eitaa logo
الهه عشق
41.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2 فایل
«وأنت في طريقك للبحث عن حياة، لا تنسى أن تعيش.» در راه یافتنِ زندگی، زندگی را فراموش نکن.🤍🍃 بهم‌ پیام بده رفیق🥰💕 @Rogaiee جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
الهه عشق
#پائیزان...... پائیزان، دختر ساده و زیبایی که اسیر ِسِحر و مکر زنانه میشه.....
حمیرا خندید یه خنده شیطانی و خبیث .... گفتم چرا به حمیرا خانوم نمیگی من چرا ....آب دهنمو از استرس قورت دادم ...من چرا بدون لباس تو اتاقت بودم .... بهرام نگاهم کرد گفتم خب بگو دیگه .... بدونه من همیچین دختری نیستم اینجوری قضاوتم میکنه .... حمیرا میدونست انگار گفت راجب فرارت بگو ... گفتم هرچی بود برای گذشته اش ...من از گذشته بهرام مگه چیزی پرسیدم ؟؟بهرام هم از من نپرسید ..... بهرام زود گفت مادرت همه چیز تعریف کرده بود .... گفتم من بهش گفتم ازدواج کردم دیگه بهم زنگ نزنه مزاحمم نشه ... بهرام‌رومو بوسید ....همین بوسه باعث شد حمیرا نگاه وحشتناکی بهم بندازه و بره ولی من ساده فکر کردم زمان همه چیز حل میکنه .... بعد رفتن حمیرا گفتم بهرام باورم میکنی .... بهرام نارحت بود مگه میشد مرد باشی بهت انگ بی غیرتی بزنن ولی تو غرورت نشکنه ... گفت من بهت اعتماد دارم پاییزان از ته قلبم ایمان دارم دختر هرزه ای نیستی چون من خودم هرز نپریدم محال ممکنه آدم هرز تو راه باشه ولی میتونم خواهش کنم گوشیتو بدی من برات یه بهترشو میخرم ... گوشیمو برداشتم رمزش باز کردم گفتم آره....ممنونم بخاطر اطمینانت گفت ببین برات چی خریدم ... باکس باز کردم پر از شکلات و لواشک و پاستیل بود با هیجان یه لواشک باز کردم خوردم بهرام با لذت بهم نگاه میکرد گفتم تو هم میتونی بخوری.... خمار به لبهام نگاه کرد گفت الان وقتش نیست ... بلند شد و گفت من برم اتاقم .... قبل بلند شدم ب.......... غلش کردم سرمو چسبوندم به سینه اش گفتم ممنونم .... آروم و خمار گفت پاییزان الان وقتش نیست بغ........ لم کنی یا نزدیکم شیی بزار برم .. نمیتونم خودمو کنترل کنم زیبایی من.... ازش جدا شدم بهش چشمک زدم ... بهرام رفت ... دراز کشیدم خداروشکر بخیر گذشت ...ولی قلبم فریاد کشید آریا... با خودم زمزمه کردم بهرام .... اونشب بعد شام‌برگشتم خونه امون ده روز دیگه عروسی بود بهرام و خانواده اش مشغول سور سات عروسی بودن بعد خرید انگشتر برگشتیم عمارت باهم تو سالن بودیم حمیرا هم سرش گرم گلدوناش بود در زده شده مهین خانوم در باز کرد اومد گفت خانوم کیسان خان اومده .... حمیرا سری تکون داد ولی بهرام عصبی بلند شد غلط کرده با چه روی اومده متعجب به بهرام نگاه کردم در باز شد مرد سرنوشت ساز من وارد شد با دیدنش تنم لرزید بهرام از خشم غرید اینجا چه غلطی میکنی کیسان منو دید متعجب نگاهم کرد بهرام‌گفت برو بالا ...بلند شدم فقط دویدم حمیرا گفت چتونه....
بعضی روزها ؛ دلم می خواهد پنجره را باز کنم ، لطافتِ بِکرِ ابرها را با لبخندهایِ از تهِ دلم هم بزنم ، چشمانم را ببندم و تصمیم هایِ خوب بگیرم ... بعضی روزها ، از همان گرگ و میشِ صبحش ، حالِ من خوب است ... آن قدر خوب ؛ که مادرم برایم اسپند دود می کند. ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند لحظه ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
الهه عشق
فرهاد دستشو جلو کشید ...هم قد و قواره هم بودن و گفت: خانم کی هستن ؟‌ هنوز میلرزیدم و اروم‌کنار فرهاد ایستادم ... دستم محکم بازوشو گرفته بود ...فرهاد دستشو پشتم گزاشت و گفت: نازخاتون رو تا حالا ندیدی ؟‌ پسر ابروشو بالا داد و گفت : پس خاتون خاله خاتون این خانم ... فرهاد نفس عمیقی کشید و گفت: خاتون دل فرهاد ... به من لبخندی زد و گفت: من اسد هستم‌... فرهاد و اسد همو تو اغوش گرفتن ...اسم و رسمش رو شنیده بودم ولی ندیده بودمش ...اسد خان بود و برادر اردشیر خان ... چه ابهت قشنگی داشت وقتی با فرهاد صحبت میکرد ...مرد با جذبه و متینی بود .‌‌.. اردشیر برعکس اون یه مرد هو**ان بود که همه میدونستن ... به قول زنعمو اگه نمیدونست فرهاد خاطرخواه منه هزارباره منو میگرفت به بهونه پسر زاییدن براش ... اسد و فرهاد دوستهای صمیمی بودن و یجا تحصیل کرده بودن‌... اسد به بالای درختهای کاج سر به فلک کشیده اشاره کرد و گفت : اونجا نشسته ... از ترس نگاهشم‌ نکردم‌... ربابه خاتون به ما رسید و با اخم گفت: به اون کلاغت بگو یکبار دیگه د نبال خاتون من بیوفته پرهاشو دونه دونه میچینم‌... اسد خم شد پشت دست ربابه رو بوسید و همونطور که دعوتمون میکرد داخل ...کنار من هم قدم شد ...
✳️ صبر تنها عصبانی نشدن نیست️ 🟢 صبر یعنی اینکه قادر باشید ۷ احساس زیر را در خود کنترل ، مدیریت و مهار کنید: 1⃣ تنفر 2⃣ علاقه 3⃣ لذت 4⃣ اضطراب 5⃣ خشم 6⃣ غم 7⃣ ترس ❇️ اگر بتوانید بروز عکس العمل ناخوشایند در مقابل این هفت احساس را از روان خود بگیرید و به اندیشه تان مجال تامل بیشتر جهت ابراز عکس العمل خوشایند در برخورد با آنها بدهید شما آدم صبوری هستید.. ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
⚜️ یکی از بزرگترین مشکلات زوجین نداشتن مهارت ارتباطی و کلامی است. اکثر زن و شوهرها بلد نیستند چه جوری با هم حرف بزنند! ⛔️ نگیم: بفهم چی داری میگی/ آدم باش. 🟢بگیم: بهتره اینقدر زود قضاوت نکنی ⛔️نگیم: انگار حرف حساب تو سرت نمیره. 🟢بگیم: الان ناراحتی، حالت بهترشد حرف می‌زنیم ⛔️ نگیم: قبل از تو زندگیم هیچ معنایی نداشت 🟢بگیم: ورود تو به زندگیم انگیزه هام رو بیشتر کرد ⛔️ نگیم: من مخالفم . 🟢بگیم: ممكنه حرف شما درست باشه، اما من نظر ديگه ایی دارم اين طرز صحبت بيشتر روی همسر شما تاثير میگذاره و اونو ترغیب میکنه تا به نظر شما توجه بیشتری بکنه... پس مهارت کلامی و طریقه ارتباط موثر، تاثیر بسیاری در روابط شما داره. ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
انتقاد و گلایه از همسرتان را محترمانه انجام دهید هنگام عنوان کردن اشتباهات همسرتان، ملایمت رفتاری و گفتاری را فراموش نکنید. سر او داد نکشید. با توهین یا کلمات نامناسب اشتباهش را یادآور نشوید. تنها گفتن این که «‌من از این کارت خوشم نیومد» کافی نیست و ممکن است زمینه ساز لجبازی هم بشود. علت ناراحتیتان را عنوان کنید تا اگر سوتفاهمی ایجاد شده، برطرف شود. اگر همسرتان پی به اشتباهش برد، لازم نیست دیگر ادامه بدهید و موضوع را پشت سر هم تکرار کنید. وقتی اشتباهی عنوان شد و همسرتان آن را پذیرفت، آن را پایان یافته بدانید و بار دیگر در مساله‌ی دیگر و اشتباه دیگری که ربطی به این موضوع ندارد، آن را پیش نکشید ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
الهه عشق
نمیدونم حسم غلط بود یا درست ولی سنگینی نگاهشو حس کردم ... سرمو که چرخوندم نگاهشو از من برداشت ... خانم عمارت ...خواهر خاتون به استقبالمون اومد و با خاتون با گریه همو بغل گرفته بودن ... شباهت زیادی بهم داشتن و هر کدوم گرفتار زندگی خودشون ... فرهاد دستشو بوسید ...خانم‌ بزرگ بهش میگفتن ... صلواتی فرستاد و به سمت من فوت کرد و گفت: خبر عقد دردونه خواهرم همه جا پیچیده ... خواستم دستشو ببوسم که اجازه نداد با شی طنت گفت : این کار در شان مردهاست ... زنها با ارزشتر از بوسیدن دستن ... خانم بزرگ سرشو خم‌ کرد به پشتم نگاهی انداخت و نزدیک گوش خاتون چیزی گفت ... خاتون لبشو گزید و دوتایی رفتن داخل ... زنهای زیادی اونجا جمع بودن ... دایره میزدن و نوبتی وسط میرقصیدن ... دیدن زنی با رنگ و لعاب پریده و النگوهای برق دار تا ارنج مشخص میکرد که زن اردشیر کدوم و چرا النگو دست کرده ... پسرشو تو گهواره خوابونده بودن ... خاتون جلو رفت با لبخندی توری گهواره رو کنار زد و گفت : شبیه خودته خواهر ... خانم بزرگ خندید و گفت : الکی دروغ نگو توله شبیه اردشیر ... دوتایی باز خندیدن و دم گوش هم پچ پچ میکردن ... پنج تا سکه خاتون به گهواره سنجاق زد و گفت : ما هدیه امون رو خانوادگی دادیم ... زن اردشیر جلو اومد برای سلام و خوش امد گویی ... لاغر بود و هیکل استخونی داشت ... خاتون رو به من گفت : نازی فراموش کردم بگو تحفه های خانم بزرگ رو بیارن ...
💟 به همسرتون بگید اون هنوز هم بهترینه. هنوز هم اگر به گذشته برگردید او تنها انتخاب شماست. 👈 بذارید همسرتون از احساسات شما اطمینان پیدا کنه. 🔱خرج کردن کلمات و جملات محبت امیز جزءی از شخصیته یک همسر نمونه اس ‌‌‌       ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
♥️🍀 💫 ، بد ذات بودن نیست، بلکه کاری برای رسیدن به آرامش بیشتره. یادمون باشه همیشه احترام همه رو نگه داریم. (حتی مورد بی احترامی واقع شیم)،لحن بیان خیلی مهمه،اونیکه تو دعوا یا... با صدای آروم حرف میزنه حتی حرفشم غیرمنطقی باشه برد با اونه. بهترین هدیه ی خداس،حتما قبل از جواب دادن یا عکس العملی حداقل ۵ ثانیه فکر کنیم! ‌‌‌ ‌ ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂