eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
288 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
9هزار ویدیو
266 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی فرار کردن چیزی را حل نمی‌کند، بدان که مشکل از زمان، محله و شهر نیست. مشکل درون توست که هیچ کجای دنیا دست از سرت برنمی‌دارد. گاهی لازم است محکم بایستی، تا رها شوی … @eeshg1 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
بعضی مواقع ، درختِ ارتباطتان را هَرس کنید ، شاخه هایِ بلا استفاده و دست و پا گیری که فقط وقتِ شما را می گیرند قطع کنید ! از حذف کردنِ آدم های بی ارزشِ زندگیتان نترسید!! اطرافتان را از رابطه هایِ آزار دهنده ، خالی کنید @eeshg1 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌تلنگـــــــــــر کفَاستُرِ‌العَورَةَ‌مَا‌استَطَعتَ‌يَستُرِ‌اللهُ‌ مِنک‌ما‌تُحِبَّ‌سَترَهُ‌مِن‌رَعيتِک ⚠️پس‌تا‌می‌توانــی‌عیــــوب‌ مردم‌را بپوشــان‌تا‌خـــداوند‌عیــوبِ‌ تورا ڪہ‌علاقـــه‌داری‌ از‌مــردم‌ پوشیده ‌ بمانــد،‌پـرده‌پوشــی‌ڪنــد..! 📚|نهج‌البلاغه‌‌‌نامه‌۵۳ ❄️⛄️🌨⛄️❄️
🌱🌿 ✅ خاطره جالب وتأثیرگذار خانم معلم مسئولیت شناس وموقعیت شناس! 🔹امروز تو‌ مترو علی رغم میل باطنیم مجبور شدم داد بزنم 😮 🔸یه دختر خانم کشف حجاب کامل کرده بود و بهش که تذکر دادم، داد و بیداد راه انداخت و مثل همیشه همفکرای خودش وارد معرکه شدن و شروع کردن به رجز خوندن همیشگی که به شماها مربوط نیست و ما هر طور دلمون بخواد لباس می پوشیم، محجبه ها هم که مثل همیشه _ مـــــــاست _ 😢 القصه .... 🔹منم با خودم گفتم اینجا اکه کوتاه بیام واقعا حق پایمال میشه 🔹صدام رو بردم بالا و به یکی از اون خانمها که خیلی گستاخی می گرد گفتم صداتو بیار پایین؛ خلاف قانون عمل می کنین طلبکار هم هستین 🔹در حین سرو صدای من و اون خانم، یکی از بی حجابا به‌ من گفت خانم ساکت باش اعصاب ما رو خرد کردی 🔸منم گفتم مگه شما نمیگین آقایون چشماشون رو ببندن و نگاه نکنن؛ الانم اگه می خوای نشنوی گوشاتو بگیر تا صدای منو نشنوی 🔹یکی دیگه گفت: خانم داد نزن 🔸گفتم مگه شما نمیگین حجاب من به شما مربوط نیست ؛ منم دلم می خواد صدامو ببرم بالا و به شما هیچ ربطی نداره؛ گفتم این قانون شهر هرتی که شماها می گین فقط مال شماست که هر کاری دوست داشتین بکنین ولی بقیه مطیع قانون باشن 🔹یه‌ خانم دیگه گفت: خاک بر سر مردی که نتونه خودش رو نگه داره و با نگاه به زن مشکل براش پیش بیاد 🔸گفتم شما چرا ماسک زدی؟ خاک بر سر آدمی که نتونه خودش رو از یه ویروس کوچیک حفظ کنه 😅باورتون نمیشه همشون ساکت شدن و لام تا کام حرف نزدن!!! 😔 وقتی اومدم خونه احساس می‌کردم از میدون جنگ برگشتم 🥀اتفاقا امروز تو ‌مدرسه یه شهید گمنام هم آوردن و تیر خلاص رو به روح من زد .... 🥀به این شهید گمنام گفتم ؛ خدا شاهده کار ما هم خیلی سخته؛ برامون دعا کنید بتونیم از خون و حیثیت شما شهدا دفاع کنیم .... ❄️⛄️🌨⛄️❄️
❤️روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ... پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید : شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟ و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ... بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ... " به عمل کار بر آید ، به سخندانی نیست " ❄️⛄️🌨⛄️❄️
همه مےگویند: خوش بحال فلانے شهید شد، اما هیچڪس حواسش نیست ڪه فلانے در زندگے شهید بود آرے.... براے شهید شدن باید شهید بودن را یاد گرفت.... 🌷 🌷 🌷 ❄️⛄️🌨⛄️❄️
🌸راه درک مهربانی خدا وقتی خدا را مهربان ندانی نمی‌توانی با او مناجات کنی و به او تکیه و توکل نخواهی کرد و نمی‌توانی با آرامش و اطمینان زندگی کنی. خدا بیش از حدّی که ما تصوّر می‌کنیم با ما مهربان است. برای معرفت پیدا کردن به مهربانی خدا، بیش از تجربه به تفکر نیازمندیم و پس از تفکر به تذکر و تلقین محتاجیم. 👤استاد پناهیان ❄️⛄️🌨⛄️❄️
✔️زودقضاوت کردن "دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه اي با خوشحالي زندگي مي کردند . در فصل بهار ، وقتي که باران زياد مي باريد ، کبوتر ماده به همسرش گفت : "" اين لانه خيلي مرطوب است . اينجا ديگر جاي خوبي براي زندگي کردن نيست . "" کبوتر جواب داد : "" به زودي تابستان از راه مي رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براين ، ساختن اين چنين لانه اي که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خيلي مشکل است ."" بنابراين دو کبوتر در همان لانه قبلي ماندند تا اين که تابستان فرا رسيد و لانه آنها خشک تر شد و زندگي خوشي را در مزرعه سپري کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم مي خواستند مي خوردند و مقداري از آن را نيز براي زمستان در انبار ذخيره مي کردند . يک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالي به يکديگر گفتند : "" حالا يک انبار پر از غذا داريم . بنابراين ، اين زمستان هم زنده خواهيم ماند . "" آنها در انبار را بستند و ديگر سري به آن نزدند تا اين که تابستان به پايان رسيد و ديگر در مزرعه دانه به ندرت پيدا مي شد . پرنده ماده که نمي توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت مي کرد و کبوتر نر براي او غذا تهيه مي کرد . در فصل پائيز وقتي که بارندگي آغاز شد و کبوترها نمي توانستند براي خوردن غذا به مزرعه بروند ، ياد انبار آذوقه شان افتادند . دانه هاي انبار بر اثر گرماي زياد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اوليه شان شده بود و کمتر به نظر مي رسيد . کبوتر نر با عصبانيت به پيش جفت خود بازگشت و فرياد زد : "" عجب بي فکر و شکمو هستي ! ما اين دانه ها را براي زمستان ذخيره کرده بوديم ، ولي تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندي ، خورده اي ؟ مگر زمستان و سرما و يخبندان را فراموش کردي ؟ "" کبوتر ماده با عصبانيت پاسخ داد : "" من دانه ها را نخوردم و نمي دانم که چرا نصف انبار خالي شده ؟ "" کبوتر ماده که از ديدن مقدار کم دانه هاي انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : "" قسم مي خورم که از همان روزي که اين دانه ها را ذخيره کرديم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور مي توانستم آنها را بخورم ؟ من در حيرتم چرا اين قدر دانه هاي انبار کم شده است . اين قدر عصباني نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشي و دانه هاي باقي مانده را بخوريم . شايد کف انبار فرو رفته باشد يا شايد موش ها انبار را پيدا کرده اند و مقداري از آنها را خورده اند . شايد هم شخص ديگري دانه هاي ما را دزديده است . در هرصورت تو نبايد عجولانه قضاوت کني . اگر آرام باشي و صبر کني ، حقيقت روشن مي شود . "" کبوتر نر با عصبانيت گفت : "" کافي است ! من به حرف هاي تو گوش نمي دهم و لازم نيست مرا نصيحت کني . من مطمئن هستم که هيچکس غير از تو به اينجا نيامده است . اگر هم کسي آمده ، تو خوب مي داني که آن چه کسي بوده است . اگر تو دانه ها را نخوردي بايد راستش را بگويي . من نمي توانم منتظر بمانم و اين اجازه را به تو نمي دهم که هر کاري دلت مي خواهد بکني . خلاصه ، اگر چيزي مي داني و قصد داري که بعد بگويي بهتر است همين الان بگويي ."" کبوتر ماده که چيزي درباره کم شدن دانه ها نمي دانست ، شروع به گريه و زاري کرد و گفت : "" من به دانه ها دست نزدم و نمي دانم که چه بلايي بر سر آنها آمده است "" و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بيرون انداخت . کبوتر ماده گفت : "" تو نبايد به اين سرعت درباره من قضاوت کني و به من تهمت ناروا بزني . به زودي از کرده خود پشيمان خواهي شد . ولي بايد بگويم که آن وقت خيلي دير است و بلافاصله به طرف بيابان پرواز کرد و پس از مدتي گرفتار دام صياد شد . "" کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگي خود ادامه داد . او از اين که اجازه نداد جفتش او را فريب دهد ، خيلي خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره باراني و مرطوب شد . دانه هاي انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با ديدن اين موضوع ، فهميد که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خيلي پشيمان شد ، ولي ديگر براي توبه کردن خيلي دير شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتي زندگي کرد . ❄️⛄️🌨⛄️❄️
☀️ آیا مرگ چاره دارد ⁉️ 🍁یونس بن یعقوب می گوید: 🍁ما در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و عرض کردیم هر چیزی چاره دارد جز مرگ! 🍁حضرت فرمودند: مرگ هم چاره دارد!! عرض کردیم؛ چاره اش چیست!؟ 🍁فرمودند: صله رحم. 📚طب الائمه- عبدالله شبر ❄️⛄️🌨⛄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکاشفه حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی از شب اول قبر