ما خيلي قبلتر از ايكه رونالدو اينا حتي دنيا بيان، عصرا تو ميدون شِكري پشت نِي جيله ها فوتبال بازي ميكِرديم. يه روز بازيمون تِموم شده بود داشتيم پا پِتي ميرفتيم خونه كه حاج شعبون صدامون زد. برگشتيم تا زير كامپرسي ش دراز شده و گريس پمپ دسشه و داره گريسكاري ميكنه.
حاج شعبون آدم مذهبي وِلي اِرنِكي بود. مو از مذهبياي اِرنَك خوشُم مياد. گفت: تو يي هواي گرررم چطوري طاقت ميارين دنبال توپ ميدوين؟
هيچكي هيچي نِگفت. دوباره سرگرم گريس پمپ شد.ما هم راه افتاديم... كه يهو يه صدايي خشكمون كِرد: هر كي آلسكا ميخواد، همينجا تو شلوارش بشاشه، بعد بره دكون جوهر به حساب مو آلسكا بخوره!
خيييلي حرف مسخره و بي ادبانه اي بود. خيلي!
شيش تا بوديم، هر شيش تامون يهو مث پلنگ تو خومون شاشيديم! و مث فشنگ دويديم سمت دكون جوهر.
سر مغرب شيش تا ننه از تو شيش تا خونه همزمان داد زدن كه: خير نِبيني حاج شعبووون اينا عقل و شعور نِدارن تو خو بُباي پنجتا بچه اي؟ يي كارن كه كِردي؟!
فردا هِمي شد. پس فردا هم. روز بعدشم.
شد كه ديگه از زمين كه در ميومديم او همه راه نميرفتيم كنار كامپرسي، هموجور تو حركتي ميشاشيديمُ صداي حاج شعبون ميزديمو او تاييد ميكردُ ما راه به راه ميرفتيم دم دكون. جوهر سلام! حاج شعبون گفت آلسكا بدمون بزن به حسابش.
يه روز با محسنو از سمت زمين پِليتي داشتيم برميگشتيم. از يه مسير ديگه. گفتم دكون سر راهِه بيو يه آلسكا بگيريم بعد بريم سي حاج شعبون بشاشيم كه نخوايم دوبار يه مسيري برگرديم.
جوهر سلام! حاج شعبون سلام رسوند گفت دوتا آلسكا بده بزن به حسابش.
جوهر اوقات تهل سرش از پشت ترازو آورد بالا و با نهيب گفت: برين گمشين كثافتاي دروغگو! حاج شعبون تصادف كرده افتاده تو جا!
يهو قلبمون ريخت. اومديم روبرو خونه ش تا هااااتمام محل ريختن تو خونه و در بازُ زِنا گريهُ... اصن يه وضععععي!
تو هِمي هيسُ بِيس عقيلو و يوسفو و مورو و اَلسِينو از راه رسيدنو پا پتي اومدن كنار ما سينه ي ديوار وايسادن.
يهو مورو بي خبر شروع كرد تو شلوارش شاشيدن! تا ديدمش داد زدم نه نَهههه نشااااش خر! نشاش! جوهر آلسكا نميده استوپ كن!
استوپ نكرد. رگه ي شاشش از زير پاهامون رد شد. بعد با چيشاي پر اشك برگشت سمتم: مو مث شما كُم گَندا نيستم كه همه ش فقط سي آلسكا ميشاشين. ميفهمين چقد حاج شعبون بدردمون خورده؟! مو دارُم سي خودش ميشاشم... مگه حتما بايد آلسكا بدتُم؟! خاك تو سرتون!
ما شيش تا بوديم. سيلِ همديگه كرديم. حرفي به زبون نيورديم.
مثانه هامون، جلو فلسفه ي مورو كم آورد.
تو سكوت و با بغض شاشيديم. سي حاج شعبون شاشيديم و دعا كرديم خدا زود حالش خوب كنه.
به قلم احسان عبدی پور
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
4.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان دار شوید!
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
@daastaanehsanoo4_5877256230216402960.mp3
زمان:
حجم:
21.8M
کبریت
احسان عبدی پور
کانال رو به دوستانتون معرفی کنین
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
ارضا شدن ترمز آدم را می کِشد
پات را لنگ می کند
هیچ وقت مثلا دلم نمیخواد پام به اتاقی در بهترین هتل دنیا برسد چون بعدش رفتن به هیچ هتلی برام هیجان ندارد
هیجان بچگانه با دهان باز نگاه کردن به در و دیوار لابی ، راهرو و اتاق ...
دلم نمیخواد وودی الن را که عاشقش هستم رو ببینم تا همیشه دلم بخواهد یک روز بالاخره از نزدیک ببینمش
روی ترک موتور حسرت ها و نداشته ها و رویاهام تک چرخ میزنم
تا روزی که توی گود ۲ متر در ۱ متر یک شهری در منتهی الیه جنوب خوابم کنن...
احسان عبدی پور
کانال رو به دوستانتون معرفی کنین
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
4_5787378992961029867.MP3
زمان:
حجم:
3.9M
دوست دارید در آینده چه کاره بشوید؟
قسمتی از دیالوگ فیلم تنهای تنهای تنها
از احسان عبدی پور
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احسان عبدی پور
کانال رو به دوستانتون معرفی کنین
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
احسان عبدی پورAUD-20221217-WA0000.mp3
زمان:
حجم:
13.4M
تایتانیک
احسان عبدی پور
کانال رو به دوستانتون معرفی کنین
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
هدایت شده از تو
@khakihaa 4_5978583407901281727.mp3
زمان:
حجم:
4.1M
به مناسبت شهادت سید شهیدان اهل قلم 🌹
با گوش جان و ترجیحا با هنذفزی گوش کنید.
سالی که رادیو عراق حتمی ش کرد که راکت میزنه و از کارخونجات تا هفت تومنی ها تا فنس نیرو هوایی رو صافِ صاف میکنه، دوتا خونه موندن و اثاث جمع نکردن:
یکی حبیب آزما که گفت: نمیرُمبه؛ یکی حسین اُسالی که گفته بودن نمیمونه.
دکترای بیمارستان اُختیف کمیسیون کرده بودند و گفته بودند “فوقش شیش ماه” و حسین دست از مبارزه کشیده بود.
راکت، جاش فرود نیمد. نصفی که ساعت سه نصف شب تو جلالیه مُردن، کارگرای کارخونجات و بچه هاشون بودن.
کمیسیون هم خطا داشت، چون سی و شش سال بعد، خبر رُمبیدن متروپل رو حسین اُسالی به مو داد. صد و پنجاه متری متروپل، کنار گاریِ رانی و رِدبولش ایستاده بوده و تمام ماجرا را دیده بود.
گفت، سه دقیقه قبل توش بودم. بشکه مو آب کردم. سه دقیقه احسانو!
گفتم:حسین آیا تو یه روز میمیری هم؟؟
ساکت شد. نایاب ترین غمگینترین وحشی ترین حالت حسین اُسالی، ساکتیشه.
آن جمله که از سوادش میزد بالا را اینجا گفت. گفت: کم نه! گفت: مُرده ها مرگشون میذارن رو کولِ زنده ها و میرن. میّت فهم نداره که. درد نداره که. کارش سخت نیس که.
خوب نگاه کردم. از شصت و چهار تا حالا را نگاه کردم… دیدم حسین توی همه روایت ها مُرده واقعا.
زنش که نهادش رفت
سر چتربازی که زندگی ش رفت.
تو قمار که گالانتِ معروفِ خسروشاهی رو برد، ولی برنداشت و از خونه درویشی زد در.
کُکاش اصغر که خواست ببرد پیش خودش بلژیک، نگفت ها و نرفت.
بوشهر را که ول کرد رفت.
گفتم الان کجا بساط میکنی؟
گفت:تو مبارزه م. شبا بیرونم با مردم.
گفتم: مبااارزززه؟! در بیو لاجون! تو تا مستراح سه بار دیوار میگیری میری. لهت میکنن!
گفت: کو پس؟چرا نمیکُنن؟
آخ از اینجای تلفن. آخ از کم و وحشی حرف زدنای حسین اُسالی.
آخ از گُه مزگیِ مرگ که اهمیتش را نزد نکبت زندگی از دست داده باشد.
گفتم: حسین ده تا باسکت ردبول به حساب مو بده مردم، هر کدوم که خسته و تشنه س.
گفت: چه عادتای زشتی توت پیدا شده احسانو. ای راه پله و پنجره خونه ت نیس که یکی بگیری بیاد جات بشوردش، مدرسه بچه ت نیس که یکی بگیری جات ببردش. گُه تو پولت که جات میره همه جا.
و
غمدار گفت: آدمِ تخم ندار! کسی نایب الزیاره ی کسی نیست روبرو باتوم.
و
آخ از لودرِ تو کلماتِ حسین اُسالی.
متروپل آبادان
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی های مشابه؛ داستانهای یکسان!
احسان عبدی پور
https://eitaa.com/EhsanAbdipour
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی آنقدر زود از هیجان میافته که دلم میخواد چیزهایی که اشتیاقشون رو داشته باشم، زیاد باشن، و بهشون هم نرسم.
https://eitaa.com/EhsanAbdipour