#بخونید_قشنگه
در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت:
حالا که دیدار من از زمین پایان یافته ، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم.
فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت:
چه گلهای دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد!
بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت:
من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گلها در زمین ندیدم، این گلها را همراه خود به بهشت خواهم برد.
اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گلگون در حال خندیدن به چهره مادرش دید. فرشته با خود گفت:
آه! خنده این کودک زیباتر از این دسته گل هست من آن را هم با خود خواهم برد.
سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت که مانند یک رودخانه در حال فوران به سوی گهواره و به سوی کودک سراریز می شد. فرشته با خود گفت:
آه! محبت مادر زیباترین چیزی است که من تا به حال بر روی زمین دیده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.
به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالی زد و به سمت دروازهای مروارید مانند بهشت پرواز کرد. خارج از بهشت رو به روی دروازه ها فرود آمد و با خود گفت:
قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری ها را ببینم.
به گلها نگاه کرد. آنها پلاسیده شده بودند! به لبخند کودک نگاه کرد ، آن هم محو شده بود! فقط یکی مانده بود ... به محبت مادر نگاه کرد. محبت مادر هنوز آنجا بود با همه زیبایی همیشگی اش. فرشته گلها و لبخند محو شده کودک را به گوشه ای انداخت و به سمت دروازه های بهشت پرواز کرد. تمام بهشتیان را جمع کرد و و گفت:
من چیزی در زمین یافتم که زیبایی بی نظیرش را در تمام راه ، تا رسیدن به بهشت حفظ کرد و آن محبت یک مادر است.
@eeshg1
❄️🌨☃🌨❄️
از ناشکرى هایم خجالت کشیدم
وقتی دیدم پسری پا نداشت
اما با دستهایش خدا را شکر میکرد
و میگفت:
خدایا ممنونم من را درمقامی آفریدی
که هرکس میببیند، تو را شکر میکند...
@eeshg1
❄️🌨☃🌨❄️
هفت عادت ارزشمند خلاصه شده از کتاب عادت مردمان:
• عادت اول
مسئولیت کارهای خود را برعهده بگیرید و اشخاص و شرایط را ملامت نکنید.
• عادت دوم
به روشنی مقصدتان را تعیین کنید تا بدانید که میخواهید به کجا برسید.
• عادت سوم
نخست به اولین ها بپردازید؛ به سمت عمل کردن گام بردارید و بدون تاخیر گام اول را بردارید.
• عادت چهارم
طرز فکر برنده_برنده داشته باشید؛ میان احترام به خود و احترام به دیگران تعادل ایجاد کنید.
• عادت پنجم
اول فهمیدن و سپس فهماندن، اول در پی فهمیدن باشید،سپس سعی کنید بفهمانید،پس از توجه به دیدگاه خودتان به موضوع از دید دیگران نیز بنگرید.
• عادت ششم
نیروی جمعی ایجاد کنید؛ از قدرت تیم سازی غافل نشوید.
• عادت هفتم
ارّه ی خود را تیز کنید؛ باز سازی دانسته ها شرط اول است، گاه دست از کار بکشید و اطلاعات خود را به روز کنید.
@eeshg1
❄️🌨☃🌨❄️
برای سه تا
"و"
ارزش قائل باش:
وقت
وفاداری
وجدان
توزندگے
عاشق سه تا
"ص" باش:
صداقت
صُلح
صَمیمیت
سه تا"ش"
توزندگےخیلی
تاثیرداره:
شُکرِخُدا
شجاعت
شَهامَت @eeshg1
❄️🌨☃🌨❄️
نانوایی شلوغ بود و چوپان،
مدام این پا و آن پا میکرد....
نانوا به او گفت :
چرا اینقدر نگرانی؟
گفت: گوسفندانم را رها کردهام و
آمدهام نان بخرم،
میترسم گرگها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت :
چرا گوسفندانت را به خدا نسپردهای؟
چوپان گفت : سپردهام...،
اما او خدای «گرگها» هم هست👌
@eeshg1
🌨❄️☃🌨❄️
📔#داستان_کوتاه_آموزنده
روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست؟
زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم.
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما
زن با چشمانی پر از اشک برگشت.
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
هیچ گاه چرخ زمانه را دست کم نگیریم.
@eeshg1
❄️🌨☃❄️🌨
📚داستانی زیبا و قابل تأمل از عطار نیشابوری👌
در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید.
مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد كه بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، كراهت می آمد و رنج می رسید.
درویش كه آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم....
برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» كردیم.
چون به قادسیه رسیدیم راه گم كردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم...
چند روز صبر كردیم تا به شرف هلاك رسیدیم. پس، حال چنان شد كه از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان كردیم ...
و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است كه این درویش، آن روز از من خجل شد .
✍ #حکیم_عطار_نیشابوری
@eeshg1
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️افزایش آمار مصدومان و فوتی های #حوادث شب #چهارشنبه اخر سال
🔹814 مصدوم و 13 فوتی تاکنون
#چهارشنبه_سوری 🥀
@eeshg1
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند
به زبان آورید؛ به کسانی فکر کنید که
قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان
شکایت کنید، به کسی فکر کنید
که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت
کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود
هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،
به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید
رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که
مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید، به افراد بیکار و
ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن
شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی، یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
@eeshg1
❄️🌨☃❄️🌨