eitaa logo
اِکیپ شهادت³¹³
663 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
بسم رب الشهدا . . . سلام رفقا🌱 یک پسر بسیجی و ساندیسی ام🕶️ بچه محله امام رضا💛😌 محصلم👨‍💻 کپی حلاله رفیق 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الحمدالله توچقدرمردی اباعبدالله❤️‍🩹 ━━━━⪻✿⪼━━━━ ˹@ekip_testimony313˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زخم‌های‌ڪهنه‌ڪوچہ‌دوباره‌با‌زشد فصل‌تنهايی‌مولايم‌علی‌(ع)‌آغاز‌شد...🥀! ‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‌‍‍‌‌‎‌‎‌‍‌‎‎‌‎‌‍‌‎‎‌‍‌‌ ━━━━⪻✿⪼━━━━ ˹@ekip_testimony313˼
14.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طلبه‌ای که یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای امام را عملی کرد 🔹۲۷ آذر سالروز شهادت مجاهد خستگی ناپذیر و عالم ربانی، آیت‌الله دکتر مفتح
♥️🕊..!
اِکیپ شهادت³¹³
♥️🕊..!
علت‌عقب‌ماندگی،دین‌نیست فھم‌غلط‌از‌دین‌است! مثلا‌فھم‌نادرست‌ازانتظارفرج باعث‌تنبلی‌وسکوت‌می‌شود و‌انسان‌وجامعه‌راازرشدبازمی‌دارد؛ امّا‌وقتی‌انتظار‌سازنده‌باشد، حرکت‌وتمدن‌سازی‌شکل‌می‌گیرد..!' استادشھیدمرتضی‌مطھری
شھدا . . . باهردردی‌جا،نمی‌زدن؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن!🌿
هدایت شده از شهدا
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌می‌دانستید تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها، چنین معنای قشنگی‌ دارد؟‌! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به برکت این توسل خدا دست تو میگیره الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها زمان_ عج 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ━━━━⪻✿⪼━━━━ ˹@ekip_testimony313˼
✅ "یک خاطره زیبا از زبان شهید صدرزاده" تعریف میکرد تو حلب شب ها با موتور حسن(شهیدحسن قاسمی دانا) غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می رسوند. ما هروقت می‌خواستیم شب ها به نیرو ها سر بزنیم با چراغ خاموش می رفتیم. یک شب که با حسن می رفتیم، غذا به بچه ها برسونیم چراغ موتورش روشن میرفت. چندبار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن، امکان داره قناص ها بزنند. خندید! من عصبی شدم، با مشت تو پشتش زدم و گفتم ما رو می زنند. دوباره خندید! وگفت مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی؟ که گفت شب روی خاکریز راه می رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخوری. در جواب میگفت اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. مصطفی میگفت: حسن میخندید و میگفت نگران نباش اون تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایی براش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید.