eitaa logo
الهه عشق
40هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨ نگاه دقیق ✍🏻 به یک زن نگو: تو که خانه بودی چه کار کردی؟خستگیت واسه چیه؟ •● باید دقیق تر نگاه کنی، ریز بین باشی او هیچ کاری هم نکرده باشد امیدت را در ان خانه زنده نگه داشته است.‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
الهه عشق
که چرا باز پسر شده؟ خودمو جمع و جور کردم و با لبخند تصنعی گفتم ان شالله بعدی دختره... ترنج با چشم
. اون روز عین تولد ولیعهدی توی کشور برای تولد دخترم تمام بیمارستان رو شیرینی دادم و از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. مارجان توی خونه مراقب مهران و یزدان بود و ‌ ترنج هم با کمک خواهرش دخترمون رو روی تخت بیمارستان توی آغوشش گرفته بود و شیر می داد که با ورودم به اتاق گفت اسمش رو بزاریم میترا... با شنیدن حرفش کمی مکث کردم و بعد خودم رو جمع و جور کرده و با لبخندی گفتم چشم. وقتی ترنج از بیمارستان مرخص شد و به خونه برگشتیم قصاب خبر کردم و زیر پاشون قربونی کرد و قطره خون گوسفند رو مثل خال هندی روی پیشونی دختر سفید چون ماهم مالیدم و اون شب به تمام دوست و اشنا سور دادم... بعد از چند روز با سجلدی توی دست وارد خونه شدم،ترنج توی رختخوابش نیم خیز شد و گفت گرفتی؟ببینمش... سجلد رو به دستش دادم و دخترمون رو بغل کردم.با انگشتم چونه اش رو بالا پایین می دادم که ترنج با باز کردن لای سجلد بهت زده رو به من گفت مهلا؟! مارجان آفتابه و لگن بدست وارد اتاق شد و با شنیدن اسمش گفت مهلا چه؟ ترنج با خنده ای رو به مارجان گفت مهلا اسم دخترمونه مارجان،رضا اسمشو گذاشته مهلا...
پنجشنبه ها چه خوشحال می ‌شوند عزیزانی که دستشان از دنیا کوتاه است و منتظر مهرتان هستند جایشان تا ابد در قلبمان خالیست با فاتحه و صلوات یادآورشان باشیم
AbdulBaset-Surah-Yasin (1)-mc.mp3
23.5M
🔘قرائت مجلسی سوره یس – روانشادعبدالباسط
...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
الهه عشق
#پائیزان...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
توی اتاق نشستم منتظر موندم مادر نیکزاد اومد من دختری تقریبا قد بلند بودم بهم نگاهی کرد بدون خجالت و رک پرسید باکره هستی دیگه ... من خانوم!؟ .... میخام بدونم خودتو چجوری انداخت بغل پسر ساده من .... باکره نبودی؟؟ یه حس خیلی بدی سراغم اومد گفتم من باکره ام این چه سوالیه خانوم ... بنظرت چه سوالیه ؟لخت وسط اتاق خواب پسرم دیدمت فکر بهتری نمیتونم بکنم ... گفتم ما کاری نکردیم من فقط داشتم لباس مو عوض میکردم .. خونه خودتون نمیتونستی عوض کنی دختر جون ... نمیتونستم جواب بدم انگار خواب خیال بود گفتنش میدونستم کسی باور نمیکنه اصلا باور نکردنی بود میگفتم سرنوشت من منو اونجا برده ... در باز شد آقای نیکزاد اومد کنار مادرش ایستاد گفت مامان بسه..تحت فشارش قرار نده ... بعد گفت پائیزان پاشو ببرمت خونتون ... انگار کوه ارزوهام پودر شده باشه بغض کردم گفتم باشه ایستادم ... مادر آقای نیکزاد انگار که خیالش راحت شده باشه گفت دیگه نباید ببینیش ... بهرام سرشو تکون داد مادرش انگار که کاری مهم داشته باشه سراسیمه رفت پایین گفت کمی صبر کنین دختر بیچاره اومده چیزی نخورده هنوز... یه چیزی بخوره ببرتش... مادرش رفت بهرام کنارم ایستاد گفت من معذرت میخام نمیدونم چکار کنم که فراموش کنی ... سرمو انداختم پایین گفتم اتفاقی که افتاد خداروشکر بخیر گذشت برا منم تجربه شد ... بهرام خندید گفت بیام خواستگاریت قبولم میکنی گوشه لبمو گاز زدم گفت میدونم ازت ۱۵ سال بزرگترم ولی نمیدونم از .... راستش ..... خندید گفت من هول شدم نمیدونم چطوری بگم ولی اصلا دلم نمیخاد امشب از اینجا بری .... متعجب نگاهش کردم... نمیدونم چرا ایقدرربهت کشش دارم ... مامانم الان نبین هر روز دنبال دختر بود برام ...عروس مادرم میشی ... از این سادگیش خنده به لبم اومد لبخند زدم .... مهین خانوم اومد گفت خانوم می‌فرمایند بیایین پایین ... بهم چشمک زد گفت پاییزان بهم بله بگو ... گفتم بهتر نیست بزرگترها حرف بزنن .. لبخند زد گفت حلهههه بریم بدون اینکه دستمو بگیره یا بهم نزدیک بشه مثل یه پرنسس راه افتادم من جلو تر میرفتم بهرام پشت سرم اومد مادرش همین که وارد شدم یه لیوان آب داد دستم گفت بخور دخترم ...اصلا میل نداشتم دوباره گفت بخور یه قلوپ خوردم مادر آقای نیکزاد گفت همشو بخور ترست بگیره دعا خوندم ..لیوان آب خوردم رفتم نشستم رو صندلی یه لحظه حس پشیمونی همه وجودمو یهو گرفت خیلی از بهرام عصبی شدم دلم میخاست پاشم‌بزنمش بزور خودمو کنترل کردم خودمم نمیدونم چرا یهو حسم عوض شد عجیب دل تنگ آریا شدم بهرام مثل دشمن دیدم بلند شدم گفتم من میرم خونمون بهرام گفت الان میرسونمت گفتم من همین الان میرم تقریبا دویدم سمت در بهرام پشت سرم‌بلند شد بیاد متوجه شدم‌مادرش دستشو گرفت گفت بزار بره دیگه برنمیگرده سمتت... به قلم
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*باید احسنت گفت به این فیلمبرداری زیبا از حیات وحش و قدرت خالق بی همتا لذتش رو ببرید ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروفسور توفیق موسیوند مخترع قلب مصنوعی و... اهل روستای تاریخی ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
خوشبختی، یعنی باور کنیم که هیچ انسانی کامل نیست و انسان ممکن الخطاست ... خوشبختی، یعنی قبل از اینکه به فکر تغییر دادن دیگران باشی، قاضی زندگی خودت ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️پیرمرد عارف شهر بابل مازندران می‌گفت: ➕هر کس این دو دقیقه زمان رو گذاشت و کارش حل نشد، به من لعنت کنه. من نود سالمه، آخر عمرمه، الکی لعنت برا خودم نمی‌خرم... 😳دوستان خودم چندین بار امتحان کردم به والله کمتر از یک هفته مشکل حل شد، متحیر شدم... 😳فقط ۲ دقیقه ! خدایی شاخ در آوردم ... 😔آقا جان قربونت برم کی گفته به یادت نیستیم.... به خدا حتی اون جونایی که شاید ظاهر خوبی نداشته باشند اولین نفر جلوی شما حاضرن ... 🙏شما فقط بیا ، ببین چه ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
آرامش یک احساس است. شما نمیتوانید به زور این احساس را ایجاد کنید. کافی است منفی بافی ها و موانع را کنار بگذارید تا با پای خودش به سراغتان بیاید و خود به خود در شما ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂