فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعنے نور
خورشید و غرور
صبح یعنے آمدن
یعنے ظهور
نان گرم و چاے شیرین
حال خوش
صبح یعنے درد از
چشمت به دور
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون بخیر و شاد🌸
بــــه ڪوچڪے گناه نــــگاه نڪــــن بلڪــه بــه بزرگے ڪسے نــــگاه ڪن
ڪــــه از او نافرمانے ڪرده ای!(:
رســول اڪرم (ص)🌿
💕💜💕
کینه ورزی همچون
ذغال داغی میماند
که با هدف پرتاب کردن به سمت فرد دیگری
در دست خود نگه داری؛
این تو هستی که میسوزی.
💕💙💕
حكمتِ وزیدنِ باد،
رقصاندن شاخه ها نیست
بلكه
امتحان ریشه هاست!!
محکم باش دوست نازنینم
شاکر باشیم و قدر دان
💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شهید حاج قاسم سلیمانی:
❇️ ما باید طوری باشیم که اگر کسی می آید ما را ملاقات می کند حس کند که یک "شهید" را دارد ملاقات میکند ، حس بکند یک مجاهد حقیقی را ملاقات میکند...
📚 #داستان_کوتاه
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند.
پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم.
می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد.
صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم.
می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند.
ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است.
💕🧡💕
#حرف_حسابــــــ🌿
_
اخــوے اگــہ شــهید بشیـــــــم
تَهــِــش گلــــــزارِ...
اگــہ نشیــــم گوشــۂ قبرستــــۅنــہ...
#انتخابــــــ_بــا_خودتــــ🌿
💕💙💕
✨﷽✨
✍ دعای مادر:
روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند :
این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟
ابوسعید گفت :
شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول
کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم،
خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که
بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه،
مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی
کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به
ماجرا برد و گفت:
"فرزندم، امیدوارم که نامت عالمگیر شود"
بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و
آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون
یک دعای مادر میداند ....
📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
💕❤️💕