#حتمابخوانید خیلی داستان قشنگیه 🥲
داستان زیبای سفر کربلای دختر بی حجاب؛
دختر بی حجابی بودم.....
کلا اعتقادی به حجاب نداشتم...... به محرم و نا محرم ، به حجاب ....
برام بی اهمیت بود....
سفت و سختم پای خواستم بودم.
اصلا علاقه ای به چادر نداشتم. حس میکردم بی کلاس و بی پرستیژ میشم.
کل تفریحاتمون تو مهمونی و دور همی و خرید و اینجور چیزا خلاصه میشد...
کاری نداشتم آرایشم مناسبه یانه....
مشهد زیاد قسمتم میشد ....میرفتم حرم..
یه چادر الکی سر میکردم و زیارت و بعد تو مرکز خریدا می چرخیدم
و یادم میرفت اصل قضیه چیه ...
نزدیک روز پدر بود روز ولادت حضرت علی (ع) قرار شد خانوادگی بریم ترکیه😃
کلی برنامه ریزی کردیم که همه شهراش رو بریم
یه هفته مونده بود به سفر که...
نمیدونم چرا..ولی یهو به دلم افتاد
پیش خودم گفتم
اگه بهت بگن جای ترکیه برو کربلا میری؟؟؟؟
کلی واسه سفرم برنامه ریزی کرده بودم خرید و تفریحو...
تو دلم گفتم اگه بگن برو کربلا میرم!!!
آخه یه دوست امام حسینی پیدا کرده بودم که از کربلا زیاد میگفت بهم
یهو تلفن خونمون زنگ خورد داداشم گفت:
ساناز یه کاروان داره میره کربلا یه هفته دیگه
گفتن جای خالی داره؛میری؟؟؟
هنگ بودم پشت تلفن ... بخدا گریم گرفت😢
گفتم حتما...معلومه که میرم
به مامان و بابا و خواهرم گفتم:
من ترکیه نمیام .....میخوام برم کربلا!
مادربزرگم حدود 87 سالش بودو قسمتش نشده بود.گفتم میبرمش با ویلچر..
من باید برم کربلا!
باید! ......به دلم افتاده......
خواهرم گفت نمیام و ترکیه مو کنسل نمیکنم.
گفتم هرکی میخواد بره ترکیه بره.من میرم کربلا
پدر و مادرم وقتی اشتیاق مو دیدن همراهیم کردن
خواهرمم دید اینجوریه گفت بعدش میریم ترکیه
در عرض۶ روز راهی کربلا شدیم …
نمیدونستم چجور جاییه،کلی لباس و کفش و وسایل خوب بردم.
میگفتم یه روز اینو میپوشم یه روز اونو
وقتی رفتم....
کدوم مد؟کدوم تیپ؟ .
روز ولادت امام علی (ع) نجف
ولادت امام جواد الائمه (ع) کاظمین
نیمه رجب کربلا
پنجشنبه شب کربلا
خدای من کجا بودم...با ویلچر مادربزرگم همه جا رفتیم.سفر سختی بود..روزی ۵،۶ بار میرفتم حرم امام حسین.
روزی۳،۴ساعت بیشتر نمیخوابیدم
همش بی دلیل گریه، گریه…😭
اصن نمیدونم چه حالی بود...
من فقط گریه میکردم
یه حاج آقایی تو کاروانمون بود
بهش گفتم حاج آقا من دختر بی حجابی بودم..ساز می زدم و ...الان از همه چی افتادم...
گفت :من حاضرم قسم جلاله بخورم تو نظر کرده امام حسینی…
آقا اینو که گفت من گریه و گریه و گریه.....😭
گفتم از آقام امام حسین حجاب میخوام
زیر قبه امام حسین نماز خوندم...اول واسه اون دوستی که منو کنجکاو و کربلایی کرد..
دوم واسه اینکه بهم اراده بده با حجاب شم.
هی درگیر بودم
انتخاب سختی بود
واقعا حجاب برام سخت بود
اما روز آخر دیگه تصمیم گرفتم برگردم ایران چادرمو زمین نذارم
گفتم یا امام حسین به عشق تو چادری شدم...حس میکنم خودت با دستای خودت
چادر سرم کردی
از نجف چادر خریدم و ایران که اومدم اون چادرو سرکردم
الان دیگه توبه کردم.هر روز سر نمازم از امام حسینم میخوام منو تو این راه ثابت قدم نگه داره
کربلا بودم ازحرم حضرت عباس اومدم بیرون که برم حرم امام حسین
یه جوونی بهم برگه داد گفت پنجشنبه مهمون حضرت عباسین
کلی گریه کردم ازخوشحالی
رفتم حرم امام حسین
تا ۳ شب اونجا بودم
روبروی ضریح آقا نشسته بودم کیفم کنارم بود
بلند شدم برم...رسیدم جلوی دردیدم کیفم نیست
کیفمو دزدیدن ......پولش مهم نبود
میدونی چی عذابم داد؟؟؟
اینکه اون برگه توکیفم بود
ازحرم تاهتل گریه میکردم.ضجه میزدم .....همه بهم نگاه میکردن
مامانم گفت پولت رفت فدای سرت.گریه نداره؛
گفتم مامان اون برگه شام توکیف بود
تا ۵ صبح گریه کردم و گفتم یا امام حسین میدونم
بی لیاقت بودم که اون برگه رو ازم گرفتین😭😓
ساعت ۵ صبح پا شدم رفتم رستوران هتل صبحانه بخوریم که بریم ۲ روز نجف و برگردیم
یهو دیدم یه خانم اومد گفت کیفت رودر حرم امام حسین آویزون بوده
بیا این کیفت!!!...........کیفو باز کردم
هیچی تو کیفم نبود..........،جز اون بررررررگه....
اللهم ارزقنا توفیق الزیاره الحسین علیه السلام ...
هممون گاهی همینجور ممکنه مورد عنایت خاص اهل بیت علیهم السلام واقع بشیم ، اما خدا کنه، خدا کنه با غفلت و یا گناه از عنایاتشون محروم نشیم...(:
#اللهم_الرزقنا_کربلا
#امام_حسینم
#السلامعلیکیااباعبدالله☀️ به ما بپیوندید 👇
🕌 @karbalaisho 🕌
╰┅═हई༻❤༺ईह═┅╯
📿 مردی که با ذکر صلوات ارث مخفی پدرش را پیدا کرد و از فقر نجات یافت!!
🔸تسبیح را در دستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات میفرستاد: اللهم صل على محمد و آل محمد.
دوستش که مدتها از او بی خبر بود به دیدنش آمده و از دیدن این صحنه و مداومت او بر صلوات بسیار تعجب کرد و گفت: چرا اینقدر صلوات میفرستی؟
- مگر بد است؟
- نه، اتفاقاً خوب است اما چه خبر است هر چیز حد و اندازه دارد. خسته نمی شوی؟ اگر من باشم خسته میشوم
- نه من خسته نمیشوم با خود عهد کرده ام که زیاد صلوات بفرستم زیرا نتیجه ها گرفته ام.
- چه نتیجه ای؟
🔸مرد صلوات گو حکایت خود را چنین تعریف کرد: مدتی پیش فقر و نداری و مشکلات زندگی به حدی فشار آورده بود که نمی دانستم چه کنم به کجا پناه ببرم و از چه کسی قرض بگیرم. از آن همه پول و ثروتی که پدر خدا بیامرزم داشت اثری نبود. هیچ کس خبر نداشت کجا پنهانشان کرده! هرچه جستجو کردم اثری از آنها نبود. زیر کدام سنگ و پای کدام درخت معلوم نبود. کم مانده بود تک تک آجرهای خانه را بکنم. به دنبال راه علاج میگشتم تا این که فکری به خاطرم رسید. به حضور امام جواد (ع) رفتم و گفتم: ای بزرگوار پدرم آدم پولداری بود و مال و ثروت زیادی از خود باقی گذاشت اما جای آن را نمی دانم.
- مگر هنگام مردن وصیت نکرده بود؟
- او صحیح و سالم بود و سابقه بیماری نداشت و ناگهان فوت کرد. این بود که فرصت نکرد وصیت نماید.
- خدا رحمتش کند چند وقت است که فوت کرده؟
- هفته بعد چهلمین روز درگذشت اوست. شما را به خدا کمکم کنید من از دوستداران شما هستم. دعا کنید تا با پیدا شدن محل این ارث هنگفت مشکل من حل شود.
امام فرمود: امشب که نماز عشا را خواندی و خواستی بخوابی بر جدم و خاندانش زیاد صلوات بفرست. آن گاه پدرت را در خواب میبینی و او از محل پولها آگاهت می کند.
🔸آن شب بعد از نماز عشا شروع به فرستادن صلوات کردم حتی در رختخواب آن قدر صلوات فرستادم تا خوابم برد. در خواب پدرم را دیدم و او محل پولها را گفت و از من خواست که بعد از یافتن آنها را نزد امام جواد (ع) ببرم. صبح که از خواب برخاستم مدتی هاج و واج بودم اما با یادآوری خواب شب گذشته به جست و جو پرداختم و همان گونه که گفته بود عمل کردم و پولها را یافتم و نزد امام جواد (ع) بردم و امام آنها را به من بازگرداند.
خدا را شکر میکنم که محمد (ص) و فرزندانش را برگزید و آنها را چنین گرامی داشته که به واسطه آنان مردم از بدبختی و گرفتاری نجات پیدا می کنند.🌷
📘کتاب نسیمی از ملکوت
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرس براشون😆
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظرم در مورد خواهرم😂
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
#دلداده
عصر گرم تابستون بود.موهاموبه زور ننه بافتم وبا اخم گفتم من با این موها سر درد میگیرم.ننه لابه لای موهامو چک کرد و گفت شپش دخترای داداشت اگه تو هم بگیری این همه مو رو چطور ریشه کن کنم .موهاموکشیدوگفت بلندشو برویه چای برامن بریز بیار که گلوم خشک شده.پنجمین بچه خونه دختری بودم که بعدچهارتاپسر بزرگ و زن گرفته ناخواسته بدنیا اومده بودم.مادرم منو باردارمیشه و یه دخترباموهای بوروپرپشت بدنیا میاد.موهام بقدری پرپشت بودن که همیشه باهاشون درگیر بودم.برادرهام و زنهاشون گوشه حیاط بزرگ خونه اقام دوتا اتاق ساخته بودن و کنارهم زندگی میکردیم.من ازدوتا پسربرادربزرگترمم کوچیکتر بودم.ننه بهم میگفت دیبا و همه دیبا صدام میزدن اما اسمم زهرا بود.ننه از وقتی یادم میادخونه ما بود و هر از گاهی به خونه خودش سرمیزد.دوتا از زن برادرهام دختر های خاله هام بودن و خیلی صمیمیت داشتن با مادرم.مادرم زن با محبتی نبود و با اینکه من یدونه بودم اما بیشتر پسرهاشو دوست داشت .عمه من زن دوم ارباب بود .تو ابادی و ده بزرگ ما خیلی ادم های زیادی بودن .عمه ام مثل من بور و زیبا بود و ارباب همسن و سال پدربزرگم بود .تو یه سرکشی به زمین هاش ناخواسته عمه جوون و خوشگل منو میبینه و چه خواستگاری بهتر از ارباب .تو طایفه ما وضع مالی ها بقدری بود که بشه فقط زندگی کرد .ارباب و عمه ده سال بود زندگی میکردن و تو یه عمارت بزرگ اونا زن ها و دوتا هوو ها با هم بودن .میگفتن زن اول ارباب زیبایی خاصی نداره .ارباب دوتا پسر از زن اولش داشت و عمه من دوتا دختر بدنیا اورده بود .بارها شنیده بودم که ننه بهش اصرار میکنه گرمی جات بخوره تا پسر بدنیا بیاره .عمه هم مثل من تک دختر بود و شش تا عمو .ننه کلافه گفت زود بزرگ شو یه شوهر بیاد بدیم بری راحت بشیم .با شوخی میگفت چون میدونستم دوستم داره.مامان چادرشو به کمر بسته بود و اومد داخل و گفت سفره انداختم نمیاید ناهار ؟ننه نفس عمیقی کشید و گفت سبزی چیدی از باغچه ؟ننه زن باسلیقه ای یود و به لطف اون سیفی جات و سبزی جات تازه همیشه داشتیم .مامان چادرشو وا کرد و گفت بله شستم .به من چشم غره رفت و گفت بلند شو یچیزی دست بگیر.شما این دختر رو تنبل بار اوردی ننه.فردا روز میزنن تو سرش منو لهنت میکنن.ننه دستمو گرفت همونطور که با خودش میبرد گفت کم غر بزن سر بچه ام.ریز ریز میخندید و همیشه ازم حمایت میکرد.ناهار پلو داشتیم و اقام از سر زمین برگشته بود.جلو اومد و گفت ارباب امروز اومده بود سر زمین امسال محصولات زیاد نیست .برادرهام صحبت میکردن و من غذامو میخوردم .هنوز غذام تموم نشده بود که برادر بزرگم امیر علی رو به پدرم گفت به مامان گفتی ؟اقام با سر گفت نه و امیر ادامه داد.برای دیبا خواستگار اومده پسر ادم حسابی .میگن اگه دیبا رو بهش بدیم میرن شهر.پسره اونجا خدمت میکنه همونجا هم میخواد زندگی کنه.لقمه تو دهنم موند.اولین خواستگارم نبود و روزی نبود که پیغام برای ازدواج من نیاد .ننه تکه نونی کند و گفت بگو هنوز بچه است پونزده بشه بعد.زن برادر کوچیکم گفت ننه من همسن دییا بودم عروس شدم .ننه رک بود و گفت تو رو ننه ات هول بود ترسیدبترشی این دیبا هرچی بزرگتر بشه خوشگلتر میشه .پونزده سالگیش تموم شد شوهر میکنه .اونم به یه ادم معمولی نه به یه مرد سرشناس .اقام ریز ریز خندید و گفت اینطوری نمیشه ننه میخوای بترشه ؟ اره هرچی جا بیوفته بهتره .دیگه کسی حرفشو نزد و فقط خندیدیم.اون روز به شوخی گذشت و رفت.طبق گفته ننه پونزده سالگیم تموم شد و دیگه خبری از خواستگار نبودبرعکس روزهای قبل دیگه کسی نمیومد و انگار همه دلسرد شده بودن .اون روز بود که دلنگرونی ها شروع شد.وقتی شونزده شد هفده و هفده شد هجده .دیگه دختر هجده ساله تو ده ما خواستگار که هیچ اگه شانسی داشت یه مرد زن مـرده پیدا میشد و میگرفتش باید خدارو شکر میکرد .ننه و مامان هرجا دعانویس پیدا میکردن میرفتن سراغش و باز هم نمیتونست کاری از پیش جلو ببره .دخترای همسنم بجه داشتن و فقط من بودم که گوشه خونه سرم تو بافتنی بود.هزارتا ارزو که هر روز کمرنگتر از قبل میشدن .ننه تو هر مجلسی پی خواستگار بود ولی انگار همه پسرا زن گرفته بودن .از سماور ذغالی چای ریختم و میخواستم بخورم که مامان با اخم گفت معلوم نیست تا کی قراره اینجا بمونی ؟ننه نبود و پشت سرش گفت اون پیر زن مسبب همه ایناست اگه دخالت نمیکرد الان بچه داشتی .گاهی منم دلم میگرفت و مامان گفت خدیجه ( زن برادر سومم ) گفت یه نفر هست زنش سر زا رفته دوتا بجه داره .به مادرم گفتم اگه پی زن بودن بیان اینجا .اون زن برادرم بود و چشم دیدن منو نداشت .شرمنده سرمو پایین انداختم و ادامه داد .شانس دیگه مردم شانس دارن ولی تو نداری .مامان حرفشو تایید کرد و گفت شانس منه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین روش شستن فرش😆🛵
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
بامنیکهچونسطلآشغالیازمدوربود
هستهشلیلروقورتدادمازتنبلیحرفنزنید🦦😂
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بچه
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
کسی که می خواهد در آسایش و آرامش زندگی کند نباید در مورد هر چیزی که میداند صحبت کرده یا در مورد هر چیزی که می بیند قضاوت کند.
✍🏼بنجامین فرانکلین🌺
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿