eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
714 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ابراهیم هادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راویان: جمعی از دوستان شهید از خيابان 17 شــهريور عبور ميکرديم. من روي موتور پشــت سر
برخورد خوب و دلایلی که ابراهيم آورد باعث تغيير کلي در رفتارش شد. او به يکي از بچه هاي خوب محل تبديل شــد. همه خلاف كاريهاي گذشته را كنار گذاشت. اين پسر نمونه اي از افرادي بودکه ابراهيم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن هاي به موقع، آنها را متحول کرده بود. نام اين پسر هم اكنون بر روي يكي از كوچه هاي محله ما نقش بسته است! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 پاييز 1361 بود. با موتور به سمت ميدان آزادي ميرفتيم. ميخواستم ابراهيم را براي عزيمت به جبهه به ترمينال غرب برسانم. يک ماشــين مدل بالا از کنار ما رد شــد. خانمي کنار راننده نشسته بود که حجاب درستي نداشت. نگاهي به ابراهيم انداخت و حرف زشتي زد. ابراهيم گفت: سريع برو دنبالش! من هم با سرعت به ســمت ماشين رفتم. بعد اشاره کرديم بيا بغل، با خودم گفتم: اين دفعه حتماً دعوا ميكنه. اتومبيل کنار خيابان ايستاد. ما هم كنار آن توقف کرديم. منتظــر برخورد ابراهيم بودم. ابراهيم كمي مكــث كرد و بعد همينطور که روي موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسي گرمي کرد! راننده که تيپ ظاهري ما و برخورد خانمش را ديده بود، توقع چنين ســلام و عليکي را نداشت. بعد از جواب ســلام، ابراهيم گفت: من خيلي معذرت ميخوام، خانم شما فحش بدي به من و همه ريشدارها داد. ميخواهم بدونم که... راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بيجا کرد! ابراهيم گفت: نه آقا اينطــوري صحبت نکن. من فقط ميخواهم بدانم آيا حقي از ايشــان گردن بنده اســت؟ يا من کار نادرستي کردم که با من اينطور برخورد کردند؟! راننــده اصلاً فكر نميكرد ما اينگونه برخورد كنيم. از ماشــين پياده شــد. صورت ابراهيم را بوسيد و گفت: نه دوست عزيز، شما هيچ خطائي نکردي. ما اشتباه کرديم. خيلي هم شرمنده ايم. بعد از کلي معذرت خواهي از ما جدا شد. اين رفتارها و برخوردهاي ابراهيم، آن هم در آن مقطع زماني براي ما خيلي عجيب بود. امــا با اين کارها راه درســت برخورد كردن با مردم را به ما نشــان ميداد. هميشه ميگفت: در زندگي،آدمي موفق تراست که در برابر عصبانيت ديگران صبور باشد. کار بي منطق انجام ندهد و اين رمز موفقيت او در برخوردهايش بود. نحــوه برخورد او مرا به ياد اين آيــه مي انداخت:(( بندگان خاص خداوند رحمان کساني هستند که با آرامش و بي تکبر بر زمين راه ميروند و هنگامي که جاهلان آنان را مخاطب سازند وسخنان ناشايست بگويند به آنها سلام ميگويند.)) ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠شمر نمازش را می‌خواند، روزه‌اش را هم می‌گرفت، آشکارا هم فسق و فجور نمی‌کرد، و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود... معاویه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همین‌طور... 🔺 یادمان باشد، زیارت عاشورا که می‌خوانیم وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛ لحظه‌ای به خودمان گوشزد کنیم: ❓ نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟! 🌸نکند امام زمانمان رو تنها بگذاریم؟🌸 ✅ جمله‌ای از #شهید_آوینی: "کربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود؛ شمر هم "کربلایی" است! 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ 🌸خدایا گناهانی را که مرا، از "حسین(ع)" محروم میکند ببخش! 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🌹جوانی که در اوج شور و هیجان، افتاده و خاکی و فقط برای خدا بود،پهلوانی باتمام ویژگیهای پهلوانی؛ جوانی که هرگاه از او حرف میزنند به یاد علی اکبر امام حسین(ع) می افتیم. #یادش_با_صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-ای علی اکبرم.mp3
10.14M
یا علی ابن حسین ابن علی(ع) میخواستم عصای دستام باشی... 🎤 حاج محمود کریمی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
علی اکبر که بر زمین افتاد آسمان... آفتاب را گم کرد آن چنان زخم روی زخم آمد که عدو هم حساب را گم کرد 🏴السلام علیک یا علی اکبر(ع)🏴 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
❤️سلام امام زمانم❤️ هر چند گناه و بی حیایی کردم یک لحظه نکردی از نگاهت طردم هر روز چقدر منتظر ماندی تا... یک لحظه به خود بیایم و برگردم ☘ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج☘ 💢تعجیل در فرج آقا گناه نکنیم💢 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠خـــــداوند، برترین بـــــندگانش را از میــــان عاشــقان بر میگزیند.... 🌸هر که عاشــقــتــر، پَــر.🕊 #رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
⚫در سرزمین عشق تو سامان عالمی ⚫ ️جانِ «حسینِ فاطمه» جانان عالمی ⚫ ️«ارباب زاده‌ای»و همه نوکر توییم ⚫ ️تو سَرور تمام «جوانان» عالمی.. 🏴االســلام عــلیڪ یــا عــلی بــن حسین بن علی🏴 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت پنجاهو هشتم ـــــــ🔸 ‌ ✨ ماجرای مار #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت پنجاهو هشتم ـــــــ🔸 ‌ ✨ ماجرای مار #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راوی: مهدی عمو زاده ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي ميكرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما ميآيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است!كنار كوچه ايســتاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام بازي ميكني؟گفت: من كه با اين پا نميتونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه ميايستم.بازي من خيلي خوب بود. اما هر كاري كردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل حرفه اي ها بازي ميكرد. نيم ســاعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نميكنيد الان دير وقته، مردم ميخوان بخوابن! تــوپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشســتيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه ميشه از خاطرات جبهه تعريف كنيد.آن شــب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نميكنم. آقا ابراهيم ميگفت: در منطقه غرب با جواد افراســيابي رفته بوديم شناســائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم.بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تكميل شناســائي مواضع دشمن شديم. همينطور كه مشــغول كار بوديم يكدفعه ديدم مار بســيار بزرگي درســت به سمت مخفيگاه ما آمد! مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نميشد انجام دهيم. اگر به ســمت مار شــليك ميكرديم عراقي ها ميفهميدنــد، اگر هم فرار ميكرديــم عراقي ها ما را ميديدند. مار هم به ســرعت به ســمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم. آب دهانم را فرو دادم. در حالي كه ترسيده بودم نشستم وچشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه(س) قسم دادم! زمان به سختي ميگذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم. با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده! آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم. بعد هم گفت: ســعي كنيد آخر شــب كه مردم ميخواهند استراحت كنند بازي نكنيد. از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مسجد ميرود. من هم به خاطر او مسجد ميرفتم.تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش راتحمل كنيم و راهي جبهه شديم. ♻️ ... 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
آن مرد بی‌مشک آمد... حسین با اشک آمد... مادر... با قدی خمیده آمد... روضه بخوان، روضه‌خوان! یک مشک از قبیله‌ی ما... یک عمو گرفت! السلام علیک یا ابالفضل‌العباس(ع)🏴 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••