🗓سالروز نزول عذاب بر قوم عاد
🏴درپی عدم اجابت دعوت هود(ع)
💠رهبرانقلاب
‼️جامعه روحانیت کارش ادامهی کار انبیا است؛ با این دید باید کار روحانیّت را نگاه کرد. درسی که شما میخوانید، برنامهای که برای آیندهتان میریزید، با این نگاه باشد؛ شما دنبالهروی کار انبیا هستید. خب، درباره دعوت انبیا در قرآن چنین آمده: وَ اِلیٰ عادٍ اَخاهُم هودًا قالَ یٰقَومِ اعبُدُوا اللَهَ ما لَکُم مِن اِلٰهٍ غَیرُه؛ مسئله، مسئلهی توحید است. حرکت انبیا، حرکت برای توحید است؛ اصلاً اساس کار دعوت انبیا، دعوت به توحید است. دعوت به توحید فقط به معنای این نیست که عقیده پیدا کنید که خدا یک است و دو نیست و این بتها یا این خدایان -موجودی که هستند- ارزش الوهیّت ندارند؛ فقط این نیست، عقیدهی به توحید، یک پایه و استوانه یا زمینهی اساسیِ یک جهانبینی است که زندگی را میسازد. عقیدهی به توحید یعنی جامعهی توحیدی به وجود آوردن؛ جامعهای که بر مبنای توحید شکل بگیرد و اداره بشود؛ عقیده به توحید این است؛ اگر این نبود، دشمنیهای با انبیا هم به وجود نمیآمد. وَ کَذٰلِکَ جَعَلنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰطینَ الاِنسِ وَ الجِنِّ یوحی بَعضُهُم اِلىٰ بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرورًا؛ این دشمنیها بهخاطر این است که انبیا آمدند، شکل جامعه را مورد اعتراض و تعرّض خودشان قرار دادند؛ یک شکل جدید را، یک هندسهی جدید را برای شیوهی زندگی بشر ارائه کردند. آن شیوهی زندگی، همان حیات طیّبه است! ۹۶/۶/۶
#نشربامنبع
@Jahade_tabeini
🗓سالروز ولادت کریمه أهلبیت
🏳روز دختر و آغاز دهه کرامت
💠رهبرانقلاب:
‼️حقیقتاً باید در زمینهی کرامت زنان و دختران از نظر اسلام، بازنویسی و بازبینی کرد! ۸۴/۵/۵
‼️دختران عزیزم هرجا هستید مراقب باشید افکار غیر اسلامی درخود و اطرافیانتان نفوذ نکند! ۸۱/۱۲/۶
‼️در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است، این(کتاب دختران آفتاب) بهترین کتاب از نویسندهئی ایرانی است. طرح کلی داستان و درونمایههای داستانی آن خوب و شیرین است. حرفها هم قوی و منطقی است و در آن هنر بیشتری به کار رفته است. این کتاب باید ترویج شود! ۸۷/۳/۱۵
#نقل از کانال جهادتبیینی
🌼🍃«از اول ذي القعده تا دهم ذي حجّه ۳ تیر به مدت ۴۰ شب
🌺 از شب سه شنبه، چهل روز پیش رو، برای آنان که اهل حرکتند اهل سیر شبانه و سریعند، بسیار مهم است.
🌹 سیر ماه ذیالقعده سیری حبّی است نه سیری منفعت طلبانه و تاجر مآبانه.
عاشق دنبال چیزی نیست، بلکه همه چیز خود را میدهد تا معشوق را به دست آورَد.
🌷از اول ذیالقعده شروع میکند به عهد برای ترک گناه و ترک لغو و بعد از تخلیه، خود را به حقیقت و ذکر "لا اله الا الله " میآراید. شبهای این ماه را اولیاء خدا هرگز از دست نمیدادند.
الهی فقط تو را دارم و دلبری، حیرانی و سرگردانی من از توست. دلبسته توام، به غیر تو توجه ندارم.
روز عید قربان، که نفسش را قربانی کرده، مسرور از این پذیرایی عظیم و غرق محبت است.
💕🌿💕🌿بهار اربعين گيري از آغاز ماه ذي القعده
آيت الله جوادي آملي:
در طول سال آدم مي تواند چله بگيرد، ولي
بهارش اين ۴۰ شب است؛ يعني از
اوّل ذي القعده تا دهم ذيحجّه،
آدم مواظب دهانش باشد كه غذاي بد وارد نشود؛
مواظب زبانش باشد كه حرف بد نزند؛
مواظب گوشش باشد كه حرف بد نشنود؛
مواظب چشمش باشد كه نگاه بد نكند؛
آنوقت سایر كارها خوب است.
اينقدر كارهاي حلال هست كه آدم فرصت نمي كند به سراغ كار حرام برود !
هر ختمی هم که دوست دارین، میتونین بگیرین.
"و پسندیده اینه که ثواب ختم رو به وجود مقدس امام زمانمان هدیه کنیم"
برای برداشتن چله ذیعقده یکی از اذکار وسوره زیر پیشنهاد شده
1⃣ سوره های فجر، فتح، محمد
2⃣ جامعه کبیره، جامعه صغیره
3⃣ ذکر لااله الاالله
4⃣ صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2013659171C5b2d884d14
کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان به ذکر خاطره ای درباره شهید سردار سلیمانی پرداخت.
به گزارش عصر ایران به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان ، خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت.
طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت: امیر. شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت.
مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود، ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم. اگر اجازه میداد اوج میگرفتیم؛ و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه میشدیم.

گاهی هم که اجازه نمیدادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک میشد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمیگرفتیم از همان مسیر به تهران بر میگشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم.
با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:” با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر میدهم. ” به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود، اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را میزنیم!
من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین میسوخت و بار هواپیما سبکتر میشد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را میزد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم.
حاج قاسم گفت: کار دیگهای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی، چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباسهای مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباسهای حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد؛ و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگیهای محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت جت وی که خرطومی را به هواپیما میچسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس میگرفتم میگفتند صبر کنید…
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود.
نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این “در” تحت هیچ شرایطی باز نمیشه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما میآمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشینها پیاده
شدند و پلهها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهار نفرشان که دوربینهای بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرها زوم میکردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهرهی مسافران پرواز را اسکن میکردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق میدادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقهای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید.
آمریکاییها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در “کارگو” را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید میکردم؟! این را که دیگر نمیشد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید میلرزید، منم بلد نبودم.
دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پلهها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن… سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم میزد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم…
روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم…
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت میانداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو میرسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم…
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشهی گونه هاش پایین افتاد.
@gharar_a
🗓 سهشنبه ٣ تیر ماه ١٣٩٩
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ سوز سرما، دانههای ریز برف را با خودش اینطرف و آنطرف میبرد.
▫️ روی سنگفرشهای صحن، لایۀ نازک یخ نشسته بود.
▫️ خواستیم برویم حرم.
▫️ گفتند: «حرم را بستهاند و فقط صحن باز است.»
▫️ آقا که شنید، گفت: «حرم را بستهاند؛ درِ عبادت را که نبستهاند!»
▫️ همانجا در ایوان صحن، توی سرما نشست.
▫️ دعا و نمازش در حرم دو ساعت طول میکشید.
▫️ همان دو ساعت را توی سرما نشست.
📚 به شیوه باران، ص٣٨
🌐 جهت تهیه و دانلود نسخه الکترونیکی کتاب #به_شیوه_باران و دیگر کتابهای مرکز در #طاقچه به لینک زیر مراجعه فرمایید:
🛒 https://taaghche.com/filter?filter-publisher=871
🔻مناسبتها:
🔹 ولادت حضرت معصومه سلاماللهعلیها؛ ١٧٣ق. و روز دختران
🔹 آغاز هفته حج
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره
✅ @bahjat_ir
* #حضرت_معصومه #حضرت_زهرا #آیت_الله_مرعشی_نجفی
🔻اين جريان از حضرت معصومه عليهاالسلام مشهور است؛ ولي ما خودمان در حرم درس آیت الله مرعشي رضوان اللّه تعالي عليه مي رفتيم. از شدت علاقه به حضرت معصومه منبرشان را جوري گذاشته بودند که روبه روي ضريح بود. ده دقيقه يک ربع قبل از درس، مطالب شيريني مي گفتند.
🔸يك بار اين قضيه را گفتند که البته مختلف نوشته شده؛ ولي من از خودشان شنيدم و سعي بر حفظ هم داشتم. يادم هست كه فرمودند:
▪️پدر من آسيد محمود، فاضل بود و مدتي سعي و اهتمام کرد برای اينكه راجع به حضرت فاطمه عليهاالسلام دو مسأله را روشن كند؛
يكي اينكه زمان شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام كي است؟ آيا هفتاد و پنجم است يا نود و پنجم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ و يكي اينكه قبر حضرت زهرا عليهاالسلام كجاست؟
🔹مدتي شروع مي كند در كتاب ها گشتن؛ ولی دستش به جايي بند نمي شود. حتي مي فرستد كتاب هايي را خيلي با سختي از مصر برايش بياورند. ايشان، كتاب هاي تاريخي را دنبال كرده بود كه اين دو ابهام را از تاريخ بردارد. خيلي تحقيق مي كند؛ ولی دستش به جايي نمي رسد و دلش آرام نمي گيرد.
🔸مدتي، ديگر كتاب ها و تحقيقات را ميگذارد كنار و از باب توسل وارد مي شود. این سید، گريه و زاري و توسل می کند كه من مي خواهم اين دو مسأله برايم روشن شود.
▫️من این جوری يادم است که می گفتند:
شش ماه، توسلش شبانه روز طول مي كشد، تا اينكه يک شب امام صادق عليهالسلام را در خواب مي بيند.
حضرت صادق عليهالسلام به او مي فرمايند:
«آسيد محمود! بيهوده خود را به زحمت مينداز. بگذار مردم بپرسند كه چرا بايد قبر بلال حبشی مشخص باشد؛ ولي قبر دختر پيغمبر مشخص نباشد؟ خداوند، جاه و جلال و جبروت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به فاطمه معصومه عليهاالسلام داده است. هر چه ميخواهی از او بخواه»
▪️يادم هست آقاي مرعشي مي فرمودند: «اين كلمه جبروت در غير خداوند متعال گفته نشده؛ ولي در خواب، امام صادق عليهالسلام به پدر من، گفتند: جاه و جلال و جبروت...».
🔹آقاي مرعشي مي گفتند:
«پدر من ديگر بعد از آن، اهتمامش به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام خيلي بيشتر شده بود».
مقام حضرت زهرا عليهاالسلام در دنيا و چنین بهره برداري از حرم ایشان امكان پذير است.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔺کانال رسمی نشر آثار حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
👉🏻 @nasery_ir
#انگیزشی
طلبه یعنی....
📕 پایان تقریرات دروس الصلوة مرحوم میرزای شیرازی
🌀 احوال مُقرّر درس میرزا، جای تأمل داره!
حالم به شدت مضطرب است. ذهنم درگیر است گرفتاری های زیادی دارم و غمها بر سرم آوار شده و به شدت تنگدستم و طلبکاران هر روز بهمنمراجعه میکنند.
درد شدید مفاصل دارم و زانوهایم ورمکرده و شش ماه است خانهنشین و زمینگیر شدم و نمیتوانم به دکتر مراجعه کنم....
غرض از بیان این احوالات این است که اگر در تقریر دروسم نقصی هست به خاطر این احوالات است لطفا شما خودتان به دیده انصاف اصلاح کنید
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا...
🌸اولویت با دختر است!
در شرع یک اولویتهایی برای بعضی از رفتارها قائل شدهاند که آن هم نظام خاصّی دارد. مثلاً گفته شده: وقتی هدیهای برای فرزندانتان میخرید، اول به دختر بدهید. دختر لطیفتر و عاطفیتر است و بیشتر احتیاج به رعایت و عطوفت پدر و مادر دارد.
۸۸/۸/۶
#روز_دختر
سلام علیکم
در رابطه با مناظره آقای رفیعی با سید حسن آقا میری چندتا سوال داشتم
باتوجه به اصل بحث این دوبزرگوار وتاکید آقای آقامیری برعدم خلود کفار و.. میشه توضیح بفرمایید آیا باتوجه به مسئله ابدیت ومعنای اختلافی خلود واقعا زمینه رشد وکمال در آخرت برای بدکاران بسته میشه وصرفا عذاب اللهی که ماحصل اعمال خودشان هست تاأبد دامنگیرشان است
آیا بابسته شدن حیات دنیوی ظرف وجودی مابرای رشد وکمال به اتمام میرسه یاصرفا این دنیا یکی از چند عوالمی ست که انسان مسیر رشد وکمال خویش را میپیماید!؟
صراحت آیات کریمه قران در نفی سخنان جناب آقامیری چگونه توجیه بردار است مع الوصف اینکه خودشان قائل به عدم برداشت تفسیر هرچند بصراحت آیات تصریح شده به عذاب دارند ومعتقدند اهل بیت که مفسر آیات هستند ویکی از جنبه های تفسیر شان درقالب دعا ومناجات است این تصریح درعذاب را رد وصرفا عذاب اللهی راوسیله تأدیب میدانند
پله پله تا اجتهاد جامع
سلام علیکم در رابطه با مناظره آقای رفیعی با سید حسن آقا میری چندتا سوال داشتم باتوجه به اصل بحث ای
جواب:
سلام علیکم
بحث های مطرح شده در مناظره، بحثی بسیار تخصصی و سنگین بود و نظردادن در آن، حتی به صورت اجمالی، نیازمند تحقیقات علمی منظومه وار در آیات، روایات، مباحث کلام، فلسفی و عرفانی است. و نمی توان در یک یا چند جلسه درباره آن جواب داد.