eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
356 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
. مرحوم حسام الواعظين كه از وعاظ خوب اصفهان بود اين داستان را نقل كرد که : موقعي كه والده ام از دنيا رفت و مي خواستم ايشان را دفن كنم . خود من بند كفن مادر را باز كردم وسرش را روي خاك گذاشتم . مهر مادري و ديگر خاطرات فراموش نشدني كه از وجود نازنينش داشتم مرا واداشت تا در آن دم متوسل به حضرت زهرا(عليهاالسلام ) گردم . حضورشان عرض كردم : بي بي جان ! مادرم را كه از خدمتگزاران امام حسين (ع ) است ، به شما مي سپارم ، از او پذيرايي كنيد ، ضمنا يادم آمد كه در شبهاي محرم ، در اصفهان معمولا دير به منزل مي رفتم و موقعي كه به منزل مي رسيدم ، مي ديدم خانم والده ، دم در نشسته بود و به من مي گفت : چرا اينقدر دير آمدي ؟ من عرض مي كردم : منبر داشتم ، دير شد . و ايشان مي فرمود: شوخي كردم ، من هم چون براي امام حسين (ع ) نمي توانم كاري انجام دهم مي آيم منتظر تو مي نشينم ، شايد حضرت زهرا(عليهاالسلام ) مرا جزو كنيزان خود قبول فرمايد . به هر حال جريان دفن خانم والده تمام شد . چند روزي بعد يكي از همسايگان به نزد من آمد و گفت : مادرتان را ديشب به خواب ديدم بسيار شاد و راحت بود و فرمود: به پسرم بگو سفارشي را كه كرده بودي نتيجه عالي داشت و حضرت زهرا(عليهاالسلام ) از من كمال پذيرايي را فرمود . هركه مهر فاطمه در دل ندارد دين ندارد دين و ايمان غير حب فاطمه امكان ندارد بي ولاي فاطمه صوم وصل وه ارزش ندارد خصم زهرا جاي غير از دوزخ و نيران ندارد هركه دارد حب زهرا گوبيا در بزم ما بي صفاي فاطمه درد كسي درمان ندارد حق زهرا و ابيها بعلها يا رب بنيها صاحب ما را رسان كس طاقت هجران ندارد منبع.کتاب كرامات الفاطمية(معجزات فاطمه زهرا(س) بعدازشهادت بضميمه سوگنامه فاطمه زهرا (س) .
🦋️ فاطمه_س ✍ احمد بن يوسف دمشقى در كتاب خويش به نام ((اخبارالدول و آثار الاءول )) چنين روايت مى كند: 🍃 در خبر آمده است : كه پدر بزرگوارش ، او ( فاطمه ) را به داده و اندك را به عنوان صداق تعيين فرمود، عرض كرد: اى رسول خدا، دختران مردم شوهر كرده و مقدار كمى به عنوان صداق بر ايشان مى گردد، پس بين من و آنان چيست❓ 🍃 اميدوار و خواهانم كه مهريه را به على (ع) و از خداى تعالى بخواهيد كه مهريه مرا گناهكاران از امت تو قرار دهد. 🌟 پس نازل شد و با وى كاغذ كوچكى از حرير بود كه در آن نوشته شده بود: خداى تعالى حضرت فاطمه را گناهكاران از امت پدرش قرار داده و به همين علت زمانى كه ايشان در حال بودند، وصيت فرمودند كه آن كاغذ كوچك را روى شان در زير كفن قرار دهند. اين وصيت عمل شد 🌹 و حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند: به هنگامى كه در قيامت برانگيخته شدم ، اين را به دست مى گيرم و از گناهكاران امت پدرم شفاعت مى كنم . 💠 در اين حديث همان گونه كه مى بينيد، از آنچه كه به حضرت فاطمه زهرا(س) از شخصيت و علو همت و مرتبت بلند و بى حد و جلالت قدر عنايت گرديده ، حكايت مى كند؛ زيرا اين بزرگوار از پدر ارجمندش مى خواهد از خدا بخواهد كه به عنوان مهريه و صداق ، اين عظيم ، يعنى شفاعت ، را در قيامت به او اعطا فرمايد و پروردگار مهربان هم در خواست رسول خويش را فرموده و حاجت وى را برآورد و آن نامه را به وى عنايت فرمود و صديقه طاهره نيز آن سند را به هنگام حاجت ، يعنى در قيامت ، خواهد فرمود. 🔺 صفورى در نزهة المجالس نقل مى كند كه نسفى گويد: حضرت فاطمه زهرا(س) از پدر بزرگوارش رسول اكرم (ص ) در خواست نمود كه صداق وى را شفاعت براى امت او قرار دهد و اين بانوى بزرگوار زمانى كه بر صراط آيند، خويشتن را طلب كنند 📚 ۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و فاطمه زهرا (س)،عباس عزيزى
کرامات ائمه کرامات حضرت فاطمه علیه السلام اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم " حضرت آيه الله خزعلي فرمودند: يكي از دوستان مرا به منزل خودش دعوت كرد ، بعد از صرف ناهار براي استراحت به اتاقي رفتم ديدم كه عكس امام راحل در زير پا قرار مي گيرد ، احترام كردم و جاي ديگري را براي استراحت انتخاب نمودم . گفتم : من طلبه نبايد نسبت به اين مجاهد بزرگ بي اخترامي كنم . اين بعد از ظهر روز شنبه بود ، شب يكشنبه در تهران در عالم خواب ديدم كه حضرت امام دستها را بلند كرده و خدا را به نام مقدس حضرت زهرا سه مرتبه قسم مي دهد بدينگونه : الهي بفاطمه الزهراء ، بفاطمه الزهراء ، بفاطمه الزهراء با دو دست لرزان كشيده بسوي آسمان . بعد كه بيدار شدم استنباط كردم كه آن ادب و احترامي را كه به ساحت مقدس فرزند زهرا(عليهاالسلام ) انجام دادم ، ايشان هم راه توسل را از طريق حضرت زهرا(عليهاالسلام ) به من نشان دادند و به من ياد دادند كه حضرت زهرا(عليهاالسلام ) براي برآوردن حاجات ، بهترين وسيله است . (54) اي نام تو از نام خدا ، يا زهرا ذكر تو شفاي دردها ، يا زهرا از بهر خدا به دوستان كن نظري حاجات همه روا نما ، يا زهرا هستيم به زندان بلا و دشمن ما را ز بلا رها نما يا زهرا ما جمله گرفتار و فقيرو بيمار از حق به طلب چاره ما ، يا زهرا تو شافعه محشر و ما غرق گناه بخشاي گناه جمله را ، يا زهرا منبع.کتاب كرامات الفاطمية(معجزات فاطمه زهرا(س .
کرامات امام صادق علیه السلام.pdf
777.3K
منبرکامل متنی pdf 🔶فیش منبر امام صادق علیه السلام 🔖آنچه در این فیش می خوانید : کرامات امام صادق علیه السلام 🔶دو نمونه از کرامت ها از زبان قرآن 🔶باطل کردن سحر ساحران 🔶زنده کردن یکی از یاران 🔶خبر از شهادت برخی یاران 🔶آگاهی از غیب 🔥آتش در اطاعت امام 🔶شفا یافتن به دعای امام را بخوانیم و عمل کنیم
پنجره فولاد رضا برات کربلا میده - @Maddahionlin.mp3
5.44M
🍃پنجره فولاد رضا برات کربلا میده 🍃پنجره فولاد رضا مریضارو شفا میده بابام ميگه امام رضا مريضارو شفا ميده دواي دردِ مَردمو از طرف خدا ميده ميخوام برم به مشهدُ يه هفته اونجا بمونم تو حرم امام رضا نماز حاجت بخونم 🎤 شنیدم امام رضا مریضارو شفا میده شنیدم پنجره فولاد رضا برات کربلا میده  شنیدم که ضامن آهو شدی امام رضا میشه ضامن منم شما بشی پیش خدا  میشه یک روزی بیاد که خادم حرم بشم خادم حرم باشم پیش شه کرم باشم شنیدم هرکی بره زیارت امام رضا برا دیدنش میاد سه جا غریب الغربا برا بار اولی سر پل صراط میاد دومی وقتیه که نامه ی تو برات میاد بار سوم که میخاد آقا به دادت برسه وقتی که ملک میاد تا به حسابت برسه عبد خدا رو مددی،ای گل خشبو مددی یوسف زهرا و علی،ضامن آهو مددی لالهٔ موسیٰ مددی،دلبر دلها مددی عالِمِ آلِ مصطفی،سَیّد و مولا مددی اهل زمین وآسمان،مَحوِ تو و کمال تو بوسهٔ نجمه مادرت،به مُصحفِ جمال تو ای که تو هستی صاحبِ،قدر و مقامِ بیکران آمدی و خنده نشست،روی لبِ فرشتگان خوشا به حالِ آن کسی،که بندهٔ قدیم توست خاکِ سرِ کوی تو و،کبوترِ حریم توست عزّت من همین بُوَد،گدایی از شما نه غیر مرا فدای خود نما،که گردم عاقبت بخیر زائرِ دست خالیِ،صحنِ گوهر شادِ تو ام دخیلِ دل را بسته بر،پنجره فولاد تو ام بی تو به بیراهه رَوَم،بی تو شوم زار و تباه مرا جدا مَکُن زِ خود،در این زمانِ پر گناه از قدیما گفتن آقا،مریضارو شفا میده ((پنجره فولاد رضا،برات کربلا میده)) دلتنگ شش گوشه ایم و،گواهِ ماست اشکِ بصر قبلِ مُحرّم آقا جون،مارو یه کربلا ببر
کرامات امام حسین عليه السلام اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم " عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان الله تعالي عليه فرمود : در عالم رو يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند . يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند . فرداي آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد . عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم . و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مي دهد . گفت : مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكنيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم . تا اينكه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . گفتم : باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مي شوم حضرت امام حسين (ع ) را مي بينم و با تبسم جوابم را مي دهد . (26) اي كه بر دوست تمناي نگاهي داري بهر اثبات ارادت چه گواهي داري بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز گر چو او يوسف گم گشته به چاهي داري از بردن اشك درون سوز نهاني بايد گر كه از درگه او خواهش جاهي داري تا كه هستي به گدايي در دربار حسين (ع ) عزت و فخر به هر مهتر و شاهي داري نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود گر كه مهرش بدل خود پر كاهي داري اي كه در راه حسين استي و اولاد حسين (ع ) خوش به فرداي دگر پشت و پناهي داري اشك امروز بود توشه ره فردايت گر به ديوان عمل جرم و گناهي داري اجر پيوسته تو نزد حسين بن علي است تا كه در ماتم او اشكي و آهي داري كربلا آرزوي ماست حسين جان مددي چه بي منتظر چشم براهي داري خاك راه تو بود حامد و زر مي گردد گر كه بر خاك ره خويش نگاهي داري منبع.کتاب  كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)  قائمیه
. خدا کنه امام حسبن ما رو بخره و آزاد کنه ⚫️ آزاد کرده حسین علیه السلام مرحوم متقی صالح و واعظ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان الله تعالی علیه) نقل نمود: یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه‌اش دهه عاشورا روضه‌خوانی می‌کرد این بنده خدا ورشکست شد و وضع زندگیش از هم پاشیده شد حتی خانه‌اش را هم فروخت. نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود و خانه را تخلیه کنند و تحویل صاحبخانه بدهند و برود. همسرش می‌گوید: یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد. گفتم: چه شده؟ چرا داد می‌زنی؟ گفت: ای زن ما همه جوره می‌توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد اما بناست آبرویمان برود. گفتم؛ چطور؟ گفت: هر سال دهه عاشورا امام حسین (ع) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می‌آید ما هم وضعمان ایجاب نمی‌کند و دروغ هم نمی‌توانیم بگوییم آبرویمان جلوی مردم می‌رود. یک دفعه منقلب گردید گفت: ای حسین! مپسند آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد. همسرش گفت: ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم. گفت: چی داریم؟ گفت: من هجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم. پسر وقتی آمد گیسوانش را می‌تراشی و فردا صبح دستش را می‌گیری می‌بری سر بازار . چه کار داری بگویی پسرم است بگو غلامم است و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل حسینی را روشن کن. مرد گفت: مشکل می‌دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی‌دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه. زن و شوهر رفتن خدمت علما و قضیه را پرسیدند علما گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد و بعد از سوال برگشتند خانه یک وقت دیدند در خانه باز شد، پسرشان وارد شد پسر می‌گوید وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می‌کند و گریه می‌کند پدرم مرتب مرا مشاهده می‌کند اشک می‌ریزد گفتم مادر چیزی شده؟ مادر گفت: پسر جان ما تصمیم گرفته‌ایم تو را با امام حسین (ع) معامله کنیم. پسر گفت: چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت: به به! حاضرم. چه از این بهتر. صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به بازار ببرد. پسر دست انداخت گردن مادر. پس یک مقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم جدا شدند. پدر پسر را آورد سر بازار برده فروشان به آن قیمتی که گفت، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید غروب آفتاب پدر خوشحال شد گفت: امشب هم می‌برمش خانه. یک دفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می‌آورم و می‌فروشم. تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد به من سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می‌فروشی؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می‌فروشی) گفتم: آری! فرمود: چند می‌فروشی؟ گفتم: این قیمت. یک کیسه‌ای به من داد دیدم دینارها درست است. فرمود: اگر بیشتر هم بخواهی به تو می‌دهم.‌ من خیال کردم مسخره‌ام می‌کند. گفتم: نه. فرمود: بیا و یک مشت پول دیگر به من داد. فرمود: پسر جان بیا برویم تا فرمود: پسر بیا برویم این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت. مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون پدر می‌گوید: آمدم منزل دیدم مادر منتظر نتیجه بود گفت: چه کار کردی؟ گفتم: فروختم. یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت: ای حسین! به خودت قسم دیگر اسم بچه‌ام را به زبان نمی‌برم. پسر می‌گوید دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن یک وقت آقا رویش را برگرداند. فرمود: پسر جان چرا گریه می‌کنی؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود خیلی با هم الفت داشتیم حالا از او جدا شدم و ناراحتم فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم. گفتم: آری پدرم. فرمود: می‌خوای برگردی نزدشان؟ گفتم: نه. فرمود: چرا؟ گفتم: اگر بروم می‌گویند تو فرار کردی. فرمود: نه پسر جان برو پایین. من را پایین کرد. فرمود: برو خانه اگر گفتن فرار کردی بگو نه حسین مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست. پسر آمد در خانه را کوبید. مادر آمد در را باز کرد. گفت: پسر جان! چرا آمدی؟ دوید شوهرش را صدا زد. گفت: به تو نگفته بودم این بچه طاقت نمی‌آورد؟ حالا آمده پدر گفت: پسر جان چرا فرار کردی؟ گفتم: پدر به خدا من فرار نکردم. گفت: پس چطور شد آمدی؟ گفتم: بابا حسین مرا آزاد کرد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۷
♦️نَمی از دریای کرامات حضرت سیدتنا و مولاتنا رقيه بنت الحسین "علیهماالسلام"... افراد مورد اعتماد و امین از قول یکی از خدام قدیمی حرم حضرت رقيه "سلام‌الله‌علیها" اینگونه نقل کرده‌اند: وقتی که خانه‌هاي اطراف حرم را براي توسعه حرم مطهر خريداري مي‌نمودند، يكي از مالكين كه يهودي يا نصراني بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود را براي توسعه حرم بفروشد. خريداران حاضر شدند كه حتي به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند، ولي وي نفروخت. بعد از مدّتي زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وي مي‌شد. او را نزد پزشك معالج مي‌بردند، بعد از معاينه مي‌گويد: بچّه و مادر، هر دو در معرض خطر مي‌باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد. قبول کردند، تا درد زايمان شروع شد. 🔻صاحب خانه مي‌گويد: همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيّه عليهاالسلام و به ايشان متوسّل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادي و شفاي آنان را از خدا خواستي و گرفتي خانه‌ام را به تو تقديم مي‌كنم. مدّتي مشغول توسّل بودم، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روي تخت نشسته و بچّه در بغلش سالم است. همسرم گفت: كجا رفتي؟ گفتم رفتم جايي كاري داشتم. گفت: نه، رفتي متوسّل به دختر امام حسين عليه السلام شدي! گفتم از كجا مي‌داني؟ 🔻زن جواب داد: من، در همان حال زايمان كه از شدّت درد گاهي بيهوش مي‌شدم، ديدم دختر بچه اي وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت مباش، ما سلامتي تو و بچّه ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم پسر است. اَبلغِي سَلامي الى زَوجِك وَ قُولِي لَه أنْ يُسَمّيهِ حُسَين 🔹 سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را "حسين" بگذارد! گفتم: شما كه هستيد؟ آن دختر گفت: اَنا رقيّةُ بنتُ الامامِ الحُسینِ عَلَيْهِ السَّلَام 🔹من رقيّه دختر امام حسين عليه‌السلام هستم. 📚کرامات السیدة الرقیة علیهاالسلام ص ٨ ✍كيستم من دُر درياي كرامت/ ثمر نخل امامت/ گل گلزار حسينم/ دل و دلدار حسينم/ همه شب تا به سحر عاشق بيدار حسينم/ سر و جان بر كف و پيوسته خريدار حسينم/ سِپَهم اشك و عَلَم ناله و در شام علمدار حسينم...
♦️نَمی از دریای کرامات حضرت سیدتنا و مولاتنا رقيه بنت الحسین "علیهماالسلام"... افراد مورد اعتماد و امین از قول یکی از خدام قدیمی حرم حضرت رقيه "سلام‌الله‌علیها" اینگونه نقل کرده‌اند: وقتی که خانه‌هاي اطراف حرم را براي توسعه حرم مطهر خريداري مي‌نمودند، يكي از مالكين كه يهودي يا نصراني بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود را براي توسعه حرم بفروشد. خريداران حاضر شدند كه حتي به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند، ولي وي نفروخت. بعد از مدّتي زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وي مي‌شد. او را نزد پزشك معالج مي‌بردند، بعد از معاينه مي‌گويد: بچّه و مادر، هر دو در معرض خطر مي‌باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد. قبول کردند، تا درد زايمان شروع شد. 🔻صاحب خانه مي‌گويد: همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيّه عليهاالسلام و به ايشان متوسّل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادي و شفاي آنان را از خدا خواستي و گرفتي خانه‌ام را به تو تقديم مي‌كنم. مدّتي مشغول توسّل بودم، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روي تخت نشسته و بچّه در بغلش سالم است. همسرم گفت: كجا رفتي؟ گفتم رفتم جايي كاري داشتم. گفت: نه، رفتي متوسّل به دختر امام حسين عليه السلام شدي! گفتم از كجا مي‌داني؟ 🔻زن جواب داد: من، در همان حال زايمان كه از شدّت درد گاهي بيهوش مي‌شدم، ديدم دختر بچه اي وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت مباش، ما سلامتي تو و بچّه ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم پسر است. اَبلغِي سَلامي الى زَوجِك وَ قُولِي لَه أنْ يُسَمّيهِ حُسَين 🔹 سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را "حسين" بگذارد! گفتم: شما كه هستيد؟ آن دختر گفت: اَنا رقيّةُ بنتُ الامامِ الحُسینِ عَلَيْهِ السَّلَام 🔹من رقيّه دختر امام حسين عليه‌السلام هستم. 📚کرامات السیدة الرقیة علیهاالسلام ص ٨ ✍كيستم من دُر درياي كرامت/ ثمر نخل امامت/ گل گلزار حسينم/ دل و دلدار حسينم/ همه شب تا به سحر عاشق بيدار حسينم/ سر و جان بر كف و پيوسته خريدار حسينم/ سِپَهم اشك و عَلَم ناله و در شام علمدار حسينم...
. ☑️ ماجرای نبش قبر حضرت بنت الحسین سلام الله علیها در سال ۱۲۴۲ دفن شدن حضرت رقیه سلام الله علیها با غل و زنجیرهای اسارت ملا محمدهاشم خراسانی حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب ‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه در سال ۱۲۸۰ هجری، را نقل می‌کند: جناب سيّد ابراهيم دمشقی كه نَسَبش به سيّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد بعد از نبش قبر حضرت رقیه مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد! چون به هوش می‌‌آمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف می‌کرد. می‌گفت: بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی، چادر یا لباس سیاه پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم برمی‌خاست. ✍ اما شرح حکایت: قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علماء شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند. والی به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّی امر كرد كه غسل كنند و لباس‌های پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند. صلحاء و بزرگان در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچكس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام‌ الله عليها، ميان لحد و كفن صحیح و سالم است اما آب زيادی ميان لحد جمع شده است. سيّد ابراهیم در قبر رفت، همين كه خشت بالای سر را برداشت ديدند سيّد افتاد، زير بغلش را گرفتند، هی می‌گفت: «ای وای بر من... وای بر من... به ما گفته بودند يزيد بن معاویه لعنة الله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولی اکنون فهميدم دروغ بوده، چون که دختر با پيراهن خودش دفن شده! من بدن را منتقل نمی‌كنم، می‌ترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. سيّد، بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدين گونه بالای زانو خود نگهداشت و گريه می‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.۶ وقت نماز كه می‌شد سيّد بدن حضرت را بالای جايی پاكيزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز بر می‌داشت و بر زانو می‌نهاد، کانال ارتباط‌باخدا تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. از معجزه آن حضرت اينكه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسری به او عطا فرمايد. دعای سيّد به اجابت رسيد و در سن پيری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سيّدمصطفی" گذاشت. آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحميد عثمانی نوشت، او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيدابراهيم واگذار کرد. اين قضيه در سال ۱۲۴۲ هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده در آخر اضافه کرده است: آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه‌ای بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكی بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادی ضربات مجروح بود. پس از در گذشت سيّدابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّدمصطفی و بعد از او به فرزندش سيّدعبّاس رسيد، فرزندان سيّدابراهيم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه" هستند. ✍ پی‌نوشت: 📓منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸ 📗اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦ 📕مقتل جامع مقدم، جلد۲، صفحه۲۰۸ 📘تراجم اعلام النساء، جلد۲، صفحه۱۰۳ .
. ☑️ ماجرای نبش قبر حضرت بنت الحسین سلام الله علیها در سال ۱۲۴۲ دفن شدن حضرت رقیه سلام الله علیها با غل و زنجیرهای اسارت ملا محمدهاشم خراسانی حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب ‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه در سال ۱۲۸۰ هجری، را نقل می‌کند: جناب سيّد ابراهيم دمشقی كه نَسَبش به سيّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد بعد از نبش قبر حضرت رقیه مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد! چون به هوش می‌‌آمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف می‌کرد. می‌گفت: بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی، چادر یا لباس سیاه پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم برمی‌خاست. ✍ اما شرح حکایت: قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علماء شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند. والی به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّی امر كرد كه غسل كنند و لباس‌های پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند. صلحاء و بزرگان در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچكس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام‌ الله عليها، ميان لحد و كفن صحیح و سالم است اما آب زيادی ميان لحد جمع شده است. سيّد ابراهیم در قبر رفت، همين كه خشت بالای سر را برداشت ديدند سيّد افتاد، زير بغلش را گرفتند، هی می‌گفت: «ای وای بر من... وای بر من... به ما گفته بودند يزيد بن معاویه لعنة الله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولی اکنون فهميدم دروغ بوده، چون که دختر با پيراهن خودش دفن شده! من بدن را منتقل نمی‌كنم، می‌ترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. سيّد، بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدين گونه بالای زانو خود نگهداشت و گريه می‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.۶ وقت نماز كه می‌شد سيّد بدن حضرت را بالای جايی پاكيزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز بر می‌داشت و بر زانو می‌نهاد، کانال ارتباط‌باخدا تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. از معجزه آن حضرت اينكه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسری به او عطا فرمايد. دعای سيّد به اجابت رسيد و در سن پيری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سيّدمصطفی" گذاشت. آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحميد عثمانی نوشت، او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيدابراهيم واگذار کرد. اين قضيه در سال ۱۲۴۲ هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده در آخر اضافه کرده است: آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه‌ای بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكی بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادی ضربات مجروح بود. پس از در گذشت سيّدابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّدمصطفی و بعد از او به فرزندش سيّدعبّاس رسيد، فرزندان سيّدابراهيم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه" هستند. ✍ پی‌نوشت: 📓منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸ 📗اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦ 📕مقتل جامع مقدم، جلد۲، صفحه۲۰۸ 📘تراجم اعلام النساء، جلد۲، صفحه۱۰۳ .
. 👈🏼 فضیلتی زیبا از امام علی ابن موسی الرضا علیه آلاف التحیة والسلام: از نقل كرده است كه گفت: بعضى از دوستانم به من خبر داد كه مال قابل توجّهى را براى حضرت رضا عليه‌السلام بردم ولى آن حضرت به آن خشنود نگرديد و اظهار شادمانى نكرد. من به‌خاطر اين جهت اندوهناك شدم و با خود گفتم: اين همه مال و ثروت را براى ایشان آورده‌ام و حضرت هيچ‌گونه اظهار خشنودى نكرد. ➖ آنگاه امام عليه‌السلام فرمود: اى غلام! طشت و آبى حاضر كن. خودش روى صندلى نشست و به غلام اشاره فرمود كه آب بريز، آب كه روى دست مبارك او مى‌ريخت به صورت طلا از ميان انگشتان او سرازير مى‌شد، سپس رو كرد به من و فرمود: «من كان هكذا لا يبالي بالّذي حمل إليه». كسى كه چنين موقعيّتى دارد و اين‌گونه توانائى دارد به آنچه نزد او بياورند توجّهى ندارد. 📚 منابع ۱. كشف الغمّة: ۳۰۳/۲ ۲. بحار الأنوار: ۶۳/۴۹ ضمن ح ۸۰ ۳‌. الكافى: ۴۹۱/۱ ح ۱۰ ۴. الوافى: ۸۱۸/۳ ح ۸ ۵. مناقب ابن شهراشوب: ۳۴۸/۴ ۶. إثبات الهداة: ۲۵۲/۳ ح ۲۰ به نقل از كافى و كشف الغمّه .
. ✳️داستان کریم سیاه و عنایت امام حسین علیه السلام 🔹آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه (1253 – 1337 ق) برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده بود که در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السلام.زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود، در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت می‌کند، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده می‌فرماید: یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. بیدار می‌شود و می‌خوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار می‌شود، لباس پوشیده به قبرستان یزد می‌رود و می‌بیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند. تا ایشان می‌رسد، می‌گویند: کفن را آوردند. مرحوم یزدی از آنها می‌پرسد: شما کی هستید؟ می‌گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم. مرحوم یزدی می‌پرسد: این شخص کیست؟ می‌گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السلام.بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السلام.برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد 📚جرعه‌ای از ، ص 97. .کانال نوحه و سینه زنی یا زینب س
. می‌گوید: لعنه‌الله‌علیه هفتاد مرد از شهر کابل را فراخواند. او با وعده‌های بسیار آن‌ها را تحریک کرد تا با انجام سحرهای خود امام‌صادق علیه‌السلام را مبهوت و مقهور خود سازند. ساحران به مجلسی که منصور دوانیده فراهم کرده بود رفتند و انواع صورت‌ها از جمله صورت‌های شیر را به تصویر کشیدند تا هر بیننده‌ای را سحر کنند. 🔻 منصور بر تخت خود نشست و تاج خود را بر سرگذاشت و به دربان خود دستور داد که امام علیه‌السلام را وارد سازند. وقتی حضرت وارد شد، نگاهی به آن‌ها کرد و دست به دعا برداشت و دعایی خواند که برخی از الفاظ آن شنیده می‌شد و قسمتی را هم به‌طور آهسته خواند، سپس فرمود: وای بر شما (ساحران) به‌خدا قسم سحر شما را باطل خواهم نمود. 🔻 سپس با صدای بلند فرمود: ای شیرها آن‌ها را ببلعید، پس هر شیری به ساحری که او را درست کرده بود حمله کرد و او را بلعید. منصور بهت زده از تخت خود بر زمین افتاد و با ترس می‌گفت: ای اباعبدالله! ای جعفر بن محمد! مرا ببخش دیگر چنین کاری نخواهم کرد. حضرت هم به او مهلت داد. بعد منصور دوانیقی از امام علیه‌السلام درخواست کرد، شیرها ساحرانی را که خورده بودندبرگردانند. امام علیه‌السلام فرمود: اگر عصای موسی آنچه را بلعیده بود برمی‌گرداند، این شیرها نیز چنین می‌کردند. 📚 منابع: ۱. مدیند المعاجز، علامه بحرانی، ج۵، ص ۲۴۶ ۲. دلائل الامامة طبری ص ۲۹۸ ۳. اختصاص، شیخ مفید، ص۲۴۶ 📚 .
. «چهار ماه پيش از هر دو پا فلج شدم. خانواده ام مرا به بيمارستان هاي مختلف در شهرهاي ماكو، خوي و تبريز بردند، ولي همه پزشكان از درمانم عاجز شدند. در چهارشنبه شب (21/2/1373) در عالم رؤيا ديدم كه خانمي سفيدپوش، سوار بر اسبي سفيد به طرف من آمدند و فرمودند: «چرا از همان ابتداي بيماري پيش من نيامدي تا شفايت دهم؟» با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب را با عمو و عمه ام در ميان گذاشتم و آنها نيز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند. روز جمعه (23/2/1373) ساعت 30:7 دقيقه بعدازظهر به حرم مشرف شديم. پس از نماز، مشغول خواندن زيارت نامه شدم كه ناگهان صداي همان خانمي كه در خواب ديده بودم به گوشم رسيد كه فرمود: «بلند شو، راه برو كه شفايت دادم. ابتدا توجهي نكردم اما دوباره همان صدا تكرار شد. اين بار به خود حركتي دادم و دريافتم كه قادر به حركتم و مورد لطف آن بي بي دو عالم قرار گرفته ام».2 1. گزارش صوتى تصويرى اين كرامت از زبان فرد شفا يافته در واحد فرهنگى آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام موجود است.2. الياس محمد بيگى، فروغى از كوثر، ص 71.
. 🔹 ألسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ 🔹 مادرم گفت برو روضه،جلا می گیری چایِ روضه بخوری، جامِ بلا می گیری پدرم گفت اگر نوکرِ خوبی باشی عاقبت تذکرهء کرببلا می گیری حسین..آرام جانم حسین... روح و روانم حسین... قلبِ منو جلا بده حسین.. بمن یه کربلا بده دوباره آمده‌ام، پس کسی صدا کرده میان این همه مردم مرا سوا کرده دعای خیر کسی پشت سینه‌زن‌ها هست چقدر فاطمه در حق ما دعا کرده همیشه حب تو جاری است در دل شیعه خدا اراده‌ی خیری برای ما کرده به حق گریه‌ی زینب خدا بیامرزد هر آنکسی که مرا با تو آشنا کرده به این حرارت در سینه‌ها قسم آقا غم تو در دل ما کربلا به پا کرده تمام خلق به فردای حشر گریانند به جز هر آنکه برای تو گریه‌ها کرده ♦️با اولین قطره اشک گناه گریه کنه بر حسین پاک میشود. رسول الله؛ کلُّ عینٍ باکیه یومُ القیامه،الّا عینٌ بَکت علی مُصابِ الحسین فَاِنَّها ضاحِکهٌ مُستَبشِرَه.هر چشمی که در دنیا برای حسین اندوهگین باشه و گریه کنه، روزِ قیامت مسروره. اَنَا قَتیلُ الْعَبَرَه لا یَذکُرُنی مؤمنٌ اِلَّاسْتَعْبَرَ 🔻 خنده کنان میرود ،روزِجزا در بهشت 🔻هرکه به دنیا کند،گریه برای حسین حکایتی زیبا🕊 مرحوم دولابی (ره )می گفتند : تو محله ی ما یه جوانی بود، این جوان گنهكار بود،اهل فسق و فجور بود، اما یه عادت داشت که ملكه ذهن اش شده بود، مادرش بهش گفته بود:شیرم رو حلالت نمی كنم،باید هرجا رفتی دیدی یه پرچم زدند روش نوشته یا حسین،باید بری جلو پرچم عرض ادب كنی و به احترامش دستت رو روی سینه بذاری،و سلام بدی پسر جوان دیگه عادتش شده بود، هم هر جایی می رفت می دید یه پرچم یا حسین زدند دستش رو می گذاشت روی سینه میگفت:السلام علیك یا اباعبدالله. میرزا اسماعیل دولابی میگفت: این جوان از دنیا رفت، میگه:دیدنش در عالم برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،یه مرتبه توی اون تاریكی و تو اون وانفسا دید خیمه ای وسط بیابونه، نور سبزش همه ی بیابون رو روشن كرده،اومد جلو. اقای دولابی میگه:چون هركاری توی دنیا بكنی و ملكه ات بشه، توی قیامت هم همون كارو میكنی ●جوان تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین به ملكه های عذاب گفت:یه دقیقه دستام روباز كنید، گفتند:چرا؟ گفت:من عادت دارم،هر جا ببینم بگم یا حسین منم دستم رو روی سینه ام می ذارم،و سلام میدم دستش رو روی سینه اش گذاشت، تا گفت: 🌟السلام علیك یا اباعبدالله،🌟 دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد، اومد جلو ملكه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت: بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم كردند، حضرت پرونده رو باز كرد،یه سری به علامت تأسف تكون داد. یه نگاه به جوان كرد گفت: تو چرا؟ تو كه مارو دوست داری چرا؟ و جوان شروع گرد گریه كردن اقای دولابی میگفت آی جوان مواظب باش پرونده ات دست اربابت می اُفته، آقات به جای تو خجالت نكشه،زشته ِ،آدم كاری بكنه آقاش سر تكون بده نکته بعدی اینه که همین گریه های شماست كه یه قطره اش اتیش جهنم رو خاموش میكنه، اینها تعارف نیست اینها كلام معصوم ِ برید توی كامل الزیارات بخونید در ادامه میگه: ✨حضرت یه نگاهی به پرونده كرد،پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت،بعد برگشت پرونده رو داد به ملكه های عذاب، ملكه های عذاب پرونده رو باز كردند،دیدند نوشته: 💚بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین...یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفرلِنا بحَقِّ الحُسَین علیه السلام💚 امام حسین شفاعت جوان را پیش خدا کرد و تمام گناهانش بخشیده شد الهی یا قدیم الاحسان بحق الحسین دو ماه گریه نوشتیم پا به پای لهوف دو ماه با غم تو شیعه‌ات صفا کرده 🔻 نفس المهموم لحزننا،تسبیح کم است گریه‌ی ماها که گریه بر غم تو به آب ،ماهی و مرغان، در سما کرده رضا نموده خدا را برای محشر خود هر آنکسی که تو را از خودش رضا کرده 🔻 مزدِ این حالِ خوش، سوای اجرِ دنیایی،1 - 14معصوم در بالینِ احتضارت حاضر می شوند. این رویت و بهجت در تمامِ لحظات دفن و قبر و برزخ و قیامت،ادامه داره. ملک الموت باهات مهربان میشه. میگه دیدم حضرت علی با کاسه ای بالای حوضِ کوثر ایستاده و به اهل بهشت از آب کوثر میده. اما یه عده ای وقتی میان، حضرت کاسه را زمین میگذاره و با دست به آنها آب می دهد، از علت پرسیدن ، فرمود: آخه اینها گریه کنه حسین هستند. قسم به چادر زهرا تو حاجتم هستی همیشه اشک غمت حاجتم روا کرده 🔻 آه کشیدن برای اباعبدالله،عبادته آه رو با سوختنِ دل ،بیامیزی یه پله بالاتر رفتی،در نوکری اباعبدالله. شنیده‌ایم سرت را گذاشت کنج تنور تنور با سر از تن جدا چه‌ها کرده با علیه السلام .
بسم الله الرحمن الرحیم امام جوادعلیه السلام شدن نوزادمرده بدعاحضرت شدن خانواده شاذویه در زمان امامت امام جوادعلیه‌السلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیره‌ای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جواد (علیه‌السلام) اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم امام جواد علیه‌السلام درمورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمدتقی حضرت جواد الائمه علیه‌السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.امام علیه السلام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود: ‌ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که می‌خواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانه‌ای نیز بر امامت ما می‌خواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکرده‌ای!وقتی که شاذویه سخنان حضرت را ـ که از مکنونات قلبی اش آگاه بود ـ شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که امام جواد علیه‌السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوت و میراث دار رسالت است. امام علیه السلام به وی فرمود: ‌ای شاذویه! تو می‌خواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم شاذویه در حالی که از کلمات امام علیه‌السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامده‌ام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی!امام جواد علیه‌السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا می‌آورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت! شاذویه گفت: بله. ‌ای ابا جعفر! رفیق شاذویه که به امام جوادعلیه‌السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ اما شاذویه سخن او را نپذیرفت.شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیه‌السلام مرخص شد به خانه اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ اما چون به گفته امام جوادعلیه‌السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.او دوباره به حضور امام علیه السلام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام علیه السلام فرمود: ‌ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بوداوگفت: بله‌ای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟ امام علیه السلام فرمود: آیا این را از ما می‌خواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام علیه السلام فرمود: اما سرنوشت او مقدر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است.شاذویه با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه می‌شود؟محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تایید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند! لبهای امام علیه السلام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!شاذویه با شتاب تمام از محضرحضرت جوادالائمه علیه السلام خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمی‌شناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید و امام جوادعلیه‌السلام را به عنوان امام برگزید.کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام جواد علیه السلام بودند، همگی شیعه شدند. 📚الهدایه الکبری ج۱ ص۳۰۷ ختم کنید عجل لولیک الفرج =باقیات الصالحات
کرامات امام حسین عليه السلام اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم " عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان الله تعالي عليه فرمود : در عالم رو يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند . يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند . فرداي آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد . عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم . و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مي دهد . گفت : مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكنيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم . تا اينكه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . گفتم : باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مي شوم حضرت امام حسين (ع ) را مي بينم و با تبسم جوابم را مي دهد . (26) اي كه بر دوست تمناي نگاهي داري بهر اثبات ارادت چه گواهي داري بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز گر چو او يوسف گم گشته به چاهي داري از بردن اشك درون سوز نهاني بايد گر كه از درگه او خواهش جاهي داري تا كه هستي به گدايي در دربار حسين (ع ) عزت و فخر به هر مهتر و شاهي داري نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود گر كه مهرش بدل خود پر كاهي داري اي كه در راه حسين استي و اولاد حسين (ع ) خوش به فرداي دگر پشت و پناهي داري اشك امروز بود توشه ره فردايت گر به ديوان عمل جرم و گناهي داري اجر پيوسته تو نزد حسين بن علي است تا كه در ماتم او اشكي و آهي داري كربلا آرزوي ماست حسين جان مددي چه بي منتظر چشم براهي داري خاك راه تو بود حامد و زر مي گردد گر كه بر خاك ره خويش نگاهي داري منبع.کتاب  كرامات الحسينية(معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت)  قائمیه #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
📋 درخت های امیدیم، از دیار حسن (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ درخت‌های اُمیدیم، از دیار حسن پُر از شکوفه‌ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی‌ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تَبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره‌ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌ بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جُذامی‌ها؟! بلند می‌شوم از جا به افتخار حسن شنیده‌ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی‌شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی، حسن جلودار است قدم زدم همه‌ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه‌ی دلرُبایی‌اش، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیال‌بافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می‌شود مزار حسن میان معبری از نور، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن؟! حرام‌ لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 آقا (ع) (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رد می‌شدم دیدم امام حسن نشسته، یه سگی هم کنار آقا؛ آقا یه لقمه دهن این سگ می‌ذاره، یه لقمه هم خودش می‌خوره. اومد جلو:« آقا! این کارا چیه؟! به این سگ غذا میدین، می‌خواین ردش کنم بره اگه شما رو اذیت می‌کنه. یه نگاهی به اون فرد انداخت آقا؛ من خجالت می‌کشم جانداری کنار من باشه من جلوش غذا بخورم؛ مگه چیزی از من کم میشه من یه لقمه هم به این سگ بدم؟! امام سجاد فرمود:« بابای من هم گرسنه بود هم تشنه... کشتی می‌گرفتند، وارد شد بی‌بی دید حسن و حسین دارن بازی می‌کنند کشتی می‌گیرند. دید پیغمبر، امیرالمومنین دوتایی ایستادن دارن حسن و تشویق می‌کنند؛ تعجب کرد بی‌بی... فاطمه جان! مگه نمی‌شنوی همه عالم و آدم دارن میگن جانم حسین، من دیدم کسی حسنم و تشویق نمی‌کنه؛ به علی گفتم بیا ما دوتا اصلا حسن و تشویق کنیم؛ همه ملائکه این ور بگن حسین، من و علی می‌گیم حسن... توو روایت میگه وقتی اومد جلو خواست اون برگه رو از مادر ما بگیره، مادر امتناء می‌کرد بهش نمی‌داد. روایت میگه دو دستش و بالا برد... ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما دشتش از روی سرم رد شد و... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
کرامات امام زمان عج علّامه مجلسي مي‌فرمايد: مرد شريف و صالحي را مي‌شناسم به نام اميراسحاق استرآبادي. او چهل بار با پاي پياده به حج مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طيّ‌الارض دارد. او يك سال به اصفهان آمد؛ من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم. او گفت: يك سال با كارواني به طرف مكّه به راه افتادم. حدود هفت يا نُه منزل بيشتر به مكه نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده، از قافله عقب افتادم. وقتي به خود آمدم، ديدم كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد. راه را گم كردم؛ حيران و سرگردان وامانده بودم. از طرفي تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نااميد شده، آماده‌ي مرگ بودم. [ ناگهان به ياد منجي بشريّت امام زمان (عج) افتادم و ] فرياد زدم: يا صالح! يا ابا صالح! راه را به من نشاه بده! خدا تو را رحمت كند! در همين حال، از دور شبحي به نظرم رسيد؛ به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير طولاني را در يك چشم به هم زدن، پيمود و در كنارم ايستاد. جواني بود گندم‌گون و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از اشراف باشد. بر شتري سوار بود و مشك آبي با خود داشت. سلام كردم. او نيز پاسخ مرا به نيكي ادا نمود. فرمود: تشنه‌اي؟ گفتم: آري، اگر امكان دارد كمي آب از آن مشك مرحمت بفرماييد! او مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم. آن‌گاه فرمود: مي‌خواهي به قافله برسي؟ گفتم: آري. او نيز مرا بر ترك شتر خويش سوار نمود و به طرف مكّه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قراعت كنم. مشغول قراعت دعا شدم. در حين دعا گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود: اين طور بخوان! چيزي نگذشت كه به من فرمود: اين‌جا را مي‌شناسي؟ نگاه كردم، ديدم در حومه‌ي شهر مكّه هستم. گفتم: آري مي‌شناسم.  فرمود: پس پياده شو! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم، ناگاه از نظرم ناپديد شد. متوجّه شدم كه او قائم آل‌محمد (عج) است. از گذشته‌ي خود پشيمان شدم و از اين كه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسيار متأسف و ناراحت بودم. پس از هفت روز كاروان ما به مكّه رسيد، وقتي مرا ديدند، تعجّب نمودند؛ زيرا يقين كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد. به همين خاطر بين مردم مشهور شد كه من طيّ‌الارض دارم.  منبع: كتاب داستان‌هايي از امام زمان (ع)
▪️کرامت جانسوز حضرت ابالفضل علیه السلام▪️ رفقااگه ما سال دیگه نبودیم،آی نوکرا برا عباس سنگ تموم بذارید،حسین برا عباس سنگ تموم گذاشت،براش خرج کن از دلت از جیبت از زن و بچت یکی از سردارهای بزرگ بنام اکبر نوجوان که توی بازسازی حرم اباالفضل علیه السلام بوده خودش تعریف میکنه میگه: یه کسی خدمت می کرد تو تعمیر حرم،مدت ها اونجا بود،یکدفعه از هشت متر ارتفاع افتاد،ما بردیم این رو بیمارستان ، گفتند:ما امکانات نداریم ، به کار اینم نمیآد،این دیگه قطع نخاع شده،باید ببریدش تهران زودتر،این رو سوار آمبولانس کردیم که ببریمش سمت فرودگاه و بعد هم بریم تهران، همچین که سوار آمبولانس شد،رو کرد به ما گفت:یه دفعه دیگه من رو ببرید حرم،گفتیم:دیر میشه،خیلی اصرار کرد. خواب و رؤیا نمی خوام برات تعریف کنم. میگه:بردیمش با ویلچر تو حرم. وقتی تو حرم رسید یک کلمه گفت:عباس جان من اینجوری برم برا شما بد نمیشه؟میگه:یکدفعه رعد و برق شد،درها به هم کوبیده شد،همه چیز ریخت به هم،یه نیم ساعتی انگار طوفان شد،اینم انگار از حال رفت،بعد یکدفعه دیدیم پا شد،گفتیم:چی شد؟گفت:بخدا من که از حال رفتم،خود امام حسین و اباالفضل رو دیدم،اباالفضل به من فرمود: خودت رو که شفا دادیم هیچ،فلان فامیلتون که بچه دار نمی شد بهت گفته بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،فلان فامیلتون که گرفتار بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،حالا داری میری دست پر برو...... نوکرها حواستون رو جمع کنید،این جور نیست کسی بتونه راحت نوکری کنه،نوکر امام حسین همیشه لای منگنه هاست،همیشه لای گرفتاری هاست،مرد میدون گرفتاری ها نیستی دَم از حسین نزن،پا رکاب امام حسین مریضی داره،،گرفتاری داره😭😭😭😭😭😭😭 . بابا حاج اکبر ناظم تو دهه ی محرم بچه اش داره بال بال میزنه،رسید روز تاسوعا شد. دید بالا سر بچه اش،دیگه بچه رمقی نداره،چشم ها رفته،نفس ها دیر،ضربان قلب کُند. به خانمش گفت: خانم من برم؟زنه گریه کرد گفت:برو،فقط رفتی روی چهارپایه سلام من رو به اباالفضل برسون،بگو:کنیزت هم می خواست بیآد،بگو:من دستم بنده،تو می دونی دختر مریض باشه یعنی چی،تو مریضی رقیه رو دیدی،اومد و نرسیده به بازار بهش خبر دادند که ناظم دخترت از دنیا رفت،یه ذره فکر کرد،گفت: إِنَّا للهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ،رفت که رفت، بذارید به کارم برسم.گفتند:ناظم تو برو حالا یکی دیگه می خونه.گفت:یک ساله چشم براهه تاسوعا هستم،کجا برگردم،دیر نمیشه،اربابم سه روز جنازه اش رو زمین بود،رفت بالای چهار پایه،گفت:عباس از تو مُرده زنده کردن بر میآد، از ناظم نوحه خوندن،من کارم رو میکنم تو هم کارت رو بکن،شروع کرد نوحه خوندن. شاید اینجوری می خونده: عباس نَجْلَ المُرتضی اَباالفضل ای ساقی ِ لب تشنگان،ای جان جانانم،سقای طفلانم😭😭😭😭😭😭 شروع کرد ناظم نوحه خوندن،الله اکبر،ریخت به هم بازار همه گفتند:دمت گرم مارو تنها نگذاشتی روز تاسوعا،بچه ات هم که از دنیا رفت اومدی،سنگر رو حفظ کردی،بارک الله،یااباالفضل مزدش رو بده،عوضش رو بده،یه دفعه دیدند یکی دوید گفت: ناظم بچه ات پا شُد.ان شاءالله ازاینجا می ری بگن مریضت پا شُد،ان شاءالله از اینجا بری بگن مریضت خوب شد،روز تاسوعاست، مرده رو زنده میکنه،عباس جان:دل مرده ام رو زنده کن...خدایا به خاطر عباس همه ی مریض هامون رو شفا بده... صغیر و کبیر هر کی داره نوکری میکنه،کنیزی میکنه،ای خدا ازش قبول بفرما. عباس به برادرش امام حسین علیه السلام فرمود:آقا اینجا نمون،گفت:آقا من یه خواش ازت دارم،برو.فرمود:عباس جان می ریزند سرت،عرضه داشت آقاجان نری می ریزند سر زینب،ابی عبدالله برگشت،این بچه ها که اومدند استقبال امام حسین دید طرف زینب نمیشه بره،رفت طرف خیمه ی عباس،از اسب پیاده شد،رفت تو خیمه یه نگاه کرد،داداشم. عمود خیمه رو کشید،خیمه نشست، یه دفعه زینبم نشست،زن ها هم نشستند،خود ابی عبدالله اومد بیرون نشست زانوی غم بغل کرد،داشت گریه می کرد،زینب گفت:برم کنارش، کنار علی اکبر کمکش بودم الانم برم،یه ذره رفت جلو،یه دفعه بغضش یه جوری شکوفا شد،دید الان بره طرف حسین بدتر میشه،برگشت،گفت:رباب ،ام کلثوم،زنها،همه گفتند:جانم،فرمود:تموم شد،برید آماده شید برا اسیری،برید دیگه کار تموم شد...حالا این دستت رو بیآر بالا هرچی رمق داری داد بزن:حسین منبع: الائمه
. داستان دوبرادر 🔹حکایت جالب دو برادر خوب و بد؛ و زیارت حضرت رضا علیه السلام و عنایت آن بزرگوار .... 👌به مناسبت ۲۳ ذیقعده ؛ سالروز شهادت حضرت امام رضا علیه السلام (به روایتی) . 👇👇👇👇 خاطرم را قصه ای بس جانفزاست داستانی از کرامات رضاست . داستان دو برادر در سفر او سراپا خیر و این یک بود شر . آن یکی دارای تقوا و عفاف این یکی سرتا قدم غرق خلاف . هر دو بودند از محبان رضا هر دو زوار خراسان رضا . آن یکی در بین ره محو خدا این یکی مست گناه از ابتدا . از قضا دست قدر در کار شد آنکه بود اهل گنه بیمار شد . لحظه لحظه گشت حال او خراب قطره قطره همچو شمعی گشت آب . نخل عمرش بی بر و بی برگ شد روحش از پیکر برون با مرگ شد . با کتابی خالی از حسن عمل عاقبت افتاد در کام اجل . زائرین با محنت و رنج و فسوس رحم آوردند و بردندش به طوس . در حریم خسرو گردون مطاف با دو صد امید دادندش طواف . در خراسان گشت مدفون پیکرش کس ندانستی چه آمد بر سرش . با چنان جرم و گناه بی شمار بود بر حالش برادر غصه دار . کای برادر با چنین جرم عظیم چون کند با تو خداوند کریم؟ . از قضا در خواب دید او را شبی صورتش همچون درخشان کوکبی . عفو حق گردیده او را سرنوشت قبر او گردیده باغی از بهشت . گفت ای جان برادر این جلال با چنان اعمال می بودت محال . آن عمل، این باغ زیبا، قصه چیست؟ فاش برگو این کرامت لطف کیست؟ . گفت این لطف امام هشتم است آنکه جرم خلق در عفوش گم است . فاش می گویم که با مقراض مرگ شد چو اعضای وجودم برگ برگ . ز آتش خشم اجل افروختم پای تا سر شعله گشتم سوختم . آب غسل و دست غسالم به تن گشت آتش وای بر احوال من . می زدندم تازیانه دو ملک آتش از تابوت می شد بر فلک . چون مرا بردند در صحن رضا غرق رحمت گشتم اندر آن فضا . شعله های خشم بر من گل شدند رعدها آوازه ی بلبل شدند . تا بگردانند جسمم را همه دور قبر آن عزیز فاطمه . دیدم آن مولا ستاده در حرم سوی زوارش بود چشم کرم . هاتفی گفت ای گرفتار و اسیر دامن فرزند زهرا را بگیر . ورنه چون بیرون روی از این مزار باز گردی بر عذاب حق دچار . چشم بگشودم سوی آن مقتدا اشک ریزان می زدم او را صدا . کای به سویت خلق آورده پناه روسیاهم روسیاهم روسیاه . رحم بر حال تباهم یا رضا بی پناهم بی پناهم یا رضا . هر چه آوردم برون آه از نهاد یوسف زهرا جوابم را نداد . هاتفم گفت ای سراپا اضطراب گر که می خواهی تو از مولا جواب . نام زهرا را ببر در محضرش ده قسم او را به حقّ مادرش . لاجرم آهی کشیدم از جگر گفتم ای ریحانه ی خیرالبشر . تا نرفتم از درت دستم بگیر جان زهرا مادرت دستم بگیر . نام زهرا را چو بردم بر زبان اشک مولا گشت بر صورت روان . برد سوی آسمان دست دعا گفت ای عفو تو فوق هر خطا . بارالها بنده ات در این حرم بر زبان آورد نام مادرم . بگذر از جرم و گناه او همه عفو کن او را به جان فاطمه . نام زهرا عاقبت اعجاز کرد حق ، در رحمت به رویم باز کرد 🔹🔹🔹🔹 . یا رضا عبد گنهکار توأم مجرمی در بین زوار توأم . من هم ای سر تا قدم جود و کرم در حضورت نام زهرا می برم . ای همه چشم امیدم بر درت یک نگاهم کن به جان مادرت . حیف، زهر قاتلت، بی تاب کرد پیکرت را قطره قطره آب کرد . چشم در راه جوادت دوختی سوختیّ و سوختیّ و سوختی . بر فلک می رفت آهت یا رضا حجره ات شد قتلگاهت یا رضا . در درون حجره ی دربسته ات حبس می شد ناله ی آهسته ات . کاش بالای سرت معصومه بود نقل بزمت اشک آن مظلومه بود . دیده ها لبریز اشک غربتت گریه ی «میثم» نثار تربتت 📗شعر از : حاج سازگار 🔹به امید روزی که قلب مبارک حضرت رضا علیه السلام با مژده ظهور موفور السرور فرزند عزیزشان ؛ حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، خوشحال و مسرورشود... 🔹.