مرد ثروتمندی مرد و ثروتی کلان را برای تنها فرزند پسرش به ارث گذاشت.
پسرک جوان که ظرفيت اين همه ثروت را يکجا نداشت ، مست و مغرور شروع به ولخرجی و دست و دل بازی نمود.
روزی پسر از مقابل شيوانا رد می شد. شيوانا را ديد که به همراه يکی از شاگردانش به مرد فقيری در تعمير و مرمت خانه اش کمک کند.
مغرورانه و از سر تکبر نگاهی به شيوانا انداخت و گفت:
" استاد! می بينيد که برای خوشبخت شدن و به همه چيز رسيدن راه های ساده تری هم وجود دارد! به شما قول می دهم که تا چند سال ديگر تمام اين سرزمين را با شانس و اقبال خوشی که دارم تصاحب کنم!"
شيوانا به خورشيد نگاه کرد و سپس به سايه پسر اشاره ای کرد و گفت:
" من جای تو بودم به سايه دل نمی بستم!"
پسر پوزخندی زد و از شيوانا دور شد.
شاگرد شيوانا پرسيد :
" حکايت سايه چيست؟"
شيوانا گفت:" در هنگام طلوع خورشيد، روباهي از لانه اش بيرون آمد و با حالتي پرتکبر به سايه بزرگ و بندی که خورشيد صبحگاهی برايش درست کرده بود نگاه آرد و با غرور فرياد زد که:
" امروز شتري خواهم خورد! "
سپس به راه خود ادامه داد و تا ظهر به دنبال شتر گشت.
اما چيزی نصيبش نشد. آنگاه دوباره به سايه اش نگريست و گفت:
" آه انگار! يك موش براي من کافی است!"
زندگی هم گاهی همين بلا را برسر انسان می آورد.
وقتی چند صباحی بخت و اقبال پشت سرهم به انسان روی می آورد ، شخص گمان می کند که هميشه سايه
اش بزرگ و اقبالش بلند است.
اما وقتی چرخ روزگار به شکلی ديگر خود را نشان می دهد ، آن موقع است که فرد قد و قواره واقعی خودش را می فهمد.
من اگر جای اين پسرک خام و نپخته بودم اصلا به سايه دل نمی بستم.
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
الهه عشق
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دختر زیبایی که همسر یه معلول میشه....
متین خیلی افسرده شده بود
هرچی باش حرف میزد فایده نداشت
ناخناشو میخورد
تو فکر بود
نگرانش شدم
به مادرش گفتم
بردش پیش دکترش
گفت دیگه دارو های قبلیشو مصرف نکنه یه سری داروی جدید داد
دارو ها رو مصرف کرد
یکم بهتر شد
بابام گفت برا جمعه بیاید باغ هم ناهارو تو باغ میخوریم هم متین سر حال تر میشه
صبح جمعه بابای متین مارو برد دمه خونه پیاده کرد و خودش رفت
همه ی وسایل اماده بود
شوهر خواهرامم اومده بودند
وسایل و گذاشتیم بالای وانت
بابام گفت سوار شین تا بریم
همه رفتن بالای وانت
تا من خواستم سوار شم دیدم یه نفر از پشت کله مو گرفت و از ماشین کشیدم پایین
سرمو چرخوندم ببینم کیه دیدم متین بهم حمله کرد بهم و شروع کرد بزنتم
همون لحظه همه از وانت اومدند پایین که متین و بگیرند
بالاخره منو از دست متین نجات دادند
که سمیه حمله کرد به متین و شروع کرد بزنتش
شروع کردم جیغ بزنم که سمیه ولش کن
میگفت گوه خورده دست به روت بلند کرده
کثافت حالیش نمیشه نباید زن حامله رو بزنه
بابام سمیه رو گرفت
عین خروس جنگیا شده بود
عصبانی تر از این حرفا بود
از دهن متین خون میومد
از جاش بلند شد دست منو گرفت وگفت بریم
راه افتادم
حالم خوب نبود کمرم درد میکرد
نمیدونستم میخواد کجاببرتم
میگفت اینا هیچی نمیفهمند
مگه ما گوساله اییم که بخوایم پشت وانت بشینیم
اینا به ما توهین کردند
تازه فهمیدم به متین برخورده که بهش گفتند سوار وانت بشو
گفتم خب متین من از بچگی سوار وانت شدم چرا باید بهم بر بخوره
خب اگه با وانت نریم با چی بریم باغ
باید برامون اژانس میگرفتند
باشه متین جون بیا برگردیم میگم زنگ بزنند اژانس
زد زیرگریه
نمیخواستم بزنمت ثریا خانوم
منم گریه م گرفت گفتم میدونم عزیزم
دستشو گرفتم و برش گردوندم
هدایت شده از تبلیغات هنر در عاشقی الهه دل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴هرسال دم عید یه مشت گندم و عدس سبز میکردم😅 تا شبِ عید یا میگندید یا کچل میشد🤦♀️
امســــال قراره سبزه عیدمـــو اینجوری👆🏻 بکارم هم شیکــــ میشه هم تا یه سال دووم میاره 😳😌
#روزمَــــرِگی یه مامانِ هُنرمند که کلی آموزش #سبزه و #شیرینی برا شبــِ عید داره😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3782344737Caf0346bacd
از برنامــه #خونه_تکونی شبــ عیـــد جا نمونـــــی 😌👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشقبدون قید و شرط🌹
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
هَر صبح در آیینهی جادوییِ خورشید
چون مینگرم او همه من،
من همه اویم...!! 👀💛.
꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂
عمری است به دنبالِ توام،
نیست نشانی...
ای خوب تر از
خوب تر از خوب، کجایی؟!
#حسینشفیعزاده🌱.
꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂