eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
207 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
افـ زِد ڪُمیـلღ
_
حتی اگر از دوریت این دل بمیرد عاشق محال است که فراموشی بگیرد . . .
‍ 🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای ، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست. 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش زبانزد بود... 🍃شاید آن های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند. 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های ، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب دوباره جاماندیم و و جاماندیم... 🌺به مناسبت سالروز شهادت
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... 🎩رمان 💞 قسمت ۲۸ ساعتی بعد.. باز زهراخانم تماس گرفت.. _جانم مامان _سلام پسرم.. خب چطور بود.؟! _چی چطور بود..؟ _عباااس...!! _نمیفهمم مامان.. باور کن _منظورم هانیه بود.. دیدیش...؟؟! چطور بود.؟ _هانیه کیه..!؟ _عبــــااااااس عباس پیشانی اش را خاراند.. و گفت _اهااا... والا راستش ندیدمش _وا.. یعنی چی..! تو که نگاهش کردی..! _اره خب.. ولی دقت نکردم.. نمیدونم با لحنی که خنده در آن بود.. زهراخانم را به خنده وا داشت.. _الهی بگردم برات عباس.. باشه مادر.. نگران نباش.. درستش میکنم _نمیشه بیخیال من بشی..!؟ زهراخانم محکم جواب داد _نه _بله... بله..!! ما نوکرشمام هسیم _خدا نگهت داره مادر.. باشی همیشه از دعای مادرش خوشحال شد.. و با ذوق خداحافظی کرد مراسم عروسی خواهرش عاطفه.. تمام شد.. چقدر خانه شان.. ساکت تر شده بود.. یاد شیطنت های.. خواهرانه عاطفه افتاده بود.. وقتی بدخلق بود.. وقتی درهم و فکری بود.. هر از گاهی.. که نگاهش به اتاق می افتاد لبخندی میزد.. الحمدالله.. که ایمان پسر پاک.. و سر به راهی بود.. جوهر کار داشت.. دلسوزانه کار میکرد.. انتخاب کرده بود.. و زندگی میکردند.. ۶ماه از اولین جلسه ای که.. به زورخانه رفته بود.. میگذشت.. خدا و اهلبیت(علیه‌السلام).. چنان و .. به عباس داده بودند.. که همه اهل محل.. روی اسمش.. قسم میخوردند..کسی نمیکرد.. به دختران و زنان اهل محل.. چپ نگاه کند.. میدانستند.. بفهمد.. یا ببیند.. قیامت میکند.. همه مردها،او را.. چون پسرشان.. دوست میداشتند.. و پسرها.. بجز چند نفری.. حسابی شیفته.. مرام و معرفت عباس.. شده بودند.. به پیشنهاد سید ایوب بود.. که به کلاس های.. اخلاقی، عرفانی، تربیتی.. میرفت.. اما در کلاس ها.. از اراده بود.. که با ذوق میرفت.. و مدام.. در و خودش بود.. و چنان .. در رفتار.. اخلاق.. و منش.. عباس گذاشته بود.. که هر غریبه ای را.. خود میکرد..از اهل محل.....
هدایت شده از راویدین | Ravidin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماندن به پای کسی که دوستش داری قشنگ ترین اسارت زندگی است🫀🤍
21.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـــــــــرا با خودت ببر📚😍 کتابــــــ📚ــ را که میخوانی ایمان می آوری که لحظه هایی از زندگی که چنان نفس گیر است و جهان را تنگ میبینی یکنفر هست که هوایت را دارد😉 و از آنچه در دل پنهان می داری با خبر است🥰 💞 روایتی از دلدادگی دو جوان در دل تاریخ🧕🧔‍♂️ ❤️🔥عشقی از جنس به قلم آقای مظفر سالاری خالق ترین فارسی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasibaa2📲 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu
. همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد، که هر وقت از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس📝خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همه‌ی مسائل روز را کند. خیلی وقت‌ها شب‌ها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من شدی، منو ببخش🙏 من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله مینوشت گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی⁉️ من اصلا یادم نمیاد یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم❤️ 👤همسر شهید شهید پویا ایزدی