#بهگفتهشما
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
بندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
به چشمک اینهمه مژگان بهم مزن یارا
که این دو فتنه بهم میزنند دنیا را...
که داد تیر و کمان آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمام است صید آهو را
این حکایتها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زنده ام بینی بگو با جان غمناکم
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
#بهگفتهشما
چشم هایت آیت الکرسی تلاوت میکند
با وضو باید به دیدارت بیایم بعد از این
#بهگفتهشما
غالباً در هر تصادف میرود چیزی ز دست
لحظهی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
#بهگفتهشما
چای دم کن، خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گل های قوری بهتر است