت کردم و الله اکبر گفتم. هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد. صحنه های گناه و ناپاک. هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد. تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه. تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد. بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد. انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند. چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم، اما بعد گفتم:  نه استنلی تو قوی تر از اینی. می تونی طاقت بیاری. ادامه بده. تو می تونی. وقتی نماز به سلام رسیده بود، همه چیز آرام شد. آرام آرام. الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم. همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم. خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد. از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد. در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم. حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت، صبح عین همیشه رفتم سر کار. ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود. آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود. - اوه. مرد. باورم نمیشه. خودتی استنلی؟ چقدر عوض شدی. کین بود. اومد سمتم. نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟ بعد از کار با هم رفتیم کافه. شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاجاق اجناس مسروقه تعریف کردن. خیلی خودش رو بالا کشیده بود، - هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلیی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه. همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی. شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم. نفس عمیقی کشیدم، _ولی من از این زندگی راضیم. - دروغ میگی. تو استنلی هستی. یادته چطور نقشه می کشیدی؟ تو مغز خلاف بودی. هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم. شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی. حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ اصلا از پس زندگیت برمیای؟ - هی گارسن، دو تا دام پریگنون. نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم: _پولدار شدی. ماشین خریدی. شامپاین 300 دلاری می خوری. بعد رو کردم به گارسن، _من فقط لیموناد می خورم. - لیموناد چیه؟  مهمون منی. نیم خیز شد سمتم، _برگرد پیش ما. تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی. کلافه شده بودم. یه حسی بهم می گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست. شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن. پول و ثروت و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود. نقشه ای که واقعا وسوسه انگیز بود. ⭕️ادامه دارد... ◤ @EBRAHIMHADI
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه:422 ✷T.me/Ebrahimhadi ✷Gap.im/Ebrahimhadi ✷Sapp.ir/Ebrahimhadi ✷Eitaa.com/Ebrahimhadi