eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
207 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچوقت فکرشو نمی‌کردم ۱۸ به بعد انقد زندگی جدی شه ..........
19.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چاقو تو رو نکُشت حمیدرضا 😔🔪 روایت متفاوت از لحظه شهادت (لطفاً تا انتها ببینید و منتشر کنید) 
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین جانم کربلات تنها آرزویی بود که بعد از برآورده شدنش،باز آرزوش کردم…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ادای احترام رئیس‌جمهور به مقام شهید سلیمانی در حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها
📸 اقامه نماز جماعت مغرب و عشا در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) به امامت رئیس جمهور
هرگاه نشاط حاضر نبود، ایمان‌ غایب است! نشاط در سختی ها و لبخند صمیمانه در اندوه یعنی‌ اوج آغوش خدا(= 🪴
✍ازسطل ماست تادشنه بلند: 1️⃣ شهادت شهید الداغی شهید غیرت و امر به معروف از یک‌سو موجب افتخار است و از یک‌سو محل کنکاش با برخی فعالان مجازی. محل افتخار از این جهت که با وجود جنگ شناختی تمام‌عیار هنوز رگ غیرت در جامعه خشک نشده و زنده است. شهید الداغی نشان داد که هنوز جامعه به حجاب، ناموس، تعرض به دختران جامعه و... حساس است. اما نکته قابل تأمل این است که چه می‌شود که اقدام یک فرد خاطی در کوبیدن یک سطل ماست بر سر یک خانم بی‌حجاب به تیتر یک و دغدغه فعالان مجازی و اینفلوئنسرها و شاخ‌های مجازی تبدیل می‌شود اما به خون غلتیدن یک جوان ضریب و اهمیت کمتری می‌یابد. 2️⃣ باید بپذیریم که ما در یک جنگ شناختی قرار گرفته‌ایم. در این جنگ شناختی رسانه‌هاست که برای ما مشخص می‌کنند به چه بیندیشیم و کدام موضوع برای ما ضریب و اهمیت بیشتری یابد. 3️⃣ تکلیف ما با بی‌بی‌سی و کسانی که سعی می‌کنند هر پدیده‌ای را برای تاختن به نظام استفاده کنند کاملا مشخص است اما اینجا بحث بر سر تأثیر جنگ شناختی بر برخی نیروهای مذهبی و بعضاً ارزشی جامعه است. در قضیه دبه ماست برخی ضریب دادن‌ها توسط افرادی با گرایشات مذهبی صورت پذیرفت. آیا شهید الداغی می‌تواند تلنگری به این جماعت باشد تا از هول عقب نیفتادن از لایک‌های شبکه‌های اجتماعی وارد بازی جنگ شناختی طرف مقابل نشوند. ◀️در جنگ شناختی جریان ارزشی ۲ وظیفه دارد اول سواد رسانه‌ای را ارتقا دهد تا اسیر بازی طرف مقابلش نشود و دوم اینکه بتواند در این عرصه مه‌آلود تبیین کند.
44.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا امام رضا رو داری غصه نخور... :) ای حرمت مرجع درماندگان...
افـ زِد ڪُمیـلღ
تا امام رضا رو داری غصه نخور... :) ای حرمت مرجع درماندگان...
وقتی قلب ؛ خسته است آن را به حال خود بگذارید . - امام رضا -
Pouya Bayati - Shahid [128].mp3
4.26M
آهنگ تو رفتی وطن خونه ی غم نشه پویا بیاتی
ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است… در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» فاطمه ولی نژاد 📝