eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
723 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتے ضارب، علی رو زد، ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم؛ یک پیرمرد اومد گفت: خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ علی با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. #شهید_امربه_معروف #شهید_علی_خلیلی🌹 ✅ @EbrahimHadi
ستارگانِ شب... از نورِ نگاهَت مُنَور اند... تو آن چراغِ راهی در یک دُنیاے تاریک! با تو بودن عینِ سر به راهیست ❤️ ✅ @EbrahimHadi
🌹 #شهیدحسین_خرازی میگفت: جنگ، معامله با خداست. خدا = خریدار مـــا = فروشنده سند = قرآن بـهـا = بهـشت ✅ @EbrahimHadi
سلام بر مهدی فاطمه❤️ میرسد از راه،باید چشم را دریا کنم در دلم باید،برایش خیمه‌ای برپا کنم سخت‌دلتنگم،بگو ماه‌دل‌آرایم‌کجاست؟ باید آخر #یوسف_گمگشته را پیدا کنم #تعجیل_فرج_آقا_صلوات🌹 ✅ @EbrahimHadi
🔸پیامبر اعظم(ص): برترين اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مومن است، البته از طريقي که گناه در آن نباشد. 🍃المناقب، ج 4، ص 75🍃 ✅ @EbrahimHadi
💠 حضرت آيت الله بهجت(ره) تمام سرمایه ما #نماز_اول_وقت است که اگر بتوانیم آن را نگه داریم؛ توفیقات زیادی نصیب ما خواهد شد. ✅ @EbrahimHadi
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: اذان گویی که به خاطر خدا اذان بگوید، مانند کسی است که در راه خدا شمشیرش را از غلاف بیرون می آورد، و بین صف (کفر و اسلام) جنگ می کند. 📘 بحار الانوار، ج٨۱/ ص۱۴۹ ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و اذان می گفت. همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم، گلوله باران دشمن شدت می گرفت. نمی دانم از چه چیزی وحشت داشتند؟! یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و ابراهیم و چند نفر از نیروها نشسته بودیم. شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم اذان می گویی؟! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بساری از افراد بود. اما شاید جرئت نمی کردند بیان کنند. همه منتظر جواب شدند. ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت. تمام افراد جواب خودشان را گرفتند. ابراهیم گفت: مگه توی کربلا امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند!؟ بعد مکثی کرد و گفت: ((ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم.)) 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹۴ ✅ @EbrahimHadi
اگر به جای گفتن: دیوار موش دارد و موش گوش دارد، بگوییم: "فرشته ها در حال نوشتن هستند..." نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر دارد! قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم: بچه را ول کردی به امان خدا! ماشین را ول کردی به امان خدا! خانه را ول کردی به امان خدا! و اینطور شد که "امان خدا" شد: مظهر ناامنی! ای کاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امان خداست....🌸 ✅ @EbrahimHadi
شُکر در سختی‌ها.mp3
12.83M
چرا غصه بخوری؟ تو می تونی همه ی زندگیتو رنگی کنی! یه رنگ خوشگل و تَک؛ رنــگ خـــ❤️ــدا ✅ @EbrahimHadi
گوشیتو خوشکل کن😊 🖼 از خدا خواسته‌ام پیش تو اروم‌بگیرم ✅ @EbrahimHadi دانلود فایل اصلی👇
📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت سوم با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود. اون شب وقتی به حال اومدم تمام شب خوابم نبرد. هم درد، هم فکرهای مختلف. روی همه چیز فکر کردم. یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم. برای اولین بار کم آورده بودم. اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم. بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم. به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه. از طرفی این جمله اش درست بود. من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم. حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود. با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره. اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم. یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم. وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ما اون شب شیرینی خوردیم. بله، داماد طلبه است. خیلی پسر خوبیه. کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد. وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم. اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد. البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد. فکر کنم نزدیک دو ماه بعد... پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد. با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر. بعد هم که یه عصرانه مختصر، منحصر به چای و شیرینی. هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور. هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی. هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد. همه بهم می گفتن: هانیه تو یه احمقی. خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد، تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟ هم بدبخت میشی هم بی پول. به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی. دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی. گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید. گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده. من جایی برای برگشت نداشتم. از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود. رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی. حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی باید همون جا می مردی. واقعا همین طور بود... ♦️ادامه دارد... ✅ @EbrahimHadi