eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
700 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ #قرار_عاشقی ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید ▪️ Gap.im/Ebrahimhadi ▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi ▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
🌙سحر سوم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌙سحر سوم.... ✍سلام... ستاره غریب زمین دو سحر از رمضان گذشت.. و سومین سیاهی هم، آسمان رمضان را فراگرفت... اما... هنوز خبری از ظهور تو در دل زنگار گرفته من نیست! آموخته ام؛که سفره دار رمضان تویی... و کسی در این ضیافت، محبوب تر است، که تو، سهم بیشتری از قلبش را، تسخیر کرده باشی. ❄️هر چه در لابلاي تپش های دلم، جستجو می کنم...؛ خبری از شیدایی نمی یابم. 👈من همان فرزند گریزپای توام، که به درد نداشتنت عادت کرده است، و همه سهمش از انتظار، فقط و فقط هیاهویی توخالی است! که اگر؛ درد تو به استخوانش زده بود؛ سحری از رمضان را، تنها به امید یافتنت، سجاده نشینی می کرد. وای یوسف تنهاي من، این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است: 💓تــــــو... درد نداشتن تــــو... و دویدن مدام برای یافتنت، همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم. ❄️برای قلب بیمار من، چاره ای بينديش. قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد. به امید علاج آمده ام. مرا دست خالی،از گوشه سفره ات، رد مکن ! به امید اجابت آمده ام؛ یا مُجیبُ... یا مجیب ... یا مجیب 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 ▪️ Gap.im/Ebrahimhadi ▪️ Eitaa.com/Ebrahimhadi ▪️ Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🇮🇷 @Ebrahimhadi
Juz3_@Ebrahimhadi.mp3
5.01M
📎جزء سه: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
شهید ابراهیم هادی
🇮🇷 Gap.im/Ebrahimhadi 🇮🇷 Eitaa.com/Ebrahimhadi 🇮🇷 Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir
❤️ ۳ آشنایی من با شهید ابراهیم هادی از انجایی شروع شد که دنبال یک رمان زیبای عاشقانه بودم روزی در خانه ی دوستم چشمم به کتابی افتاد نگاهی به جلدش کردم نگاه معصومانه ی شهید دلم را به لرزه انداخت دوستم را مسخره کردم و گفتم شیخ شدی کتاب مذهبی میخونی!! گفت:کتابش خیلی قشنگه و کمی از شهید هادی برایم گفت از انجایی که رمان جدیدی نداشتم از او خاستم تا کتاب را به من بدهد همراه کتاب یک پلاک بود که عکس شهید هادی روی ان حک شده بود تنها دلیلی که داشتم برای خواندن کتاب نگاه زیبایش بود هرشب قسمتی از کتاب را میخواندم و هنگام بستن کتاب نگاهی به عکسش می انداختم انگار با نگاهش هدایتت میکند... کتاب ک تمام شد از شهید هادی یک چیز خاستم ان هم نماز اول وقت بود ... پلاکش را گردن کردم با هر اذانی که میشنیدم صدای اهنگین پلاکش مرا هشیار میکرد و هرگاه غفلت میکردم با نگاه با پلاکش و چشمان معصومش هدایتم میکرد و چه زیباست اسم زیبای ♥هادی♥ و سخنی زیبا از شهید هادی که همیشه در گوشم می پیچد [تمام مشکل ما این است که رضایت هرکس برایمان مهم است جز رضایت خداوند] و شهید ابراهیم هادی هدایت کننده ی من بوده و هست و از او میخواهم مرا هرروز بیشتر و بیشتر به راه خدا نزدیک کند. 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💞 #رسم_عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت دوازدهم چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم،
💞 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت سیزدهم از آموزش و پرورش، برای ایوب نامه امده بود که باید برگردی سر شغلت یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی. پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود. گفتم: _بالاخره چه کار میکنی؟ -برمیگردم سر همان معلمی اما نه توی شهر. میرویم روستا. اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن. روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت. ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه. یا نامه میفرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم. چند روزی بود از او خبری نداشتیم. تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر میکرد، هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم. از صدای مارشی که تلویزیون پخش میکرد، معلوم بود عملیات شده. شب خواب دیدم ایوب میگوید : دارم میروم مشهد. شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده. صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم. خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای "عیال،عیاااااال" گفتن ایوب به خودم امدم. تمام بدنش باندپیچی بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند. -چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ -میدانستم هول میکنی، داشتند مرا میبردند بیمارستان مشهد، گفتم خبرش به تو برسد نگران میشوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو. شیمیایی شده بود با گاز خردل. مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت. توی بیمارستان آمپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتا نابینا شده بود. پوستش تاول داشت و سخت نفس میکشید. گاهی فکر میکردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای ایوب فرقی نمیکرد. او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او میگرفت. نفس های ثانیه ای ایوب، جزئی از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را میدانستم که روی پوست تاول های ریز و درشت میزند. دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود با اینکه دارو ها را میخورد، ولی خارش، تاول ها، بیشتر شده بود. صورتش زخم میشد و از زخم ها خون می امد. ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود. گفت: مردم چه ظاهر بین شده اند. میگویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟ بستری شدن ایوب  انقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. از اتاق عمل که بیرون می اوردنش، نیمه هوشیار شروع میکرد به حرف زدن، _شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس میشود، بگذار خوب بشوم، میرویم آنجا و من بالاخره پزشکی میخوانم. عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود. چند بار پیش امد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت، خودش فهمید عمل خوب نبوده. یک بار بهش گفتم، -ایوب نگو. چیزی از عملت نگذشته. صبر کن. شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود. دکتر که امد بالای سرش از اتاق امدم بیرون تا نماز بخوانم. وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود. بدون اینکه ایوب را بیهوش کند، با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود. وگرنه کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون، ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. ایوب از حال رفته بود که پرستار ها برای تزریق مسکن قوی امدند. ⭕️ادامه دارد... 🇮🇷 @ebrahimhadi