گاهی متعجبم که چطور دوام آوردهام؛ در شرایطی که دوام آوردن، سختترین کار ممکن بوده و ادامه دادن، بعیدترین احتمال. من قدردان تمام تلاشها و سختکوشیهای خودم هستم و خودم را تحسین میکنم چرا که فقط منم که آگاهم به اینکه چه مسیرهای سختی را پشت سر گذاشتهام و از پسِ چه چیزهایی برآمدهام و اکنون با چه حریفهای بیانصافی دارم دست و پنجه نرم میکنم.
اگر خودم با خودم مهربان نباشم، چه کسی با من مهربان خواهد بود و چه کسی با گفتنِ تو واقعا ارزشمندی و من به تلاشهای مداوم تو افتخار میکنم خستگیِ سالها و ماهها و روزهای رفته را از جسم و روان من خواهد تکاند؟
میان این همه آدم جورواجور آنقدر احساس تنهایی میکنم که گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود، حس خارج از جریان بودن دارد خفهام میکند. کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم.
- از نامههای فروغ به ابراهیم گلستان.
قبول نداری خیلی معرکه است که از شر همه چی و همه کس خلاص شوی و بروی جایی که هیچ کس تو را نشناسد؟
گاهی دلم می خواهد همین کار را بکنم.