احساس میکنم هزار استعداد در من شکفته است. من به نوبت فریبنده، خندان، سست و سودا هستم.
من ریشه دارم ولی پرواز میکنم موج میزنم. مانند یک گیاه در رودخانه جریان دارم، به این سمت روان میشوم ولی ریشه دارم، تا او بتواند نزد من باز گردد.
شبها پیش از آنکه به خواب برویم چقدر حرف داشتیم که بزنیم
انگار حرفهای ما تمامی نداشت چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیم و رنگ خواب ندیدیم، آخر چه شد که حال دیگر میآییم و خسته و بیصدا میخوابیم؟ شبها دگرگون شده؟ حرفها تمام شده؟ یا ما تمام شدهایم.