قلاب درِ خانه
به بند کمرش استغاثه کرد که نرو ...
درب خانه مدتها درصدد جبران بود!!!
میان کوچهها
چه غریبانه و تنها
میرفت رهبر عالم!!!
کوچههایی که یک روز ...
گمانم کسی ورودش
به مسجد تاریک را نفهمید...
همانطور که نماز شبش را ندیدند...
آنها که حتی خیلیهاشان
نمازهای علی را اصلا
ندیده بودند....
موسم اذان شد!
بالای بام مسجد اذان گفت ...
نمیدانم به ولایت خود هم
باید شهادت میداد؟!
چون همیشه،
خفتگان را بیدار کرد ...
اما آنکه بر شکم خوابیده بود
هرلحظه خوابش عمیق و عمیقتر میشد!
مگر ۱۹ رمضان، شب احیا نبود مسلمان(نان) ؟
شمشیر مسموم آن ملعون،
قرآن ناطق را بر سجادهاش نازل کرد؛ اما مقطعه:
﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ﴾