eitaa logo
" لشگر حضرت عشق"
287 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
267 فایل
زنده نگهداشتن‌ یاد‌ شهداء کمتر‌ از‌ شهادت‌ نیست‌ #مقام_معظم‌_رهبری‌ 🌿 هر شهیدی به تنهایی قادر است تاریخی را زنده کند. #شهید_ابراهیم_همت کانال رسمی لشگر حضرت‌ عشق #ما_ملت_امام_حسینیم @eeshgh1 https://eitaa.com/eeshg1
مشاهده در ایتا
دانلود
✅انار میوه‌ای بهشتی ✍️یکی از میوه‌ها بلکه مهمترین آن‌ها انار است. از روایات استفاده می‌شود که انار بهترین میوه‌ها است. 🔹اگر بخواهیم میوه‌ها را رتبه‌بندی کنیم اولین و بهترین میوه انار است. انار فوائد زیادی دارد اما همین بس است که یک میوه بهشتی است. @eeshg1
✅احادیث عصا در دست گرفتن ✍پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) فرمودند:«راه رفتن با عصا نشانه تواضع است و برای هر قدم هزار حسنه به او داده شود و مقامش هزار درجه بالا می رود.» پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) فرمودند: «گرفتن عصا نشانه مومن و سنت پیامبران است.» 📚مکارم الاخلاق ص519 فواید طبی عصا دست گرفتن: 👈پیشگیری و درمان فتق دیسک کمر 👈پیشگیری و درمان آرتروز 👈پیشگیری از تغییر ناگهانی دنبالچه 👈پیشگیری از ابتلا به درد سیاتیک @eeshg1
✅خواص و فواید روغن بنفشه ✍️روغن بنفشه فواید بسیار دارد از جمله جلوگیری از ریزش مو، سفید کردن پوست صورت، برطرف کردن کک‌ومک صورت، نرم کردن مو و.. و اگر در بینی ریخته شود سبب ترمیم و تقویت مغز می‌شود، باعث زیادی عقل و قدرت درک می‌شود و برای سینوزیت، میگرن و سردرد بهترین درمان است. @eeshg1
🌀جلوی عرق کردن را نگیرید! ▫️عمل تعریق به بدن کمک می کند تا مواد سمی را از خود خارج کند و به ما در کنترل دمای بدن خود کمک می کند جلوگیری از عرق کردن برای سلامت ما بسیار خطرناک است. ➕ضدعرق ها با مسدود کردن غدد چربی پوست، جلوی تعریق را می گیرند. استفاده ی مداوم از محصولات ضد عرق منجر به بروز مشکل در میکروبیوم ما می شود. 🔸بنابراین بهتر است بیشتر از 2 یا 3 بار در هفته از این محصولات استفاده نکنید و قبل از خواب هم پوست خود را از این مواد پاک کنید. @eeshg1
🔻 خشک را جایگزین قند کنید ✔️بهترین قند طبیعی ✔️مفید برای کاهش وزن ✔️کاهنده کلسترول بد خون ✔️ضد سرطان و بیماری قلبی ✔️سرشار از فیبر و ملین ✔️حاوی آهن و داروی کم خونی @eeshg1
🚫سبزیجاتی که نباید افراد مبتلا به میگرن مصرف کنند ✅فلفل قرمز و یا فلفل سبز تند ✅انواع ترشی ✅انواع زیتون ✅انواع لوبیا ✅لوبیای سفید، لوبیا چیتی، لوبیا سبز، باقالی @eeshg1
جایگزین گیاهی شربت معده در طب بوعلی چیست؟🔍 به جای خوردن شربت معده میتوانید از چند قاشق عرق پونه کوهی ویا دم کرده آن میل کنید این دم کرده برای رفلاکس معده بسیار مفید است و درد معده را در اندکی از زمان خوب میکند. @eeshg1
چرا باید هنگام خواب زیر زانو بالش گذاشت⁉️ این کار باعث بهبود جریان خون در تمام بدن میشود. همچنین باعث کاهش چین و چروک روی قوزک و کاهش درد ناشی از پیاده روی روزانه میشود. @eeshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - آتیش به در شعله زد - کربلایی حسنعلی بهرامی.mp3
6.52M
🔳 🏴 🌴آتیش به در شعله زد ،،، 🌴به گل یاس حیدر ،،، 🎤کربلایی 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی های روز @eeshg1
" لشگر حضرت عشق"
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و پنجم در را گشودم و با دیدن
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و ششم مادر آه بلندی کشید و عطیه مثل اینکه حسابی دلش برای مادر سوخته باشد، با معصومیتی کودکانه رو به مادر کرد: «مامان! خیلی لاغر شدی!» و مادر هم که هیچگاه دوست نداشت اندوهش بر ملا شود، لبخندی زد و گفت: «عوضش تو حسابی رو اومدی! معلومه که پسر تو دامنته!» و با این حرف روی همه غم‌هایش سرپوش گذاشت. شاید من که هر روز مادر را می‌دیدم لاغری‌اش به چشمم نمی‌آمد، اما برای عطیه که مدتی می‌شد مادر را ندیده بود، این تغییر کاملاً محسوس بود. سایه آفتاب کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه رفتند. مادر را تا اتاق همراهی کردم و گفتم :«مامان! اگه کاری نداری من برم که الان یواش یواش مجید میاد.» و مادر همچنانکه آستین‌هایش را برای وضو بالا می‌زد، جواب داد: «نه مادرجون! کاری ندارم! برو به کارت برس!» و من با دلی که پیش غصه‌های مادر جا مانده بود، به خانه خودمان بازگشتم. برنج را دم کرده بودم که درِ اتاق با صدای کوتاهی باز شد. از آشپزخانه سرک کشیدم و مجید را مقابل چشمانم دیدم، با جعبه شیرینی که در دستانش جا خوش کرده و چشمانی که همچون همیشه به من می‌خندید. حالا این همان فرصتی بود که از صبح خیالش را در سر پرورانده و برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. از آشپزخانه خارج شدم و جواب سلامش را با روی خوش دادم. می‌دانستم به مناسبت امشب شیرینی می‌خرد و خودم را برایش آماده کرده بودم که جعبه را از دستش گرفتم و با لبخندی شیرین شروع کردم: «عید شما هم مبارک باشه!» نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و گفت: «من که حرفی نزدم!» به آرامی خندیدم و همچنانکه جعبه را روی اُپن می‌گذاشتم، گفتم: «ولی من می‌دونم امشب شبِ تولد امام علی (علیه‌السلام)!» از حرفی که از دهان من شنیده بود، تعجبش بیشتر شد. کیفش را کنار چوب لباسی روی زمین گذاشت و من در برابر سکوت پُر از شک و تردیدش، ادامه دادم: «مگه تو برای همین شیرینی نگرفتی؟ خُب منم از شادی تو شادم! تازه امام علی (علیه‌السلام) خلیفه همه مسلمون‌هاست!» از دیدن نگاه مات و مبهوتش خنده‌ام گرفت و پرسیدم: «مجید جان! چرا منو اینجوری نگاه می‌کنی؟» و با این سؤال من، مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، لبخندی زد و پاسخ داد: «همینجوری...» درنگ نکردم و جمله‌ای را که از صبح چندین بار با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان آوردم: «مجید جان! من به امامِ تو علاقه دارم، چون معتقدم ایشون یکی از خلفای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستن! پس چرا تو به بقیه خلفا علاقه‌ای نداری؟» @eeshg1 نویسنده
" لشگر حضرت عشق"
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و ششم مادر آه بلندی کشید و عط
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و هفتم سؤالم آنقدر بی‌مقدمه و غیر منتظره بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. از رنگ چشمانش فهمیدم که گرچه معنای حرفم را خوب فهمیده، ولی نمی‌داند چه نقشه‌ای در سر دارم که روی مبل نشست و با نگاه مشکوکش وادارم کرد تا ادامه دهم: «منظورم اینه که چرا تو خلفای دیگه رو قبول نداری؟» به سختی لب از لب باز کرد و پرسید: «من؟!!!» و همین یک کلمه کافی بود تا بفهمم که چقدر از آنچه در ذهن من می‌چرخد، بی‌خبر است که مقابلش نشستم و پاسخ دادم: «تو و همه شیعه‌ها!» لبخندی زد و گفت: «الهه جان! آخه این چه بحثیه که یه دفعه امشب...» که کلامش را شکستم و قاطعانه اعلام کردم: «مجید! این بحث، بحثِ امشب نیست! بحثِ اعتقاد منه!» فقط از خدا می‌خواستم که از حرف‌هایم ناراحت نشود و شیشه محبتش تَرک بر ندارد! مثل همیشه آرام و صبور بود و نفس بلندی کشید تا من با لحنی نرم‌تر ادامه دهم: «مجید جان! خُب دوست دارم بدونم چرا شما شیعه‌ها فقط امام علی (علیه‌السلام) رو خلیفه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌دونید؟ چرا خلفای قبلی رو قبول ندارید؟» احساس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد، گرچه از به زبان آوردنش اِبا می‌کرد و شاید برای همین نگاهش را به زمین دوخته بود تا انعکاس حرف‌های دلش را در چشمانش نبینم. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «راستش من هیچوقت تاریخ اسلام رو نخوندم! نمی‌دونم، شاید شرایط زندگیم طوری بوده که فرصت پیدا نکردم... ولی ما از بچگی یاد گرفتیم که امام اول ما، حضرت علی (علیه‌السلام) هستن. در مورد بقیه خلفا هم اطلاعی ندارم.» از پاسخ بی‌روحش، ناراحت شدم و خواستم جوابش را بدهم که باران عشق بر صدایش نم زد و اینبار با لحنی عاشقانه ادامه داد: «الهه جان! روزی که من تو رو برای یه عمر زندگی انتخاب کردم، می‌دونستم که یه دختر سُنی هستی و می‌دونستم که در خیلی از مسائل نظرت با من یکی نیست، ولی برای من خودت مهمی! من تو رو دوست دارم و از اینکه الان کنارم نشستی، لذت می‌برم.» در برابر روشنای صداقت کلامش، اعتراضم در گلو خاموش شد و او همچنان در میدان فراخ احساسش جولان می‌داد: «الهه جان! من تو این دنیا هیچکس رو به اندازه تو دوست ندارم و تو رو با هیچی تو این دنیا عوض نمی‌کنم! من بهت حق میدم که دوست داشته باشی عقاید همسرت با خودت یکی باشه، ولی حالا که خدا اینجوری خواسته و همسر تو یه شیعه اس...» و دیگر نتواست ادامه دهد، شاید هم می‌خواست باقی حرف‌هایش را با زبان زیبای چشمانش بگوید که با نگاه سرشار از محبتش به چشمانم خیره مانده و پلکی هم نمی‌زد. زیر بارش احساسش، شعله مباحثه اعتقادی‌ام خاموش شد و ساکت سر به زیر انداختم. به قصد برداشتن گامی برای هدایت او به مذهب اهل تسنن، قدم به این میدان گذاشته و حالا با بار سنگینی که از حرف‌های او بر دلم مانده بود، باید از صحنه خارج می‌شدم. من می‌خواستم حقانیت مذهب اهل سنت را برای او اثبات کنم و او با فرسنگ‌ها فاصله از آنچه در ذهن من بود، می‌خواست صداقت عشقش را به دلم بفهماند! من زبانم را می‌چرخاندم تا اعتقادات منطقی‌ام را به گوشش برسانم و او نگاهش را جاری می‌کرد تا احساسات قلبی‌اش را برابر چشمانم به تصویر کشد و این همان چیزی بود که دست مرا می‌بست! @eeshg1 🌹